هنر هم زائیده ی  نبوغ است،  هم  می تواند بین نبوغ  و  بیمار گونه گی روانی ایجاد سوء تفاهم کند.غالبا آن ها که از هنر بر اساس منطق هنر بهره می برند ، چون منطق هنر با منطق دنیای  معمول  (معقول هم بخوانید)کاملا متفاوت است و معیارهایش متفاوت و مدام متغیر، بنابراین به همین بهانه غالبا دچار اشتباه فاحش می شوند؛ و البته این اشتباه بیش تر از سوی  نوآمدگان تکرار می شود، چرا که تجربه ی کم تری دارند و هنوز دوره ی آزمون و خطا شان سپری نشده است.  بنابراین هر نوآوری یی را خلاقانه می پندارند و از آن جمله روند جریان سیال ذهن،  و  بهره  از  امکانات زبان در شعر را با زبان پریشی روان پریشانه  اشتباه می گیرند و  از  انواع  بیماری های روانی که می تواند  در زیبایی شناسی پارادکس(تضاد) هنر به نفع هنر بهره  نمی برند؛  وگرنه  پیش از جلوه ی هنر، مرضش به چشم می آید و  مخاطب که لزوما مریض نیست، - و اگر هم باشد چنین متونی برایش آزاردهنده خواهد بود - یقینا  اثر گریز می شود . و اما .. ـ توصیه: هنرمند(شاعر، نویسنده و هر آفرینشگر ِ هم ازاین رویی، بهتر است از مرض و غرض به نفع هنر بهره برد. به عنوان نمونه روان پریشی یک بیماری خطرناک مغز و اعصاب  ست. یا آلزایمر ؛ نویسنده، یا شاعر یا هر هنر مندی به هنگام  مصاحبت و همنشینی با این بیماران باید ظرفیت های ذهنی افسار گسیخته و رها شده در این بیماران  را در جای جای آثارشان سامان دهند،  نه این که  بدون چیدمان مناسب در اثر،  مخاطب را با روان  پریشی و روان  نژندی  هنرمند مواجه سازد ؛ از دلایل  جدی پاتولوژیستی(آسیب شناسانه ی ) آفات هنری در دوره ی معاصر می توان بر این مهم پای فشرد. مخلص کلام: در چنین مواقع  باید از  مرض برای جلوه ی اثر مدد گرفت، نه اثر را مرضی کرد.  بحث بیش تر را به پرس و گو های در راه وا می گذارم.