نشست کارگاه شعر در خانه‌ی فرهنگ گیلان:على‌رضا پنجه‌یی: شعر، معشوقه‌ی تمامیت‌خواه زندگی‌ست

علی‌رضا پنجه‌یی :https://t.me/davat1394/17139
شعر، معشوقه‌ی تمامیت‌خواه زندگی‌ست

نشست کارگاه شعر فارسی خانه فرهنگ گیلان دوم دی ماه هزار و چهارصد و سه با حضور علی‌رضا پنجه‌یی شاعر، نظریه‌پرداز ادبی و روزنامه‌نگار برگزار شد.
در ابتدای این نشست مزدک پنجه‌ای عضو هیات مدیره‌ی خانه‌ی فرهنگ گیلان پیرامون فعالیت ادبی علی رضا پنجه‌ای مقدمه‌‌ی مبسوطی را ارایه کرد.
سپس از ایشان خواسته شد تا ضمن پاسخ‌گویی به این پرسش‌ها پیرامون سایر مباحث پیرامون خود و ادبیات سخنرانی کند.
چه چیزی یک شعر را زیبا می‌کند یا یک شعر زیبا چه ویژگی‌هایی دارد و شما چه طور شعر می‌نویسید؟چه طور شعر در شما شکل می‌گیرد و مراحل ایجاد شعر چگونه است؟
علی‌رضا پنجه‌یی در این باره گفت: اگر دوباره به دنیا بیایم سراغ شعر نمی‌روم، چرا که ایجاد تعادل بین شعر، تعهد به زندگی و خانواده و اجتماع سخت است.
https://t.me/davat1394/17139

ادامه نوشته

مسعود احمدی؛ ادیبی شاعر و شاعری ادیب، علی‌رضا پنجه‌یی

مسعود احمدی؛ ادیبی شاعر و شاعری ادیب
مسعود احمدی عزیز روزگار با همه‌ی ما در اغلب ایام عمر به‌ویژه در این سال‌های آخر، خوب تا نکرد؛ حادثه‌ی ناگوار تصادف ، کما و سپس برون شد تو از آن و بعد ناگزیری اوامه‌ی درمان در خانه‌ی سالمندان و کرونا! جفای روزگار تلخ بود و تلخ به تو که ، پسا به‌هوش آمدن از کما و انتقالت به منزل، زنگ که زدم سراغ مزدک را گرفتی و در اولین تماس در خانه‌ی سالمندان هم باز از او پرسیدی، به او گفتم و با تو تماس گرفت، با بغض در مورد تو حرف می‌زد، ما تورا دوست داشتیم رفیق! اول در نوروز ۱۳۹۹ به تلخی از روزگارت سخن کوتاه گفتی و دیگر تلخ تلخ شده بود کامت، که ما را با خبر مرگت در روزهای سیاه کرونا به شوک بردی ، واسط ما اما در دوران تصادف و بیمارستان و بستری در خانه و انجام مراحل بازتوانی مهندس کشاورز مدیر سایت《 آن‌دیگری》 ات بود، من او را انسانی دلسوز یافتم. رفیق شعر دیدار ما جز به دریغ نخواهد انجامید، ما علی‌رغم ارتباط ادبی، با همه‌ی هم‌دلی‌هامان مصداق این بیت شده بودیم که واحسرتا: بی‌گانه‌گی نگر که من و یار چون دو چشم_هم‌سایه‌ایم و خانه‌ی هم را نه‌دیده‌ایم!
یک‌شنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۲
#علی‌_رضا_پنجه_یی

خاطره‌ها تلنگر یادهاست به‌مناسبت ۲۷ خرداد سال‌‌گشت وداع نصرت، علی‌رضا پنجه‌یی


خاطره‌ها تلنگر یادهاست
به‌مناسبت ۲۷ خرداد سال‌‌گشت وداع نصرت
نصرت، شاعر شاعران بود تاثیرش بر فروغ در هنجارشکنی و سنت‌ستیزی و صد البته روایت اجتماعی و رمانتی‌سیسم. نصرت گزارش‌گر سیاهی‌ها بود نه شاعر شعر سیاه، و فروغ پای دوربین و روایت خبرنگار اجتماعی را با گزاره‌های خبری از اجتماع به خلوت شاعرانه کشاند. در واقع نصرت تنه‌ی این حادثه بود و فروغ هم از همان ریشه تنه‌ای دوقلو با اشتراکات بسیار و تفاوت ناچیز یکی گزارش‌گر اجتماع بود و یکی خبرنویس و خبرنگار اجتماع با زبان شعر پسا نیمایی. نصرت در فرم محصول نیما و در اندیشه متاثر از هدایت بود. فروغ در اندیشه متاثر از گلستان بود و در سنت‌شکنی و از خود نوشتن از نصرت . فروغ را می‌توان سرآغاز فمینیسم در ایران دانست. این‌ها را پیشتر در روزنامه‌ها نوشته‌ام و در این‌جا اختصاصی نکات دیگری را بر آن یادداشت‌ها افزوده‌ام. بیاد نصرت که رشت آرام جان و نقطه‌ی بازتوانی‌اش برای از شعر نوشتن‌ بود. خاطره‌ها تلنگر یادهاست.
۲۷ خرداد۱۴۰۲

علی‌رضا پنجه‌یی

کتاب پر برگ عمر  ناشر و کتاب‌فروش رشت، حکایت فریدون طاعتی، علی‌رضا پنجه‌یی

مرگ در سه حرف نمی‌گنجد
بااین همه
از حرف‌های زندگی‌ست


هرطاخ👉
#علی_رضا_پنجه‌_یی
کتاب پر برگ عمر یک ناشر کتابفروش

حکایت نامایاد فریدون طاعتی
مرگ این‌روزها شده سر خط همه‌ی خبرها.‌ دریغ ...خاطرات نزدیک من و فریدون آقا باز می‌گردد به ابتدای انقلاب. چشمان او از پشت دریچه‌ی ویترین کتاب‌فروشی شاهد بسیاری از وقایع اجتماعی آن روزها بود. چندان که در داخل کتاب‌فروشی بیش‌تر مسایل فرهنگی را رصد می‌کرد. دیدار ما با رحمت موسوی و نخستین باری که با نامایاد صالح‌پور آشنا شدم این‌جا بود: کتاب‌فروشی که دفتر انتشارات طاعتی هم بود . پس از کتاب‌فروشی نصرت بیش‌ترین نشریاتی که سردبیرشان بودم را طاعتی می‌فروخت، شاید باورتان نشود که فروش ما در این دو کتاب‌فروشی یک سوم کل شماره‌گان نشریات‌مان بود. هر وقت طاهر غزال شاعر و شهردار کوچصفهان در دهه‌‌های پیشا انقلاب از ژاپن می‌آمد او را در کنار میز ویترینی که جای نشستن رحمت موسوی بود می‌دیدیم اغلب با صالح‌پور که بودم. یک بار هم ناهار دعوت عزت‌الله صمصام بودیم من و رحمت موسوی و محمدتقی صالح‌پور و فریدون طاعتی . فریدون ‌آقا مگو بود، اما می‌دانست و می‌فهمید پیرامون خود را . هرگز به سیاست در نغلطید و یک کتاب‌فروش صبور و با احترام باقی ماند. آثاری هم که به عنوان ناشر چاپ کرد آثاری بود که به چاپ آن‌ها به عنوان یک تکلیف اعتقاد داشت. و هر وقت هم کتابی چاپ می‌کرد تا دهه‌ی ۸۰ نسخه‌ای را امضا و مهر می‌کرد و هدیه‌ام می‌داد و من هم معرفی‌اش می‌کردم. ندیدم هرگز با عتاب و عصبیت با کسی سخن گوید یا درشتی کند. طنزی در میان حرف‌هایش نهان بود که نزدیک‌ترین‌ها به او خوب احساسش می‌کردند. حسابی دلم گرفت. باز عزیزی از باشنده‌گان فرهنگ سرزمین شمالی رخت بر بست. اگرچه فرزندان با شخصیت و تحصیل‌کرده‌اش سال‌هاست دارند با کیفیت مطلوب کتاب‌فروشی را می‌گردانند. این کتاب‌فروشی و انتشاراتی حق بزرگی بر گردن فرهنگ گیلان‌زمین دارد. هم‌از‌این رو این ضایعه را به فرزندان گرامی و عزیزانش، به ویژه دوست عزیزم فرهاد و دکتر طاعتی عزیز تسلیت می‌گویم. باشد که یادانام بماند هم‌چون نامایاد غلام‌رضا و عمویش عبدالعلی طاعتی که بر نخستین نغمه.های ابتهاج مقدمه نوشت و از مفاخر ملی فرهنگی و فعال در گروه لغت ‌نامه‌ی دهخدا بودند. خاندان طاعتی ، نام‌شان با فرهنگ و یارمهربان گره خورده‌‌است. امید که نسلانسلِ این خاندان ادامه‌ی راه بزرگان‌شان باشند. چند کتاب ‌فروشی شناس‌نامه‌ی تاریخی این شهرند: طاعتی، نصرت، مژده ، کاوه و... امید که چراغ یارمهربان در این شهر و دیار و زادبوم گربه‌سان روشن بماناد. یاد طاعتی‌ها در خاطر جان رشت ثبت است. ایدون باد.

چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۴۰۲
علی‌رضا پنجه‌یی

https://t.me/Alirezapanjeei/4328

آسیب‌شناسی نقد ادبی و  ترجمه _به‌ویژه در فضای مجازی_ علی‌رضا پنجه‌یی

گویه:

ملاحظاتی در آسیب‌شناسی نقد و ترجمه

منتقد اگر اثری جدی و حرفه‌یی را به چالش نگیرد در واقع هم موقعیت خود را ضایع کرده و هم آفرینش‌گر کتاب را. نقد عرصه‌ی دوست یابی و دلبری نیست. در نقد عیار خود منتقد اول به قضاوت گرفته می‌شود سپس از دریچه‌ی آن عیار به اهمیت و عیار صاحب اثر پی برده می‌شود. یافتن و معرفی اثر نخبه و استعداد از اهم اهداف نقد خلاق است. ورنه سفارشی نویسی و از طریق کتاب آیین دوست‌یابی دیل کارنگی می‌توان بر حلقه‌ی نان به نرخ روز و آستین پلوخورها افزود. پیرامون ما پر از شبهه آفرینش‌گر(شاعر، نویسنده، مترجم و...) است وظیفه‌ی نقد تمیز دادن سره از ناسره است ورنه هر متنی را می‌توان از ظن خود به چالش گرفت و پیرامون آن نوشت. جانب احتیاط در خرج‌کرد القاب و توصیف از نکات مورد توجه‌ی هر منتقد حرفه‌یی‌ست. یک منتقد با نقد درست، معرف خود و کتاب مورد نقد است. روزی دوست شاعر، نویسنده، منتقد و مترجمی نوشت فلانی آبروی شعر گیلان است نقد را داد صاحب اثر بخواند تا بدهد چاپ شود. شاعر خطاب به منتقد گفت: تیتر اغراق‌آمیز و جانب‌دارانه است و نشان می ‌دهد انگار نمک‌گیر سفره‌ و احسان صاحب اثر شده‌ای.منتقد حرفه‌یی و متعهد به ادبیات و متن هرگز دوغ و دوشاب را با هم قاطی نمی‌کند. به نقد می‌پردازد و از شیفته‌گی می‌پرهیزد. ارادت بیشا بیش منتقد سبب فاصله بین او و آفرینش‌گر خواهد شد چرا که در این رابطه جز حرفه‌یی‌گری پر دوام نخواهد ماند.چه‌را که در نقد نیاز به تحلیل و تاویل است نه تجلیل و تعریف . مخاطب هوشمند در مواجهه با چنین متن و نقدی آن دو را از حافظه‌ی پیگیری آثارشان رفته رفته حذف خواهد کرد. درست مانند مترجمی که در گروه‌ها می‌چرخد و هر شعر زیر متوسطی را برای دوست یابی ترجمه می‌کند در واقع ترجمه‌هایی که از نوع گوگل ترانسلیت هم تحت‌اللفظ‌تر است. و اما نکته‌ی پاتولوژیستی چنین رویه‌ای موجب پراکنده‌گی و کثرت متن و دیریابی و گم‌گشته‌گی متون تاثیرگذار خواهد شد و دلسردی دنبال‌کننده‌گان ادبیات را در پی خواهد داشت.

۲۴ خرداد ۱۴۰۲

علی‌‌رضا پنجه‌یی

https://www.instagram.com/p/CtgY2xmuETj/?igshid=NTc4MTIwNjQ2YQ==

گویه: صرفیدن علی‌رضا پنجه‌یی

گویه:

صرفیدن

هیچ رفتی آمدی نه‌دارد اگر رفتی آمدی نداشته باشد یا آمدی به رفتی معطوف. بیا که علقه‌ها به عطف همین رفت ها بی‌آید. حدود و ثغوری نه‌بایست چه؟ نه‌شایست که میل به دل است و عقل دست و پاگیر. پس بکوش! به آمد! که رفتن صرفیدنی جز من تورا و ما شما را و ایشان‌مان نیست. بس! همان را که می‌آیم و می‌روی که می‌آیی و می‌آید بل بیاییم تا ببینیم که بیایند و ببینند هم‌ایشان را به‌گاه آن که بیایند . ما را تکلیف جز این همه را راه تا به کجاست؟، پاری... پیاده شویم که هم باری نی‌افزاییم، هم حجت بر ارباب_ وجدان_ تمام گردانیم.

۱۲ دی ۱۴۰۱

علی‌رضا پنجه‌یی

در پاسخ به نگرانی چامک‌اندیشان: چامک دم‌بال سیاهی لشکر نیست علی‌رضا پنجه‌یی

علیرضا‌ پنجه‌ای:
در پاسخ به نگرانی چامک‌اندیش چامک نگار سرکار خانم قلاوند.
تا متنی خودش را در بالا نکشیده ، نقد ندارد که، نقد جفاست به هم منتقد، هم آن صاحب متن. در چنین مواقعی نوآموزان فقط متن‌هایی برای چامک را بخوانند و انواع چامک را تا ذهن‌شان درست تربیت شود . چامک نیازمند سیاهی لشکر نیست اهل ارفاق و لایک نیست. چامک سخت‌گیر است چون ما با تکثر متن مواجه‌ایم و وازده‌گی و دل‌زده‌گی نسبت به حتا متن‌های در حد شاه‌کار روا شده از بس متن‌های هچل‌هفت و باری به هرجهت فراوان شده. یک تکه جواهر در میان کوه سنگ‌ریزه گم می‌شود. همین امر در انتشار کتاب و جاگرفتن‌شان در قفسه‌ها سبب شده یک مخاطب ادبیات برای دقایقی که وقت می‌گذارد به نیت هدیه‌ کتاب برای یک دوست ، این مهم برای او وقت‌گیر و گاه غیر ممکن می‌نماید. ادبیات نیازمند سخت‌گیری‌ست نه به رویه‌ی دراویش دست‌گیری( معاضدت). چند چامک‌اندیش چامک‌ساز بر سیاهی لشکر می‌چربد. مگر من نمی‌توانم فالور بیفزایم، یعنی سیاهی لشکر؟ در واقع تعداد مخاطب جدی من محدود است، باقی همان به سیاهی‌لشکر نزدیک‌ترند.!
چامک‌نگاران شایسته است خود را به صف نخبگان نزدیک کنند و این مهم شدنی نیست مگر با ریاضت و عرق‌ریزان روح و غوطه‌وری در ژرفنا و مطالعه‌ی درست.
۱۱ شهریور ۱۴۰۱

علی‌رضا پنجه‌یی
یادداشت ۲
سپاس از سرکار خانم قلاوند، دکتر مسلمی و یکایک دوستان مدیر اکانت‌ها ، گروه‌ها و کانال‌هایی که تحت نام چامک در فضای مجازی فعالیت دارند. همه‌ی چامک‌اندیشان چامک‌ساز، دوستان! قصد چامک، تاربخ‌سازی‌ست و تحول ، و ارتقا بخشیدن به جای‌گاه چامک‌‌اندیشان . قصد ما نه کسب درآمد نه شهرت‌افزایی و نه چیز دیگر است. تمام تلاش ما سربازان ادبیات هزینه از ذهن و زبان و جان و عمر خویش است برای برتافتن پنهانه‌های زبان ملی و رسمی این زادبوم گربه‌سان در چامک! مصداق همان کلام لسان‌الغیب حافظ شیرازی‌ست که گوید:ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده‌ایم_ از بد حادثه این جا به پناه آمده‌ایم.
بنابراین خود را آماده‌ی پرواز کنیم. ادبیات دم‌بال چهره نیست، چهره‌ها دم‌بال ادبیات روانه‌اند، ، برای عمر و وقت خودمان احترام قایل شویم، اگر نتوانستیم خودمان را به قله‌ی چامک برسانیم اشکالی ندارد هر نقطه از دامنه‌ی این کوه قله‌ی ماست همان‌جا با افتخار به‌ایستیم و از اوج‌گرفتن همرهان لذت بریم همه‌ی تلاش ما افزودن بر تعداد فاتحان قله است. بی که از ارزش همرهان دیگر کاسته شود. سخت بگیریم به هم تا چامک فربه و جاودانه شود و مگر افتخاری بالاتر از این هست که آینده‌گان بدانند هر یک از ما چه اندازه نقش در تثبیت چامک در تاریخ ادبیات داشته‌ایم؟

#چالش
۱۱شهریور ۱۴۰۱
#علی‌_رضا_پنجه_یی
@ar_panjeei
www.panjeei.ir
#کارگاه_چامک
#گویه
#چامک

خاكسپاري «سايه» و صبر مردم رشت علي‌رضا پنجه‌یی

خاكسپاري «سايه» و صبر مردم رشت عليرضا پنجه‌اي: اعتماد، یک‌شنبه ۶ شهریور ۱۴۰۱ ص اول: با وجود وقفه‌اي كه در انتقال پيكر «سايه» به ايران به وجود آمد، خوشبختانه فرزندان او توانستند مساله را به خوبي مديريت كنند. سرانجام صبح ديروز شنبه، ناماياد در شهر زادگاهش به خاك سپرده شد. هرچند بهتر بود كه اين مراسم روز جمعه برگزار مي‎شد تا استقبال گسترده‌تري صورت مي‌گرفت. گويا به خاطر وجود مشكلاتي كه براي كنترل مراسم و جمعيت وجود داشت، ترجيح داده شد كه اين مراسم روز شنبه برگزار شود. به هر حال در چنين مراسمي ممكن است حوادثي پيش بيايد، حال كساني بد شود و چيزهايي مانند اين. خوشحاليم كه اين مراسم در شهر زادگاه «سايه» با كمترين حاشيه برگزار شد و همشهريان او به احترام اين شاعر از طرح مطالبات‌شان در مراسم تدفين او خودداري كردند. بنا به مشكلاتي كه داشتم، نتوانستم در مراسم تدفين «سايه» حاضر شوم اما از طريق شبكه‌هاي اجتماعي به صورت زنده مراسم را ديدم. خوشبختانه حتي تشويق‌هاي مردم رشت در واكنش به سخنراني‌هاي انجام‌شده هم عموما در راستاي ماهيت مراسم و مطابق با جايگاه هنري و ادبي «سايه» بود و اين يعني مردم رشت نخواستند از مراسمي مانند اين براي طرح مسائلي خارج از حوزه فرهنگ سوءاستفاده كند. از نكاتي كه مي‌توانم در مورد مراسم بگويم، اين است كه مدعوين مي‌توانستند كيفي‌تر انتخاب شوند؛ گرچه همه عزيزاني كه سخنراني كردند، بجا و به اندازه سخن گفتند. از قسمت‌هاي به‌يادماندني مراسم، اجراي برنامه توسط استاد شكارچي، خالق قطعه «دايه‌دايه» به گويش بختياري بود. همين‌طور حرف‌هاي ناصر مسعودي، خواننده نام‌آشناي گيلاني، آقاي جلالي نماينده يونسكو و يلدا ابتهاج، فرزند شاعر، هركدام در مورد بخشي از شخصيت و اهميت «سايه» اهميت خاص خود را داشت. خصوصا وقتي كه يلدا گفت حرفي ندارد كه در مورد پدرش بگويد، جز آنكه در آخرين لحظات مي‌گفت دوست دارد در زادبومش، رشت، به خاك سپرده شود. آقاي علي دهباشي هم در سخناني كوتاه، توضيحاتي در باب اهميت «سايه» دادند و سپس شعري خواندند. به هر حال «سايه» شاعري بود كه انديشه‌اش را با زبان شعر بيان مي‌كرد. او زبان عشق و زبان دردهاي جامعه خود را توانست با شعر به مردمش بشناساند. خوشحالم كه به‌رغم همه «نفرت‌پراكني»هايي كه با هدف كاهش استقبال از مراسم تشييع «سايه» شده بود، مراسم او به شكلي آبرومند برگزار شد. اين دست‌مريزاد دارد، خصوصا به خانواده شاعر كه با پيگيري‌هاي‌شان، ضمن انتقال پيكر شاعر به وطن، توانستند زمينه برگزاري مراسمي آبرومند براي او را در زادبومش فراهم كنند.

یادداشت علی‌رضا پنجه‌یی برای همشهری آنلاین در دفاع از آمدن پیکر هوشنگ ابتهاج (سایه) به ایران و تدفین

یادداشت علی‌رضا پنجه‌یی برای همشهری آنلاین در خصوص دستاوردهای تشییع و تدفین پیکر سایه در رشت
همشهری انلاین ۳ شهریور ۱۴۰۱:نسخه‌ی اصلی یادداشت: در علم سیاست، مرغ یک پا ندارد،گاه هزارپاست. تحلیل مشخص از شرایط مشخص داشته باشیم، شخصیت‌هایی در تاریخ هستند که بزرگی‌شان از تحلیل‌های سیاسی من و ما که اغلب برآمده از یکسویه‌نگری‌هایی از سر خشم و نفرت است گذشته از برحق بودن باورهای من و شما شانیت برخی شخصیت‌ها بزرگ‌تر از این قیل و قال و اتمسفر جامعه‌ی دو قطبی است.
تدفین پیکر سایه بیش از انتفاع و زیان برای هسته‌ی‌سخت قدرت و یا این و آن نحله‌ی فکری و یا فردی یک امتیاز بزرگ برای فرهنگ و گردش‌گری ست.
من در این ماه‌ها هم‌خوابه‌ی مرگ بوده‌ام ، بی که ابتلایم به دردی بزرگ تحت اراده‌ی من باشد، این دوران برزخی اما یک حسن بزرگ برایم داشت این‌که هر چه من بخواهم لزومن همان نخواهد شد، این‌که گاه یک حادثه‌ی کوچک جانی یا مالی همه‌ی معادلات زندگی‌ات را به هم بزند. این‌که امر مطلق و قطعیت یک شوخی‌ست. این‌که حقیقت اگر در دسترس می‌بود آن‌قدر دست‌مالی می‌شد که دیگر از قداستش ذره‌ای باقی نمی‌ماند، با این همه نیک می‌دانم نسل آتی بری از مباحث این زمانی ما حق را به آن‌دسته از عزیزان می‌دهند که راضی به آرام گرفتن پیکر شاعر در زادبومش شدند. چه‌را که صنعت توریسم هر روز، در حال توسعه است و گردش‌گری به‌مثابه‌ی نیاز روح بشر محسوب می‌شود. در این بزنگاه که ممکن است فردا رو در روی عده‌ای قرار گیرم که برای نوشتن یادداشت‌هایی برای خانه‌ی سایه یا برای نصب تندیسش کلی بر اوراق دوسیه‌ام افزودند، برای آن دنباله‌روان از مراتب بالاتر خود هم حتا قیافه‌ی حق به جانب نخواهم گرفت، برای آن‌ها که مرغ‌شان یک پا داشت و مانع خرید خانه‌ی مادری سایه از مالک جدید به عنوان خانه‌ی غزل شدند، و یک فرصت را برای ثروت‌اندوزی فرهنگی _ گردش‌گری شهر مانند صدها برنامه‌ی دیگر سوزاندند، یا علی‌رغم آن همه یادداشت در رسانه‌ها توسط من به‌عنوان سردبیر و پسرم صاحب‌امتیاز دوات و برخی دوستان روزنامه‌نگار و پی‌گیری تنی چند از علاقه‌مندان به سایه _ حتا در ادارات_ نگذاشتند این مهم جامه‌ی عمل پوشد، هنوز پاسخ به‌این پرسش‌ها را نیافته‌ام که چرا قدر آدم‌های تاثیر گذار تا زمانی که هنوز جسد نشده‌اند را ندارند؟ پاری... گلایه و شکواییه‌ی ما که تمامی ندارد تا کاستی‌ها و ناکامی‌ها تمام نشده‌اند، آن‌چه مهم است اما این است که رشت نیازمند بسترهایی برای مظاهر گردش‌گری فرهنگی‌ست،
آرام‌گاه سایه مانند عمر پر بارش برای شهر رشت یک امتیاز کلان محسوب می‌شود؛ بلندنظر باشیم و نگذاریم نگاه ایدئولوژیستی، جامعه را دو قطبی کند.
سایه را جز از دریچه‌ی دل نمی‌توان شناخت.این‌که همه ناچار هستند مانند من بیاندیشند وگرنه بایکوت می‌شوند، دقیقن آن‌سوی سکه‌ی یک‌سویه‌نگری و سکتاریسم است
.
علی‌رضا پنجه‌یی
سوم شهریور۱۴۰۱

کتاب، ثروت امن از علی‌رضا پنجه‌یی

کتاب، ثروت امن
گویه:یک کتاب شعر از زیست پر هزینه‌ی شاعر آغاز می‌شود، او بیش از هر کارمند و کارگری با هر تپش قلبش و تمام وقت سرباز ادبیات است، شاعر از کنار هیچ نوشته و منظری سطحی نمی‌گذرد به چیستی و چرایی آن نظر دارد، گاه حتا در خواب نخستین کلمات شعر بر زبانش جاری می‌شود، درست است از خواب شیرین‌تر نداریم اما نزد شاعران این باور 《دیگر》 است و از شعر شیرین‌تر نداریم، اولویت او سلامتی‌آش حتا نیست ، بل‌که شعر است، او داوطلب مرارت و رنج است ،بیمار که می‌شود می‌پندارد  شاید حکمتی  در این بیماری هست، شاید روزگار خواسته من درد این جماعت را با تن و جانم لمس کنم  تا زبان‌ دردشان باشم.
وقتی کتابی چاپ می‌کند یعنی از چند قلویی که در جنین دارد یکی را متولد کرده و  احساس سرخوشی دارد و در فکر قل‌های دیگری‌ست که آبستن است، ۲: بنابراین وقتی کتابی از او چاپ می‌شود انتظار حمایت دارد، سربازان بی ادعای ادبیات را دریابید. حال ادبیات اصلن خوب نیست، ادبیات که راکد بماند فرهنگ و اقتصاد و اخلاق جامعه رو به سقوط می‌رود، خرید و هدیه‌ی کتاب در بازدیدها و جشن‌ها و چشم‌روشنی‌ها هدیه‌ی چشمه‌ای‌ست که طلا و جواهر از آن می‌تراود. کتاب‌خانه‌های خانه‌های ما نیاز به مخفی شدن در گاو صندوق ندارند، زمانی ناگزیر به فروش چند دیوان از اشعار قدما شدم قیمت بیست ریالی‌شان را پنج‌هزار تومان فروختم، خب کم از سود سکه نداشت برایم، آن‌ها آسوده و بی هراس از دست سارقان اموال  در گوشه‌ی کتاب‌خانه  ما را نگاه می‌کنند. اگر با چشم دل ببینیم کلمه‌هاشان در فضای خانه  در حرکت‌اند ، و دارند به ما و اعضای خانواده هنر زندگی یاد می‌دهند.
۹ امرداد ۱۴۰۱
علی‌رضاپنجه‌ای

کتاب، ثروت امن یک کتاب شعر از زیست پر هزینه‌ی شاعر آغاز می‌شود، او بیش از هر کارمند و کارگری با هر تپش قلبش و تمام وقت سرباز ادبیات است، شاعر از کنار هیچ نوشته و منظری سطحی نمی‌گذرد به چیستی و چرایی آن نظر دارد، گاه حتا در خواب نخستین کلمات شعر بر زبانش جاری می‌شود، درست است از خواب شیرین‌تر نداریم اما نزد شاعران این باور 《دیگر》 است و از شعر شیرین‌تر نداریم، اولویت او سلامتی‌آش حتا نیست ، بل‌که شعر است، او داوطلب مرارت و رنج است ،بیمار که می‌شود می‌پندارد شاید حکمتی در این بیماری هست، شاید روزگار خواسته من درد این جماعت را با تن و جانم لمس کنم تا زبان‌ دردشان باشم. وقتی کتابی چاپ می‌کند یعنی از چند قلویی که در جنین دارد یکی را متولد کرده و احساس سرخوشی دارد و در فکر قل‌های دیگری‌ست که آبستن است، ۲: بنابراین وقتی کتابی از او چاپ می‌شود انتظار حمایت دارد، سربازان بی ادعای ادبیات را دریابید. حال ادبیات اصلن خوب نیست، ادبیات که راکد بماند فرهنگ و اقتصاد و اخلاق جامعه رو به سقوط می‌رود، خرید و هدیه‌ی کتاب در بازدیدها و جشن‌ها و چشم‌روشنی‌ها هدیه‌ی چشمه‌ای‌ست که طلا و جواهر از آن می‌تراود. کتاب‌خانه‌های خانه‌های ما نیاز به مخفی شدن در گاو صندوق ندارند، زمانی ناگزیر به فروش چند دیوان از اشعار قدما شدم قیمت بیست ریالی‌شان را پنج‌هزار تومان فروختم، خب کم از سود سکه نداشت برایم، آن‌ها آسوده و بی هراس از دست سارقان اموال در گوشه‌ی کتاب‌خانه ما را نگاه می‌کنند. اگر با چشم دل ببینیم کلمه‌هاشان در فضای خانه در حرکت‌اند ، و دارند به ما و اعضای خانواده هنر زندگی یاد می‌دهند. ۹ امرداد ۱۴۰۱ علی‌رضاپنجه‌ای

روزگار نامراد شعر و علم / داستان پر آب‌چشم  یک شاعر ، علی‌رضا پنجه‌ای

روزگار نامراد شعر و علم         

داستان پر آب‌چشم  یک شاعر  

ضمیمه‌ی فرهنگی #روزنامه‌_ایران ، #علی_رضا_پنجه‌_ای ، دوشنبه ۲۶ اردی‌بهشت ۱۴۰۱

هــر آدمی روزهای ســختی در طول  
زندگــی‌اش خواهــد داشــت، انــگار  
اجتناب‌ناپذیر است، این تلخی‌ها، و اما  
این روزهای ســخت در زندگی 61 ساله 
من کــم که نبوده، اگرچــه در این چند  
ماه اخیر شــده: »یکی داســتان است  
پــر آب چشــم«، من ته‌تغــاری خانواده  
و یکی یه‌دونه پســر! در هشت‌ســالگی  
پدرم را که از دســت می‌دهم، پدری که  
سال اول دبستان نام مرا پارسی، فرانسه  
می‌نویسد در مدرسه انوشیروان تبریز که  
مدیرش یک کشیش چاق‌وچله بود، پدر  
خود از نخستین فارغ‌التحصیلان زبان  
فرانسه  در مدرســه عالی زبان‌های خارجه 
رشت بود. او در اوایل دهه بیست از این  
مدرسه فارغ‌التحصیل شده بود و پیش  
از اســتخدام در وزارت کشــور مــدرس  
زبــان فرانســه در وزارت فرهنــگ بود.  
شــاید علت پرداخت سه‌ماه از حقوقش  
برای کلاس اول دبســتان من بی‌ارتباط  
به علاقه خودش به زبان فرانسه نبوده،  
او به‌نقــل از خواهــرزاده ســوگلی‌اش  
پروانه‌خانم، دوست داشت علی‌رضایش  
قاضی شــود، که خب نمی‌دانســت که  
هشت سال پســامرگش آه مظلومیتش  
ِدامن‌گیر پسر رضاخان می‌شــود، و  
پسرش انقلابی می‌شــود و بعدها  
کلی برای تحقق آن هزینه می‌دهد، اما  
نوه پســری‌اش دستکم وکیل می‌شود  
تا آرزوی پدربزرگ را کمی توانسته باشد  
محقق کند. 
داشــتن مشــاغل کاذب و فقــدان  
کار همســنگ با شــخصیت و موقعیت  
اجتماعــی و هزینه زندگــی گریبانگیر اغلب جوانان بود که ناخواسته جنگی هم به کشور انقلابی‌شان تحمیل شده بود، او هم از این  
ســبب. ازاین رو  مدام چرخه زیســت ما از روال و
 
زنجیــره و دندانــه بیرون زده و اســباب  
زحمــت ما می‌شد؛ هم از این رو  در  
۵۲ سالگی هشت‌ســال زودتر از موعد  
بازنشســته شــدیم، از بس به ما خوش  
می‌گذشــت و البته زمانی نگذشــت که  
شــدیم ســردبیر دوهفته‌نامــه دوات که  
صاحب‌امتیاز و مدیرمسوولش پسرمان  
بــود، و چه‌قــدر دیر ما شــدیم صاحب  
نشــریه! زمانــی که دیگــر کلک و پرمان  
بالــکل ریخته شــده بود و تحریــم و ده برابر  
شــدن قیمــت کاغذ مــا را کــه از ابتدا  
سوبســید می‌دادیــم، بــرای ماندن در  
اتمســفر فرهنگی و اجتماعی بین سال‌های ۹۴ تا ۹۸ و انتشار  
نشــریه‌ای که حالا دیگر با پاندومی قرن هم  بُر خورده بود و درآمــدی هم کــه به‌هیچ‌وجــه  
نداشــتیم، بنابراین  نســبت به هزینه سرسام‌آور  
نشریه‌ای که می‌خواســت برای مردم و  
قشــر فرهنگی بماند و از سنگ‌لاخ‌های  
پیش رو بلکه بتواند راه باریکی دست وپا  
کند تــا بی هیــچ شــایبه و حاشــیه‌ای  
به کشــف اســتعدادها و انعکاس آرای  
شــاعران، نویســندگان، هنرمنــدان و  
فعالان زیســت‌بوم و فرهنــگ زادبومی  
بپــردازد. هم از این رو درصدی از درآمد  
کل اعضای خانواده را اختصاص به کار  
فرهنگی عام‌المنفعه داده بودیم، اما در  
دو ســال پیش دیگر چنین توانی باقی  
نماند بــرای ما که بتوانیم دســت‌وپایی  
در ایــن مکاره‌بــازار هزینه‌های هنگفت  
بزنیم. خاصه با افزایش قیمت کالاهایی  
کــه اولویــت اول و لارمــه ســبد زندگی  
روزانه خانواده بود. 
و امــا خبــر از خــود خــودم: جانم  
برای‌تــان بگوید که آن تلخی یادشــده  
در اول متــن، از بهمــن ســال ۱۴۰۰
حادث آمد تا هــر بلایی که فکــرش را  
نمی‌کردم، ســرم هوار شود و ســبب بشــود  
در ۲۱ اســفند ۱۴۰۰ در بیمارســتان  
لبافی‌نژاد با تشــخیص سرطان بدخیم  
کلیــه، کلیــه راســت و ملحقاتــش را  
برداریــم؛ در واقع نفرکتومــی رادیکال  
کنیــم و خبچون در رشت  فــوق تخصــص اورولوژی  
که نه از گلســتان نشان داشــت و نه از  
قداست نامش اثر، پیشنهاد بیشرمانه داد که:
جســارتن ۶ میلیون تومان بایــد بیاورید  
نقد و نه با کارت‌کشــیدن تا ســپس ۱۸ 
اسفند عمل‌تان کنم در هتل بیمارستان  
رشــت، و آن‌لحظه بدترین لحظه‌ی زندگی‌ات بود و طوری که همه‌اش با خودت تکرار می‌کردی یعنی می‌شود خواب باشم و از خواب که پا بشوم نفس راحتی بکشم؟ اما واقعیت تلخ بود و جناب ناپزشک به‌ناچار ســرطان بدخیم را از روی  
سیتی اسکن  زد تو ســرت تا گیج شوی در بی‌کسی خود، او کاملن حرفه‌ای توانسته بود جو را مدیریت کند به نفع آن‌وقت که بگوید به تو آن زمان که بی هیچ سرمی از مقام آدمیت و سوگند زیرپا لگدکوب شده  آماده شده تا نان  
فانتزی ســفر خارجه‌اش را بزند تو قاتق  
ســرطانت! شــنیدن بدخیمی سرطان  
همسرم را سرخ کرد و گیج دور خودش چرخ می‌خورد، می‌شد این را از بی‌قراری‌اش فهمید، گفتن  این‌که شما یک توده‌ی بدخیم تو لگنچه‌ی کلیه‌ی راست‌تان دارید که باید عمل شود یک‌طرف  و بدتر از آن آن پیشنهاد بی‌شرمانه هوار شد تو سرم،  اگرچه می‌دانســتم علت کم‌کردن وزنم  
نباید بــه قــرص دیابت ارتباط داشــته  
باشــد، اما پزشــکی کــه در ویزیت اول  
ویژه نوروزی »دوات« که روی جلدش تصویر  شــاعر  نامــیه.الف.سایه( ابتهــاج) و کتــاب 《عشــق اول》  
مــن پرفروشترین کتابم تقدیمش شده بود لابد به‌اندازه‌ی کافی با زمان داشت تا با شــخصیت  
یــک خدمتگــزار بی‌ادعــای فرهنگی  
آشــنا شــده باشد، راستی را شــرم نکرد از مطرح 
کــردن زیرمیزی! آن پزشــک بداخلاق  
کــه می‌گفت عمل ســنگینی اســت و  
سه‌ســاعت ونیم در اتــاق عمل خواهید  
بود، نبود در تهران وقتی من شــش ونیم ســاعت  
در اتــاق عمل بودم و ده ســاعت جمعن 
با احتســاب زمان ریــکاوری که پس از  
آن با حالی نــزار وارد بخش مراقبت‌های  
ویژه 《آی.سی.یو 》شــدیم و بعد سه روز  
در بخش جراحی اورولوژی، ســنگینی 
عمل را به محض انتقال به آی.ســی.یو

دریافتم. 
شــب اول گویی در قعــر جهنم بودم  
اما پرســتار که فرشــته‌ای به‌نــام آقای  
گلچشــمه فریادرس همه بود و شــگفتا  
که من در رشــت و تمام دنیا با پزشکان  
بزرگواری آشــنا هســتم که آبــروی این  
صنــف هســتند، اما در  تهــران تا رشــت و  
بالعکس تا اکنون مدام از اســفندماه از  
این دکتر و متخصص به متخصص دیگر  
و این آزمایشگاه و آن مرکز تصویربرداری  
و ســونوگرافی بــه آن دیگــری در تردد  
هســتم.  دسترسی به جراحم منوط به هزینه‌کرد سفر تا تهران است و وسیله‌ی ارتباط جمعی حتا مجازی  نیست برای  مواقعی که نیاز به مشورت هست،  در این مــدت خوشــحالم که  
خودم با مشــاوره دوســتان پزشــک دلسوزم در  
کشــف بیماری ســهیم بــودم و ذره‌ای  
نگرانی ندارم از نام بیمــاری، خودم در  
شــعرهای چاپ‌شــده در کتاب 《 عشق همــان اویم اســت》 با نــام 《وصفت 》
گفته‌ام
«ســرطان منی »کتابی که سال  
۱۳۹۳ توســط انتشــارات نصیرا چاپخش
شــده است. در حــال حاضر کلافــه‌ام از این  
همه بررســی کلیه دیگرم  و ســایر اعضا و  
اینکه با این نخوردن‌ها چگونه ۲۱ کیلو  
وزن ازدست‌شــده را می‌توان دست‌کم  
دو تا سه کیلواش را جبران کرد. 
الان مشــغول نمونه‌خوانــی کتــاب  
منثــوره »مســافرخانه بهشــت گیلان«  
هستم که آن را به انتشارات دوات معاصر  
سپرده‌ام و شــعرهایم را که بیش از هزار  
صفحه اســت با عنوان »سک سک‌های  
عاشقانه« مجموعه انواع شعر، چیستانه  
و... که تحویل دوســت شاعر بزرگواری  
در تهران اســت، تا ناشر بتواند فراخ‌بال  
از آن، شــعرهای موردنظر را اســتخراج  
کند، بر اســاس آخرین تماسم با ایشان،  
قــرار شــده اردی‌بهشــت تحویل ناشــر  
داده شــود و البتــه حــدود چهــار هزار  
صفحه شــعر و یــک رمــان نیمه‌تمام و  
گفت‌وگوهــا و نقدونظرها و ترجمه‌های  
پراکنــده در لپ‌تاپــم منتظــر فرصت از  
نقاهت بیماری‌اند تــا در عمر باقی بل،  
بتوانم
 «  هندســه‌ی موج »، «  نبش کوچه  
تلفنچی 
» و چند کتاب دیگرم را تدوین و  
به دست ناشر برسانم، و اما در نمایشگاه  
امســال مجموعــه شــعر   
 « از خویــش  
می‌د‌‌وم  
» از انتشارات هرمز را خواهم داشت.

https://t.me/davat1394/12800
www.panjeei.ir

#روزنامه_ایران 
#روزنامه_نگاری 
#شاعر

https://www.instagram.com/p/Cdl7YvbKtQj/?igshid=YmMyMTA2M2Y=

https://www.instagram.com/p/Cdl7YvbKtQj/?igshid=YmMyMTA2M2Y=

چگونه چامک را نقد کنیم و در نقد به چه مقوله‌هایی باید دقت کرد و اساسا بر چه اصولی چامک را می توان نق

 دکتر نادر مسلمی:  چگونه چامک را نقد کنیم و در نقد به چه مقوله‌هایی باید دقت کرد و اساسا بر چه اصولی چامک را می توان نقد و بررسی نمود؟

نقد هر آفرینه بر اساس دیتاهای خود آفرینه و با نه یک سنگ محک همه‌کاره صورت می‌پذیرد، با این تاکید می‌توان گفت که هر آفرینه سنگ محک خود دارد، مقوله‌ی نقد دانش و مطالعات همه‌جانبه می‌طلبد، و جَنَمی خودبسنده می‌خواهد، لزومن تحصیلات آکادمیک از کسی منتقد بار نه‌می‌آورد، کارشناس چرا ، یعنی بر اساس گواهینامه‌ی صادره می‌توان این‌جا و آن‌جا مدعی برخورداری از تحصیلات مرتبط شد، اما این گواهی‌نامه مانند بسیاری از عزیزانی که تصدیق رانندگی دارند اما لزومن دارای تبحر در رانندگی نیستند، پس تحصیلات و حتا مطالعه‌ی آزاد مبشر منتقد ادبی نیست، البته مطالعه، سطح و دید هر آدمی را ارتقا خواهد بخشید، اما منتقد شدن جَنَم و جوهره و استعداد مورد لزوم خود را می‌طلبد؛ با این پیشاسخن خواستم به‌افزایم، ادبیات از زمره علوم انسانی‌ست و ساز و کارش با علوم نظری تفاوت ماهوی دارد، در کار نو بر خلاف قالب‌های سنتی که پیش‌تعریفی دارند برای نقد و بررسی‌ خود چه به لحاظ آرایه‌های لفظی و چه معنوی و مباحث پیرامون علم عروض و قافیه، در انواع شعر منثور همان آفرینه مصالح خاص سازه‌ی خود را در اختیارتان قرار می‌دهد، هم از این رو در خروجی آفرینه‌ی تولید شده می‌توان دید که در کمیت و کیفیت تا چه قدر آفرینش‌گر توانسته آفرینه را به 《اثر》 ارتقا دهد، ورنه هر آفرینه لزومن بدل به اثر نمی‌شود.‌ مطالعات همه جانبه در انواع ادبی، تاریخ و سیر تطور تاریخ تمدن، فلسفه، بهره‌ی کارآمد از آفرینه‌ها در رشته‌های متنوع، ارتقای سطح زیباشناسانه، شناخت انواع هنر و ادبیات دوره‌های حیات بشری و صرف تمامیت زندگی و گذشتن از لذت زندگی عادی مردم و حصر خانگی خود، و رنج‌های بسیار که در کفه‌ی نگاه معمول جز جنون نامش را چیز دیگری نمی‌توان نهاد، همه و همه‌ی زندگی تو عصاره‌ی‌است که این معشوقه‌ی تمامیت‌خواه _شعر_از تو می‌ستاند، در قیاس با آن‌ها که زندگی عادی می‌کنند، گیر آدم چیز قابلی نمی‌آید، مگر که با محک و عیار جنون بتوان به سنجه‌اش گذاشت. نقد بی شناخت این همه امکان ندارد. کار شاعر سیاحت و مطالعه‌ی بیرون و درون خود است، از رمان تا سیننا، تا عکس و نقاشی تا موسیقی و نجوم و فلسفه و الی ماشاءالله، شاعر مولدی وسیع‌الطیف و جامع‌الاطراف است، همه‌ی اکتسابات او و معلومات متخذه ذره‌ای بی جوشش درونش در خلق 《اثر》 موثر نخواهند افتاد. نقد در مداومت این همه رنج است که به بار خواهد آمد. در واقع توفیق خاص رفیق رفیق هموست ولا غیر. در نگاهی گذرا شما با مطالعه‌ی مبانی نظری مطروحه و مطالعات بینارشته‌ای ، و در محک با عیار الگوها خواهید توانست به نگاه چالش‌گر معطوف شوید و چون نقد برآیند فلسفیدن است و فلسفیدن یعنی چالش‌گری و ظن به همه چیز ، بنابراین با ارتقای سطح آگاهی در مبانی نظری و نمونه‌ها و مطالعه‌ی متون و گفت و گوهای نخبگان خواهید توانست گوش هوش خود را به فربه‌گی چالش‌گرانه نزدیک بگردانید. هر چامک به شما می‌گوید که با توجه به مصالح در اختیار و امکانات نیز چه‌قدر توانسته‌اید هوش را به فربه‌گی هوش نخبه‌گان نزدیک گردانید.

#کارگاه_چامک

۲۱ دی ۱۴۰۰ #علی‌_رضا_پنجه_ای

چوب‌خط‌هاي تنهايي زير چتر رشت ؛ شرح ديداري با رحمت موسوي‌گيلاني  ،علي‌رضا پنجه‌اي

روزنامه اعتماد

کد خبر: 179577

تاریخ خبر: ۱۴۰۰ پنج شنبه ۲۳ دي

چوب‌خط‌هاي تنهايي زير چتر رشت

شرح ديداري با رحمت موسوي‌گيلاني  ،علي‌رضا پنجه‌اي

روزنامه اعتماد ص اول و ص 11، پنج شنبه 3 دی 1400- علی رضا پنجه ای

رحمت موسوي گيلاني، شاعري كه هنوز بغض شاعران پارسي را از دربار هند مي شكوفاند، ديرسالي است كه بيماري نتوانسته گُل گونه هايش را زرد كند؛ اما و اما و اما اندوهي خانگي را مي شود در اعماق نگاهش ديد. منزل دخترم بودم، نزديكي هاي منزل رحمت كه مونيتور گوشي نام رحمت موسوي گيلاني را نماياند و صدايش كه انگار خستگي شاعرانه ام را تگ كرده باشد، گفت: زنگ زدم كه از تو بي خبر نمانم و حالي بپرسمت؛ احساس شرمندگي گويي همچو دلو آبي از پشت گردن تا قوزك پايم را خيس كرده باشد، سراسر هيكلم را فرا گرفت. ادامه داد: پنجه اي جان راستي اين تلويزيونم نه  مي گويد و نه روشنم مي دارد؛ ناگزير تلويزيون قديمي اتاق همسرم را موقتا به  كار گرفته ام از آن هم سر در نمي آورم. كمي با او مرور كرديم دكمه هاي كنترل از راه دور تلويزيون قديمي اش را؛ با خود گفتم تو كه تعميركار نيستي كه ناگاه ياد شعر نيما افتادم: <<ياد بعضي نفرات روشن ام مي دارد>> و از نيما نامي كه به او ربط مي يافت نه به شعرش به خاطرات  و مراودات ادبي اش مفري جستم؛ ها! نيما! نيمايي كه همو در دهه سي ردش را از گاراژ رودباررو (لوان تور) [رشت] گرفته بود تا هتل فردوسي، روبه روي مسجد جامع -در خيابان شريعتي كه زماني دفتر نخستين شوراي شهر پسا انقلاب شده بود- و بعد آورده بود با ناماياد عاليه خانم و شراگيم نوجوان، منزل خود تا ميزبان شان باشد. او را در اين كار ناماياد بهمن صالحي، جعفر كسمايي و البته مرادش ناماياد كاظم غواص، همراهي كرده بودند. باري... ديدن  رحمت مرا فرصتي رها در تعليق بود كه بالاخره محقق شد و به سرانجام رسيد. اول گفتم، ببينم كدام تعميركار را توسط دامادم كه مهندس عمران است و با تعميركاران در ارتباط، مي توانم معرفي كنم.

 

درنگي در خود سبب آمد تا با خود بگويم حالا برو ببين شايد مورد جزيي بود و خودت از پس اش برآمدي. در واقع با تغيير رنگ و وضعيت قابل مديريت بحران پاندومي قرن، فرصتي فراهم آمده بود تا خاطرم را از عذاب اين تاخير ناگزير به  واسطه  اين ويروس بدقلق، برهانم؛ اگر چه چارچوب ورودي خانه شاعر مشكل داشت و خوب چفت نمي شد و چون ديد هر كاري مي كنم در بسته نمي شود و خودش هم كه قلق در را مي دانست، موفق به چفت كردن در ورودي عمارت ويلايي نشد. براي رفع نگراني ام گفت پنجه اي جان، تو برو به سلامت، من به دامادم زنگ مي زنم يك كاري مي كند. نگران نباش. او با اين دست مشكلات روزانه و تنهايي من غريبه نيست.

اين پا و آن پا كردم آخر در كه چفت نمي شد <<سورت سرماي دي>> هم داشت به قول اخوان <<بي دادها مي كرد>> و سوزش مي آمد داخل خانه؛ هم از اين رو دلم آرام نمي گرفت و خاطرم در گرو اين صحنه  آخر -نگران و آزرده - باقي مانده بود؛ چشم هاي رحمت اما گام هاي نگران مرا آنقدر پاييد تا در حياط چفت شد و در گرگ و ميش كوچه گم شدم. نمي شد از فكرش آرام بگيرم، پشت فرمان ريو لكنته ام ياد ناماياد همسر شاعر افتادم كه بازنشسته  ارشاد بود و به  رغم اينكه به قول گيتي خانم همسر ناماياد صالح پور، احتياط مي كرد، در وضعيتي غيرقابل پيش بيني دچار بيماري پاندومي قرن شده بود، عجبا همسرش كه بود هر به چندي تماسي مي گرفت و من توسط مراوداتم، مشكلات شان را رفع مي كردم. حال فقدان او را مي شد به خوبي احساس كرد. به  واقع نامربوط نرانده اند كه خانه بي زن همچو خيمه اي است كه ستون ندارد. باري... دوست دامادش خودش را به استاد رسانده بود و مشكل هم از پريز برق بود كه موقتا حل شد. با خود چند كتاب از انتشارات دوات معاصر برده بودم برايش؛ نيز از نصيرا و هرمز. كتاب نشر نگاهم را نداشتم چون همان اوايل تمام شده بود يا كتاب نشر مرواريدم را تا ببرم برايش.كاش مسوولان اين شهر به  جاي در اختيار كردن تابوت ما و چند عكس يادگاري با جسد ما در مراسم تشييع و تدفين، كارشناسي را مي گماردند تا هر به چندي احوالي از شاعران و داستان نويسان شهر بگيرند. اين چند صباح عمر هم گذشتني است اما به  خاطر بسپاريد آنچه تاريخ از ما خواهد نوشت، بخشنامه ها و دستورالعمل هاي شما نيست. اگرچه از تاثير آنها بر زيست ما خواهند نوشت؛ وا اسفا كه برخي نهادها فقط شده اند پليس در خانه  و مراودات شاعر و نويسنده و همچي كه بوي الرحمن يكي از هر كدام مان بلند شد، اعلاميه صادر مي كنند و جسد را مصادره به مطلوب؛ اما پيش از آنكه بميري به  خاطر فلان متنت كه سواد فهميدنش را نداشتند، تو را در فهرست سياه مي نهند تا وقت زنده بودن، مي سپارند كه سراغ فلاني نرويد به اين و آن دليل. دليل؟! پرونده پر و پيماني است كه كساني براي تو جور كرده و انباشته اند كه درك شان لابد در سطح آن دسته از دكترهاي به مجلس راه يافته اي است كه موزه  لوور به آن عظمتي را بدل به جوك سال كردند. در سرزمين تمدن پارسيان پارسا، باري، نفهميدن كه دليل نمي طلبد! و خب آنكه كارش مميزي و منع است هم كه قرار نيست واخواست شود. او خود مي بُرد و خود مي دوزد. اشتباهي هم اگر گزارشت كردند از ديد ايشان اتفاق مهمي نيفتاده كه! نهايت از فهرست دوزخيان به فهرست بهشتيان منتقلت مي كنند.

باري... تا نفس مي كشي نمي گذارند نام تو در فهرست مفاخر شهرت درج شود؛ چراكه در دستورالعمل و فرهنگنامه  اداري ايشان انگار لوح و سنگ نبشته اي هست كه هر كس كه بر هر اشتباه از سياستگذاري ها و تصميمات ما صحه بگذارد و هيچ واكنشي جز طوطي شدن و رفتار مليجك وار از ما نگويد، از ما نيست.

چندان كه ديديم، در نمونه اقدامات ماضي: دو تا باند و يك آمپلي فاير و يك كارشناس كفن و دفن و شعار سوار نيسان آبي كنند و... پاري... فاتحه  مع الصلوات .

كاش دست كم در روز رشت، شهرداري شهر مي رفت دستي به رخسار خانه استاد مي كشيد يا به برخي تعميرات در حد مقدورات ايمن سازي و اورژانسي خانه شاعر مي پرداخت يا چه مي دانم ملاقاتي مي كردند در زادروز شاعر، روز شعر يا روز رشت و عيد و هر مناسبت مناسب احوال شاعر از سر دلجويي -و نه البته به سوداي عكس يادگاري جهت رزومه كاري-.

باري، به خود نگيرند مسوولان يكدست اين دوره  كه با شعار ساماندهي به برخي كوتاهي ها به ميدان آمده اند. سخن از رحمت موسوي گيلاني است؛ كسي كه بدون غزلياتش هم با مراوداتش در تاريخ ادبيات مام گربه سان، نقشي پررنگ داشته است.كسي كه با شهريار و سيمين و مهرداد اوستا و مشفق و بزرگاني چند از شعر قدمايي معاصر حشر و نشر داشت و روزگاري هم در دهه 30 ميزبان پدر شعرنو پارسي نيمايوشيج بود. كمتر كسي است در ادبيات ايران كه نامش را نداند.

رحمت موسوي گيلاني  در ولايت باران، مرجع شعر قدمايي ماست. اگر مي خواهي ببيني اشعار كلاسيكت وزن و وزنه اي دارد، او به  رغم آنكه بيش از هشت دهه از عمرش مي گذرد و آرتريت روماتوييد كهنه، دقيقه اي از عمرش نبوده كه رهايش كند اما هنوز با دو عصا در خانه دلتنگي اش راه مي رود و شاعرانه تنهايي هايش را چوب خط مي كشد.

* در عكس دوم كه در دهه 30 برداشته شده، ايستاده ها از راست جعفر كسمايي، رحمت موسوي گيلاني و بهمن صالحي و نشسته ها كاظم غواص و نيما يوشيج  هستند.

 شرح ديداري با رحمت موسوي‌گيلاني ،علي‌رضا پنجه‌اي

پیامی به چامک اندیشان چامک ساز، علی رضا پنجه ای

سبقت و نخبه‌گی چامک‌اندیشان را  جز  در خلق آفرینه‌هایی که به مکاشفه‌های  جهان‌های نامکشوف  نخواهد انجامید، متصور نیستیم.

چامک‌اندیشان ِ چامک‌ساز، سازِ چامک با تکیه بر  جان خجسته‌ی شما می‌رود که جانی جانانه بگیرد، و سوی سازیدنش آهنگی بگیرد که با تسری  فرمت‌ها و ریخت‌های گونه‌گون چامک‌مدار، سبب رُنسانس و نوزایی ماهوی در حیطه‌ی چامه‌ی نوین پارسی شود، هم از این رو در شب چله‌ی ۱۴۰۰ خورشیدی،بار دیگر  میثاق می‌بندیم که با الهام از روح بلند لسان‌الغیب   بر وجه زبانیت و آرایه‌های  خودبسنده پای بفشاریم تا بر  مکاشفه‌های گوهرمند و صیقلیِ چامک ، در اکنون جهانِ آفرینش جامه‌ای نو بپوشانیم، نو از نو، این است کاتالیزور و اتوماسیون  در رمزواره‌گی  سعادت و بالاینده‌گی و پویش چامک‌نواران. اکنون با فراهم آمدی بسترهای روزآمد در فضاهای مجازی و اصول فلسفه‌ی زیبایی‌شناختی فرهنگ، هنر و ادبیات، برای بَر شده‌گی  مهیای دگرگونه‌گی در عرصه‌ی هندسه‌ی  آفرینش چامکبر آن شده‌ایم، با عطف به ملاحظات اجتناب‌ناپذیر چامک، تحت عنوان چامک، همانا بسان  مسیح  جان‌فزای و روح‌القدس، عرصه‌ی چامه‌ی کوتاه جهان را نقش‌های دیگر زنیم، پاری...همه‌ی ابزارها آماده شده تا نام‌گذاری چامک برای هر آفرینه‌ی شعورمند نزد اقوام و زبان‌های ملل  در زبان پارسی  نامی خجسته و فراگیر گیرد، بی که از کنار  آفرینه‌های نخبه و تاپ حتا بداندیشان نسبت به‌خود ، معیار را نه میزان هم‌راهی وهم‌رایی تایید  آفرینه‌هامان، بدانیم، بل‌که به لحاظ کمی بر کیفیت نوزایی و ایجاد لذت بر اساس 《رفتار دیگر》در حیطه‌ی رتوریک و پارادایم‌های  منتهی به لذایذ نوین، کمر همت _محکم_ بربندیم؛  ما  در پی افزودن بر خویشاوند و رفیق هم‌خون و تحت ژنوم هم نیستیم، تکیه‌ی ما بر ژنوم مورد نیاز ما  در رشته‌های خویشاوندی‌ست منتها این نسبت خویشاوندی هرگزا برآمده از این باور غلط نیست که هر که با ما نیست بَر ماست!، چه؟ که این با ما بوده‌گی و محرم‌بوده‌گی، در حلقه‌ی چامک، حکایت از قدر و جای‌گاه رفیع هر آن کس است که  عیار رفاقتش چالش در جهت زیست دانش‌مدار  است که جز به لذت و زیبایی نظر نمی‌بندد، و مدام در پی نقد و چالش است حتا با واضع و شارح(نظریه‌پرداز )چامک، بنابراین عهد ما با شعور و فکر بکر و نوزاست، فکری که در جا نمی‌زند و جز به ابهت ادبیات مباهات نمی‌ورزد، ارج ما در مدار پرگار معطوف به هم آن نقطه‌ای‌ست  که چامک است و چامک همانا چامه‌ی نخبه‌،چامه‌ای که خود را خادم  گوهر وجودی می‌داند که هشیوار است و از ساختار گوهرفشان و چشمه‌ی نوزایی برخوردار است،  سامانه‌ای که حکایت از حلقه‌ای چالش‌مدار دارد و بس! پاری...  بین ما تنها و تنها همانا برآیندی جز افزونه‌های فراوانی‌بخش در حیطه‌ی لذت متن و مجازن متصور نخواهیم بود. بنابراین ژنوم مورد مباهات ما تنها در گرو مکاشفه در حیات  نو نخواهد بود. رشک و حسد نزد چامک‌اندیشان جایگاهی ندارد و سبب بلندمرتبه‌گی ما جز پیرامون آفرینه‌ در 《وضعیت دیگر》 نخواهد بود. اکنون می‌توانید این متن را با سرخط: سبقت و نخبه‌گی چامک‌اندیشان را  جز  در خلق آفرینه‌هایی که به مکاشفه‌های  جهان‌های نامکشوف  نخواهد انجامید، متصور نخواهیم بود،  در  کارگاه‌ها و گروه‌های پر تعداد چامک بپراکنید.

 

چامک اندیشان ِچامک‌ساز روز چامک روز تولد من نیست، هر روز که شما «چامک» خلق کنید آن روز روز چامک است

مدخل: دیده اید که وقتی پهلوان روی بند دارد با جانش بند بازی می کند دلقکی زیر بند و روی زمین ادایش را در می آورد و مسخره گی می کند تا بل تماشاچی از فرط اضطراب بل به او توجه کند  ؟ حکایت برخی از جاعلان عرصه ی ادبیات هم شده روزگار یالانچی های گرد  پهلوانان بندباز!  و اما  گویا یالانچی و دلقک چامک به همان رویه اقدام به  خلط مبحث کرده و  با گستاخی و سوء استفاده از نادانی و یا کم اطلاعی برخی از علاقه مندان  به چامک خود را  در فضاهای مجازی همه کاره ی چامک معرفی کرده است. هم از  این رو با توجه به نگرانی تعدادی از دوستانی که سال هاست به  چامک پیوسته اند و برای پیشبرد آن غیرت به خرج داده اند،  بر آن شدم  تا رسمن اعلام کنم : بدین وسیله از انتساب هر ابوالبشری به عنوان آن که از من نمایندگی چامک و تعیین روز به نام  واضع و شارح چامک دارد برائت می جویم ،  چامک اندیشان چامک ساز اما می توانند تحت عنوان چامک با حفظ حقوق واضع و شارح آن  و قوانین مربوط به حقوق پدیدآورندگان (مولفین و مصنفین) در جهت آفرینش در قالب انواع فرمت برای چامک های پیشنهادی به فعالیت در جهت تسری و فراوانی بخشی به این گونه ی ادبی بپردازند.  و من نیز با توجه به ضیق وقت همواره راهنمای ایشان از طریق برخی عزیزان که از نخستین گروندگان به چامک بودند، هستم . نا گفته پیداست چامک یک جریانی در شعر کوتاه ماست که واضع و شارح آن صاحب این قلم است و بس! شایان ذکر آن که در حوزه ی فرهنگستان  زبان نیز برای نامیدن شعر کوتاه در زبان پارسی نام چامک را مطرح کرده است مضافن گونه های نویی را ابداع  تئوریزه و به داوری جامعه ی ادبی گذاشته است  که مشروح آن طی مقالات  و گفت و گوها متعدد در جراید نیز در  همین سایت و رسانه های معتبر مجازی،  وکتاب های پزوهشی، پایان نامه های دانشگاهی عدیده در سطح کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکترا  سال ها پیش  ثبت و ربط شده است .

چامک اندیشان ِچامک‌ساز روز چامک روز تولد من نیست، هر روز که شما «چامک» خلق کنید آن روز روز چامک است.

چامک اندیشان ِچامک‌ساز، همان گونه که در مستندات معتبر موحود است، زادروز من ۲۷ اَمرداد ۱۳۴۰ است، گویا فردی کم‌آگاه و یحتمل با نظر سوء سعی داشته بین زادروز من و  چامک  پیشنهاد روز چامک را به زادروز خود تعمیم داده و   مطرح کند، هم‌از این رو به آگاهی علاقه‌مندان به چامک می‌رساند، متاسفانه علی‌رغم وجود مستندات موجود در رسانه‌های معتبر  از دهه‌ی هشتاد  و ثبت عنوان چامک در کتب پژوهشی و  پایان نامه‌های کارشناسی ، کارشناسی ارشد و دکترای ادبیات پارسی در دهه‌ی هشتاد، که برخی از آن‌ها در همایش بین‌المللی دانشگاه علامه طباطبایی موفق به احراز مقام برتر و سخنرانی در پیشگاه استادهای خارجی شده است،   برخی افراد با نیات سوء و انتساب چامک به خود و تغییرات سبک‌سرانه در  نحو آرای متنوع پیرامون چامک،  ،سعی نموده‌اند با  قلب واقعیت و تصرف اندوخته‌های معنوی دیگران به‌نام خود  بر بضاعت ناچیز خود بیفزایند،  هم از این رو به‌عنوان واضع و پیشنهاد دهنده‌ی نام چامک برای چامه‌های کوتاه ، و شارح گونه‌های جدید تحت عنوان چامک، صراحتن اعلام می‌دارد، چامک هنوز به‌عنوان یک وضعیت تجربی مطرح است و 《فرصتی بایست تا خون شیر شد》، هم از این رو از علاقه‌مندان  و کوشندگان جدی ادبیات امروز انتظار دارد جاعلان  و افرادی که با سوء  استفاده از ظرفیت‌های پدید آمده سعی در کسب آبرو برای خود داشته‌اند، صف خود را از  جاه‌طلبان و  جاعلان و سوء‌استفاده‌گران جدا کنند و   آرای مطروحه  پیرامون چامک را از طریق پایگاه  رسمی بنده و رسانه‌ها، کتب  و پژوهش‌های  معتبر دنبال کنند. 

۲۹ آذر ۱۴۰۰

علی‌رضا پنجه‌‌یی( پنجه‌ای)

  •  

نوشتن در  《طرز》 مدنیت و آزادی، به‌مناسبت زادروز احمدشاملو، علی‌رضا پنجه‌ای

نوشتن در «طرز» مدنيت و آزادي

علي‌رضا پنجه‌اي
روزنامه اعتماد، پنج‌شنبه، ۲۵ آذر ۱۴۰۰، شماره ۵۱۰۰ سال نوزدهم ص۱۱ هنر و ادبیات:


هنرمندان به‌واسطه زيست گونه‌گون و متنوع در داده‌ها و باورداشت‌هاي‌شان با هم توفير دارند و هنر آيينه تمام‌نماي همين رنگارنگي و طيف متنوع در هر آفرينش‌گر و آفرينه است. هنگامي كه ناشعرترين واژگان و مضامين با اخذ ويزاي شعري مي‌توانند وارد كشور شعر شوند، اگر ملاحظات برشمرده را شاعران بتوانند رعايت و نوآورانه مطرح كنند، زهي جاي خوش‌وقتي است، منتها به شرطي كه قوانين شهر شعر را رعايت كنند و از ذات شعر كه تسخير ناشناخته‌ها و نو از نوست و معيارش زيباشناسانه است، دور نمانند.
همان‌گونه كه مي‌دانيم قدما در تكثير اثر مشكل داشتند. كار گوتنبرگ را حافظه افراد برعهده داشت؛ وزن رديف، قافيه، جناس، مراعات نظير و... كمك به در حافظه ماندن اثر مي‌كرد. آيا پساگوتنبرگ و چاپ و اكنون كه سال‌هاست با جهان تحت وب مواجهيم و گوشي‌هاي هوشمند آثار را با يك كليك در كسري از ثانيه مي‌پراكنند همواره بايد معطوف به آرايه‌ها و قوانين قدما ماند؟
نيما آمد تا رفته‌رفته شعر را به ذات نثر نزديك كند و نه البته به خود نثر؛ چراكه نثر معمول با نثر شعر اگرچه بعضا به ظاهر دم دستي آيد اما با چند بار خوانش آن به جور ديگر ديدن عادت مي‌بريم. نيما شعر را از عوامل دست‌ و پاگير و هدف‌گذاري شده و قصيده‌وار رهانيد.
در اينجا سعي مي‌كنم به موارد مطروحه از سوي «اعتماد» براي اين يادداشت پاسخ گويم. در واقع طرز شاملويي عبارت از چه مي‌تواند باشد؟
نقل به مضمون از شاملو است كه اصطلاح شعر سپيد نخستين‌بار توسط او در ايران مورد بهره‌برداري قرار گرفته است، اين اصطلاح را پژوهندگان ادبيات امروز بر آمده از زبان فرانسه دانسته‌اند: 
«Blank verse»
همان زمان در اين خصوص ان‌قلتي نيز تراشيدند كه اين معادلِ «شعر آزاد» است و منظور فرانسوي‌ها از شعر سپيد آن شعر مورد نظر و پيشنهادي شاملو نيست، چراكه شعر blank از بزنگاه وزن، خود را رها نمي‌داند و به ‌قولي پاگير وزن است و چون مانند هايكو هجايي‌ و تحديد شده در تعداد خاصي هجاست كه شعر blank بر پايه ده هجا سرشته شده است. اگرچه خود را از قيد قافيه رها مي‌داند، مانند «بهشت از دست شده» ميلتون! كه ولتر در مورد بهشت از دست شده اين شاهكار حماسي آييني كه وامدار عهد جديد و عهد عتيق است، چنين مي‌گويد: «بهشت از دست‌شده، تنها كتاب شاعرانه‌اي است كه يكنواختي و يكپارچگي و سبك نگارش در حدي بسيار عالي و كامل آشكار شده است؛ به گونه‌اي كه ذهن خواننده را به خوبي راضي مي‌سازد بدون آنكه كم و كاستي در حضور پرثمر تخيل وجود داشته باشد.»
اما، شعري كه در اروپا و امريكا خود را از بزنگاه وزن و قافيه رها مي‌داند «freeverse» يا «verselibre» يا شعر آزاد ناميده شده است. به علت ناشناخته ماندن جزييات ساختاري و فرمت اين دو شعر، بعضا در تفكيك شاخصه‌ها بين‌شان تداخل ايجاد مي‌شود، در واقع سوء برداشت‌هاي مطروحه هم از اين‌رو مي‌تواند باشد. شاملو جز روح آييني بهشت از دست شده از اين دست آفرينه‌ها در كنار عهد عتيق و عهد جديد كه منبع الهام ميلتون نيز بوده، بي‌بهره نمانده؛ نيز مشخصا در نحو شعري متاثر از ابوالفضل بيهقي بوده؛ نيز در پاره‌اي از كارهايش از فلكلور كه يكي از دغدغه‌هايش از زمان روزنامه‌نگاري بوده است؛ و اما اگر نيما را پدر شعر آزاد ايران بناميم و طرز نيمايي را با شاخصه سبك نوشتاري‌اش كه او نيز بسيار از منابع شاعرانه و دراماتيك كتب پارسي و اروپايي بهره برده، شاملو نيز با الهام از منابع ذكر آمده، پايه‌گذار شعر منثور ايران است با طرز شاملويي، در واقع هر طرز برخوردار از يك هيستوري و شاخصه‌هاي خود است.
هر شاعري در آغاز متاثر از شاعر الگو است؛ من به واسطه روحيه حماسي و تغزلي، اجتماعي بين شاعران بيشترين نزديكي را در اشعار شاملو مي‌توانستم جست‌وجو كنم؛ هم از اين رو اواخر دهه‌ بيست زندگي هنوز وامدار طرز شاملويي بودم، اما از كتاب «برشي از ستاره هذياني» به نوشته دكتر براهني در تكاپو رفته رفته استقلال را در بيشترينه شعرهاي «برشي از ستاره هذياني» و به‌ويژه مجموعه چامك‌هاي سال ۱۳۷۰ «آن‌سوي مرز باد» كه همزمان با «برشي از ستاره هذياني» چاپ شده بود، به تجربه نشستم.
البته در مباحث مربوط به طرز، طرز يك شاعر مختص هموست و داراي شگردهاي خاص او، شاعران نوجو تا جايي مي‌توانند به آن‌ شگردها نزديك شوند اما ماندن در باتلاق طرز بزرگان از آدمي جز نسخه فيك به بازار ادبيات تحويل نمي‌دهد. متاسفانه ما پساگذشتِ حتي قريبِ شش تا هفت دهه، هنوز شاعراني داريم كه نتوانستند خود را از نزديك شدن به طرز شاملويي برهانند. يعني ره‌توشه بگيرند و سپس قدردان از آن جدا شوند. برخي شاعران كارگاه‌دار ما نيز متاسفانه استقلال و زيست مستقل را به شاعران زيرمجموعه به‌رغم پر سني ياد ندادند كه هنوز دارند از خاطرات همان كارگاه‌ها ارتزاق ادبي مي‌كنند.
شاملو نيز زود راه خود را از نيما جدا كرد، چراكه او شاعر مدني و شهري بود و دل در گرو طبيعت نداشت، چراكه ياد گرفته بود از خود نيما هر كه بايد طبيعت خود را بنويسد و طبيعت شاملو شهر و مراودات شهري بود، دعواي‌شان سر آب و زمين و دام نبود، دعواها در شهر دعواهاي عقيدتي و خاستگاه‌شان از قدرت مدني بود، پس شاملو خود را در هيات ليدر ادبيات مقاومت روشنفكرانه يافت و مانند الوار زير بيرق آزادي سينه زد.
شعر شاملو هم از اين رو دستاورد يك سنت است؛ سنتي كه ريشه در طرز شاملويي دارد، اگرچه كودتاي او توانست نظم سنتي و نيمايي را به چالش گيرد و چرخش شعر از نظم به نثر و گوهر وجودي شعر را در وضعيت منثور صراحت ماهوي بخشد.
هر طرزي پساتوليد آفرينه اگر در خود نوزايي نداشته باشد، خيلي زود نخ‌نما مي‌شود. بخشي از اين نخ‌نماشدگي، ناشي از تغيير ماهوي مناسبات جوامع انساني است. زماني تحزب سبب رشد شاعر مي‌شد اگرچه او را به بردگي فكري دكترين‌هاي سياسي مي‌كشاند اما يك واكاوي گذرا به ما نشان خواهد داد كه خيل قابل‌توجهي از شاعران و هنرمندان محصول پروپاگاندا بوده و هستند، بسا شاعران با استعدادتري كه در عزلت ديده نشدند و اين دستاورد همان زشتي مناسبات مافيايي جوامع محسوب مي‌شود.
نسبت طرز شاملويي با شعر آزاد نسبت زيرمجموعه‌گي است چنانكه طرز نيمايي نيز زيرمجموعه شعر آزاد است اما شعر منثور زيرمجموعه شعر آزاد است و با طرز نيمايي رابطه سويه‌‌گي‌اش جداسرانه است. ما شعر آزاد داريم كه زير مجموعه‌اش به دو بخش منظوم و منثور تقسيم شده است. طرز نيمايي و طرز شاملويي دو سويه شعر آزادند.
طرز شاملويي شق دوم پساطرز نيمايي است. نيما از نظم نهال شعرش را پروراند، شاملو از نثر. در واقع شعر نيمايي در ادبيات ما هنوز مي‌توانست تا مقطع دست‌كم دهه پنجاه حرف‌هاي بيشتر و ديگري بزند اما كودتاي شاملويي اگرچه در ظاهر دست خيلي از نوآموزان شعر منثور را گرفت و به عرصه آورد اما همچون هر جريان پر نفوذي ناخالصي هم داشت، شاعران دست و پاگير شعر منثور و خاصه متاثر از طرز شاملويي كم نيستند كه در واقع هنوز دارند براي دل خود مي‌نويسند و شاعران پاره وقت هستند نه تمام وقت و حرفه‌اي.
در اواخر دهه بيست و اوايل دهه سي اتمسفر سياسي و روشنفكري سبب پيشتازي شعر امروز شد. بخش باسواد جامعه ديگر شعر منثور را به عنوان شعر پذيرفته بودند و نشريات بسياري از پايتخت و رشت محل چاپ اشعار شاعران نوگرا شده بود و شمارگان نشريات روشنفكري بالاي ده هزار نسخه بود. در واقع از دهه سي تا مدت‌ها شعر طرز نيمايي و شعر طرز شاملويي دوشادوش هم پيش رفتند. البته شاهين‌پراكني‌هاي تندر كيا و اشعار آوانگارد و غيركاربردي و افراطي‌گرايانه هوشنگ ايراني تنها توانست در رده تفنن‌هاي شعر منثور جاي گيرد. مداومت نداشتن و پيگير نبودن و عدم برخورداري از جوهره كشف و شهود شاعرانه از دلايل كنار ماندن جريانات ياد شده بوده است. اخوان ثالث، اسماعيل شاهرودي، منوچهر آتشي، سهراب سپهري، فروغ، نصرت و... بدل به طرزهاي ديگر شدند. برخي مانند اخوان ثالث در نحو روايت به‌واسطه نزديكي زبان طبري با خراساني بيشترين قرابت را با نيما داشت يا آتشي كه در پرداختن به نمادهاي جنوب با نيما همداستاني و هم‌رايي كرد.
    
و اما آنچه مهم است تاكيد شود در موخره: 
بين شعر سپيد با شعر منثور، تفاوتي نيست. شعر سپيد در واقع همان شعر آزاد است. آزاد از قيد وزن و قافيه و بسياري از مناسبات شعر كهن. شعري كه آمد تا رتوريك خود را بسامد بخشد، مانند هر جريان نويي.
شاملو بنيانگذار و شاعر مهم يك طرز شعري در ايران است موسوم به شعر سپيد كه با شعر سپيد فرانسوي توفير دارد. شعر سپيد يك طرز از شعر منثور ايران است با شاخصه‌هاي زباني مانند كاربرد زبان فخيم، عبارات و كلمات آركاييك، افعال مصدري، تبديل وزن نيمايي به آهنگ دروني و... كه درصد فراواني‌اش بسيار و تاثيرش نيز چنداچند تاكنون ادامه دارد. اما انواع شعر حجم و موج نو و متفرعاتش شعر ديگر و شعر ناب و... گونه‌هايي ديگر از شعر منثورند كه يك طرزش با شعر سپيد شاملويي آغاز شد. بنابراين مي‌توان شاملو را پدر شعر منثور ايران دانست؛ چنانكه نيما از طرفي پدر شعر آزاد و از سويه‌اي داراي طرز خاص خود است در شعر آزاد.
آدورنو هنر را حتي اگر در بيان و اكسپرسيون (هيجانات انتزاعي) از سرشتي معطوف به فرديت برآمده باشد، در حيطه معناشناختي ماحصل فرهنگ و جامعه‌اي مدني، شهروندي و جمعي مي‌داند. به‌ گمانم او كه با اين اعتقاد آراي كانت، هگل، فرويد و لوكاچ را به‌چالش مي‌نشيند، خواسته به تعادل بين عقل و احساس بنشيند؛ چراكه ذات هنر در جست‌وجوي هدفي بالنده براي رسيدن به چنين تزويجي‌ است.
شعر برآيند انديشه و مجموعه باورهاي شاعر است؛ هم از اين رو به‌ مثابه آيينه زمان و زمانه تلقي مي‌شود. گونه‌اي كه صرفا آيينه دريافت‌ها و آگاهي شاعر از اطلاعات روزآمد است. اين تعهد با رديف‌هايي از ملاحظات زيبا‌‌شناسي در ذات شعر است.
هنرمند (شاعر) براي خلق آفرينه به فرديت نيازمند است؛ فرديت او در تزويج باورها و مشاهداتش بستر انديشه آفرينه‌اش مي‌شود. دخالت افراطي و دستورالعملي به نوعي منجر به افراطي‌گري و نفوذ به فرديت موردنياز آفرينشگر مي‌شود كه مي‌توان آن را مخل ذات آفرينش دانست، چراكه تراريختگي ايجاد مي‌كند و دستكاري درآفرينش آفرينه تلقي مي‌شود. بنابراين نقش انقباضي مي‌يابد. در چنين بزنگاهي‌ است كه جبهه مقابل، بحث هنر براي هنر را علم مي‌كند. مفهومي كه به عبارتي ديگر در خروجي از آن نوعي قلب‌شدگي را مي‌توان به عينه ديد.
مفهوم هنر براي هنر صرفا در مقابل هنر متعهد مطرح مي‌شود. در مقابل يك افراط- تفريط! هنگامي كه مي‌گوييم هنر براي هنر يعني رعايت معيار قشنگ‌شناسي و چون ادبيات و هنر سفارشي و بخشنامه‌اي كاناليزه شده و تماميت‌خواه است، مفهوم هنر براي هنر در مقابل آن افراط- تفريطي مي‌نمايد. در واقع هنر براي هنر: آفرينش هنر با عيار قشنگ‌شناسانه و رعايت استتيك است. گمانم آن مفهوم آدورنو در چنين وضعيتي نمود عيني خواهد يافت. حال ممكن است بگويند اين همه آفرينه‌هاي هنري مگر زير بيرق هنر متعهد آفريده نشده؟ آنجاست كه مي‌توان گفت اگر با ذره‌بين بگرديم در انبار كاه به استثنا شود پيدا سوزن ما، بنابراين استثنا نافي قاعده نيست و جزو ناچيزي از محتملات است و اينكه «اثبات شيء نفي ما ادا نكند» و تصريح كرد كه ديگر گذشت زمان‌هاي كه شاعر، عطار و منجم و حكيم بود. امروزه جهان در يد تخصص است.
بر شاعر ايرادي نيست اگر در گذشته يا حال مي‌تواند زبان توده‌ها باشد؛ اما به ‌شرطي كه به ذات زيباشناسي پشت نكند و دست در دست «شعار» ننهد. در واقع همه شاعران مدرنيست و پسامدرنيست به همگي اتفاقات توجه دارند. منتها شعرشان داراي رمزگان نويي است كه رمزشناسان به راحتي نمي‌توانند به آنها دست يازند. بايد تصريح كرد از همان زمان كه جنگ شعر و هنر متعهد و شعر و هنر غيرمتعهد مطرح شد، اساسا هر دو نهاد و گزاره ناصحيح بيان شدند، چراكه هنر در ذات خود به هيچ چيز جز زيبايي و زيباشناسي متعهد نيست؛ بنابراين اساسا هنر غيرمتعهد نداريم؛ چراكه هنر معطوف به زيبايي است و انديشه هنرمند براساس داده‌ها و باورداشت‌هايش غني شده و آماده آفرينش مي‌شود.
     طرز يك شاعر مختص هموست و داراي شگردهاي خاص او، شاعران نوجو تا جايي مي‌توانند به آن‌ شگردها نزديك شوند اما ماندن در باتلاق طرز بزرگان از آدمي جز نسخه فيك به بازار ادبيات تحويل نمي‌دهد. متاسفانه ما پساگذشتِ حتي قريبِ شش تا هفت دهه، هنوز شاعراني داريم كه نتوانستند خود را نزديك شدن به طرز شاملويي برهانند.
    شاملو شاعر مدني و شهري بود و دل در گرو طبيعت نداشت. ياد گرفته بود از خود نيما هر كه بايد طبيعت خود را بنويسد. طبيعت شاملو، شهر و مراودات شهري بود و دعواها در شهر دعواهاي عقيدتي و خاستگاه‌شان از قدرت مدني. پس خود را در هيات ليدر ادبيات مقاومت روشنفكرانه يافت و مانند الوار زير بيرق آزادي سينه زد.
    كودتاي شاملويي اگرچه در ظاهر دست خيلي از نوآموزان شعر منثور را گرفت و به عرصه آورد اما همچون هر جريان پر نفوذي ناخالصي هم داشت، شاعران دست و پاگير شعر منثور و خاصه متاثر از طرز شاملويي كم نيستند كه در واقع هنوز دارند براي دل خود مي‌نويسند و شاعران پاره وقت هستند نه تمام وقت و حرفه‌اي.
    نسبت طرز شاملويي با شعر آزاد نسبت زيرمجموعه‌گي است چنانكه طرز نيمايي نيز زيرمجموعه شعر آزاد است اما شعر منثور زيرمجموعه شعر آزاد است و با طرز نيمايي رابطه سويه‌‌گي‌اش جداسرانه است. ما شعر آزاد داريم كه زيرمجموعه‌اش به دو بخش منظوم و منثور تقسيم شده است. طرز نيمايي و طرز شاملويي دو سويه شعر آزادند.
    بر شاعر ايرادي نيست اگر زبان توده‌ها باشد؛ اما به‌شرطي كه به ذات زيباشناسي پشت نكند و دست در دست «شعار» ننهد. همه شاعران مدرنيست و پسامدرنيست به همگي اتفاقات توجه دارند. منتها شعرشان داراي رمزگان نويي است كه رمزشناسان به راحتي نمي‌توانند به آنها دست يازند. با آغاز جنگ شعر متعهد و شعر غيرمتعهد، هر دو نهاد و گزاره ناصحيح بيان شدند.
    اگر نيما را پدر شعر آزاد ايران بناميم و طرز نيمايي را با شاخصه سبك نوشتاري‌اش كه او نيز بسيار از منابع شاعرانه و دراماتيك كتب پارسي و اروپايي بهره برده، شاملو نيز با الهام از منابع ذكر آمده، پايه‌گذار شعر منثور ايران است. با طرز شاملويي، در واقع هر طرز برخوردار از يك هيستوري و شاخصه‌هاي خود است.

پاسخ علی‌رضا پنجه‌ای به طرح یک پرسش درمورد به‌کارگیری ادات تشبیه درچامک چه نظری داری؟

پاسخ به پرسش ادمین صفحه‌ی چامک‌اندیشان در اینستاگرام:
درمورد به‌کارگیری ادات تشبیه درچامک چه نظری دارید ؟
اساس نوآوری در شعر نو پارسی و هم‌از این رو در عرصه‌ی چامه و چامک گذر از همین بایدها و نبایدها بوده است، هر آرایه‌ و هر چه که فکر می‌کنید، به‌شرط ایجاد لذت نوآورانه و نه مستعمل و مهوع و پرت و پلاگویی به جای نوآوری و آوانگاردیسم و نه از سر ادا و اطوار،  در چامه و چامک محدودیتی ندارد. البته در  موارد مربوط به چامک خاص به‌تر است آرایه‌های قدمایی کارکرد نوآورانه داشته باشند تا چامک را طرفه‌تر و خواستنی‌تر و ماناتر  مطرح کند.  در چامک خاص می‌توانیم از آدات بیاوریم به شرط لذت چنداچند نه خرکیف شدن از تشبیه! نیما آمد تا بیدارمان کند، تشبیه محراب به ابروی یار، قرن‌هاست تکراری شده ، دنیا هر لحظه دارد رنگ دیگر می‌گیرد،  روز به روز،   ما شاهد نوآوری در هر‌ لحظه‌ی اکنون به اندازه‌ی  ده سال زمان گذشته  هستیم، در چنین بزنگاهی شرط انصاف نباشد که برخی به فکر وصل کردن بوق بنز روی ارابه و زین شترِ جلو‌دار کاروان‌ باشند، تعجب من از این است با این همه اطلاعات و دیتا در  زمان حاضر در قیاس با زمان نوآموزی ما  یک کلمه نشد دست کم از جنس کارگاه‌های رایگان مجازی ما کسی به ما یاد دهد، اما  ما  آن زمان که با نامه از هم خبر می‌گرفتیم  و یا توسط تلگراف،اما در مقابل از آخرین کتاب منتشر شده با خبر بودیم، کتاب اگر گران بود کرایه می‌کردیم، قرض می‌کردیم.این‌همه امکانات خواندن به‌صورت مجازی و حقیقی؛ بی پرده بگویم خب مشکل جای دیگر است به‌زور نه‌می‌شود،  سعدی گفته: 《پشه چو پر شد به‌زند پیل را》 تا پر شدن خیلی مانده، تلاش و عرق‌ریزان روح نیاز دارد، جماعت اگر فقط همین مطالب سایت یا کانال بنده را بخوانند اغلب پاسخ‌های از این دست در آن‌جا هست، از نه سالگی هر وقت لغت سختی می‌شنیدیم  از هم خانه‌ای کتاب‌خوان مان نمی‌پرسیدم،با او بحث می‌کردم تا با توجه به ده سال اختلاف  سن بلکه در لابه‌لای حرف‌هاش چیزی در بیابم،  می‌رفتم فرهنگ عمید باز می‌کردم، چه‌را؟ چون وقتی دنبال یک  لغت می‌گردی ده‌ها لغت  هم جلوی چشمت رژه می‌رود و این‌چنین چیز یاد می‌گرفتیم. اغلب پاسخ‌های از این دست در سایت و کانال  تلگرام من هست در قالب گویه، نقد، گفت و گو، چامه، چامک، ترجمه، سرمقاله و... ادبیات لقمه نمی‌کند در دهان کسی بگذارد این را خوب است به  نوآمدگان عزیز در ابتدا  بگوییم. حتا یک چامک هم سال‌ها پیش در خصوص جست و جوگری و دیدن و  نگریستن گقته‌ام:
نگاه کن!
می‌بینی!
#علی‌_رضا_پنجه_ای 
۲۳ آذر۱۴۰۰
#کارگاه_چامک

نگاهی مجمل به شعر  تمام سلول‌هایم انفرادی‌ست از مجموعه شعر عشق اول علی‌رضا پنجه‌ای ، فرزادمیراحمدی

آنی نگاه به نگاه تمام سلول‌های انفرادی شعری که بیست سال پیش تقریر یافته است:
#کریسمس_پابرهنه‌ها
#علی‌رضا_پنجه‌ای 
دکتر #فرزاد‌میراحمدی

کریسمس پابرهنه‌ها 

آنی نگاه به نگاه تمام سلول‌های انفرادی شعری که بیست سال پیش تقریر یافته است:
#کریسمس_پا_برهنه‌_ها
#علی‌رضا_پنجه‌_ای 
#فرزاد‌میراحمدی

کریسمس پابرهنه‌ها
«تمام سلول‌هایم انفرادی ست/ من حق ندارم/ تمام راه بی‌راهت بگویم/ امشب خدا حتما به زیرشیروانی سر می‌زند/ امشب برف می‌بارد/ به کاج‌های رنگارنگ بالادست نگاه!»
کریسمس پابرهنه‌ها/ص۹۶/مجموعه‌شعر عشق‌اول/علی‌رضا‌پنجه‌ای/انتشارات‌فرهنگ‌ایلیا/چاپ‌سوم۱۳۹۰/
«تمام »خیلی مهم است،« تمام»، «راه »،٬«تمام سلول ها»در شعر ،حجم« تمام »،همه ، سبب می شود که پدیده به پدیدار برسد و یک مفهوم وسیع شکل بگیرد، البته بدون خروجی در جامعه ؛ این شعر هم آن نگاه پدیدارشناسانه« نوئما» ،«نوئسیس» «هوسرل»ی را رصد کرده، هم خروجی معنامدارانه و زیستی اندیشه‌‌مدار را هدایت نموده است و واژه‌ی «حتما» و «خدا» ؛خدا قدیم است و حتما حکمی مطلق ،وقتی «شیروانی» و«کاج» و رنگ می آیند یک نگاه فلسفی_شبیه هستنده  بودن تا باشنده شدن_ زیستی _شاعرانه تا باشنده شدن _شکل زیبایی از زیبایی شناسی را شکل می دهد.
تمام راه                این فاصله سفید تداعی برف را برای مخاطب ایجاد می کند یک سفید خوانی برای یک مصداق قابل رؤیت به اسم «برف» .اما بند آخر شعر /«به کاج های رنگارنگ بالا‌دست نگاه !»
حذف«کن»به قرینه‌ی این‌جا (بازی ) سبب می‌شود دیالوگ ایجاد شده که طی  فرآیند / «تمام سلول‌هایم انفرادی‌است»/ که یک گزاره‌ی خبری است در خصوص «من» به «توی» مشخص و معین ختم نگردد ،یعنی ناتمامی «من» ٬ «تو» و «او» در تصریفی معلق باقی می ماند 
دوباره به این واژه گان  نگاه کنیم 
«حق ندارم» ،«حتما »،«می بارد» ،«تمام »و همه به نگاهی معلق ختم می شوند .

کریسمس پابرهنه‌ها/ص۹۶/مجموعه‌شعر عشق‌اول/علی‌رضا‌پنجه‌ای/انتشارات‌فرهنگ‌ایلیا/چاپ‌سوم۱۳۹۰/

ترجمه‌ی شعر کریسمس پابرهنه‌ها توسط شهرام خوش‌نیاز:

Natale degli scalzi 
Tutte le mie cellule sono in isolamento.
Io non ho ragione.
Tutta la strada ti dico deviato.
Questa notte il dio passa sotto le grondaie.
Questa notte nevica.
Lo sguardo aiuto pini colorati sopra le mani.

جهان کتاب، نیازمند یک رنسانس واقعی است

جهان کتاب، نیازمند یک رنسانس واقعی است
علی‌رضا پنجه‌‌‌ای
شاعر و منتقد ادبی
 روزنامه‌ی ایران، شماره‌ی ۷۷۷۳، دوشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۰:
سال ۱۳۸۴ در نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران که برای نخستین بار  در مصلی تهران برگزار می‌شد، با گوشی تلفنم که به امکانات آن زمان تلفن‌های همراه مجهز بود، نمونه‌ای از شعر دیجیتال پیشنهادی‌ام را با عنوان از شعرتوگراف تا شعر دبجیتالی [من شاعر شعر دیجیتالی هستم] به‌صورت کارگاهی اجرا کردم، همان‌جا بود که اعلام کردم، رفته‌رفته باید مهیای تغییر جدی شکلی _فرمت_ و محتوای درخور شاکله جدید مطالعه باشیم، ضرورت این‌که کتاب و نشریات نیازمند دیگرشدگی در ساختار حرفه‌ای از تهیه تا ارایه هستند، هم‌ از این رو تغییر برخی ابزار و ملاحظات مربوط به این تغییر ماهوی آگاهی در اطلاع‌رسانی و خلق آفرینه‌ی فرهنگی، رسانه‌ای و هنری را امری اجتناب‌ناپذیر اعلام کردم. در این بزنگاه بر بستر اینترنت، شکل بهره‌برداری و مراودات جوامع بشری در  فضای مجازی  مدام رشد و روزآمدی فزاینده یافته بود، به‌طوری که پساماشین تایپ و ساخت رایانه به عنوان سخت‌افزار و انواع اپلیکیشن‌ها، شکل نامه‌ و متن نگاری در اپلیکیشن‌های پیام‌رسان از رایانامه گرفته تا وبلاگ، وایبر، وتساپ، تلگرام، سیگنال و... نیز  به فیس‌بوک، توئیتر، اینستاگرام و اخیراً کلاب‌هاوس و حتا مراودات خدماتی، اداری و بانکی  تغییر  و بهتر گفته آید موجب دگردیسی در آگاهی‌رسانی و مناسبات  و مراودات جوامع انسانی شد.
در چنین بزنگاه تاریخی مکتوبات نیز به عنوان  امکانات ارتباط جمعی تغییر ماهیت یافت، طوری که دیگر باید این حقیقت را بپذیریم که  نباید آمار مطالعه را بر اساس تعداد پنجاه، صد، دویست تا نهایت پانصد و در بهترین حالت هزار نسخه،  نشریه و کتاب و مکتوبات ارایه داد و در شرایط گذار از وضعیت سنتی به وضعیت پرشتاب کنونی به داوری سطحی نشست، اگر چه هر وضعیت جدید محاسن و معایبی داشته باشد و این خود  در  چگونگی کیفیت  اطلاعات نقش به‌سزایی ایفا کرده است.  چرا که بر اساس معیار مکتوبات، به درستی آمار مطالعه‌، نگران کننده می‌نماید. آسیبی که چرخه‌ی نشر، اطلاع‌رسانی و آگاهی‌بخشی در چنین مقاطعی می‌بیند، آن‌چنان شکننده است که اگر درست هدایت نشود ممکن است سبب انواع خسران جبران ناپذیر روان‌شناسانه و جامعه‌شناسانه شود، چرا که اقشار آسیب‌پذیر در این چرخه بسیارند و از پشتوانه‌ی لازم مالی برای بازایستادن و احیای مجدد برخوردار نیستند. ‌البته در جوامعی مانند ما که سلایق معدودی جای نگاه حرفه‌ای و دانش‌محور  تصمیم می‌گیرد، چنداچند و مضاعف است. ‌از این منظر باید اذعان داشت چرخه‌ی نشر نیازمند یک رنسانس واقعی است و موکداً نیازمند فکر بکر و باز، به عنوان نمونه من شاعر وقتی در جایگاه تصمیم‌گیری قرار می‌‌گیرم در نهادی حول محور  فرهنگ، رسانه، هنر و ادب، نباید چون  با دوستان شاعر  بیشتر مراوده دارم و سلیقه‌ام خاص است پیرامون شعر ، باور خود را نیما‌محور بر باورهای دیگر ارجح دانم و تحمیل کنم بل جانب حق بر آن است که برنامه‌ها، بودجه و امکانات را بر اساس  مطالبات جامعه پیش برم، اگرچه خاستگاه من برآمده از فلان انجمن شعری باشد اما خواستگاه من در هیات گرداننده‌ی ساز و کار یک کلیت بینارشته‌ای قابلیت انعطاف دارد. بنابراین سزاور نیست که بایدها و نبایدهای درون انجمنی خود را به همه‌ی رشته‌ها تسری دهم. 
شمارگان نشریات و کتاب در بهترین حالت به واسطه‌ی تغییر ماهوی در شکل کاغذی و مکتوب، تمایل به ارایه به شکل مجازی دارد، بنابراین کوچک‌ترین خطا در سیاست‌‌گذاری و تدبیر، ناگزیری سونامی تاریخی پدیدآمده را بدل به جهنم خواهد ساخت. فهم این مهم که آفرینشگر حوزه‌ی فرهنگ، رسانه، هنر و ادب ذاتاً چون کارش آفرینش دیگر و افزودن به نگاه هنجار است، ارجحیت دارد، مضافاً از جوهره و ذات خرسند هنجارگریزی برخوردار است، و نباید با آن به مقابله برخاست و با اتخاذ سیاست‌های نادرست هنجارگریزی در برابر ذات آفرینش را به هنجارستیزی بدل کرد. واقعیت این است اگر این مهم نیز مانند بحران‌های طبیعی، با بی‌تدبیری‌های مسلسل‌وار مواجه شود دیری نخواهد پایید که قطار پیشرفت ما این‌بار برای آخرین‌بار از ریل خارج  و منهدم خواهد شد.

https://www.irannewspaper.ir/?nid=7773&pid=16&type=0

خاورمیانه آبستن نقشه‌ی جدید  ژئوپلتیک است، حوادث اخیر هم از این روست علی‌رضا پنجه‌ای

خاورمیانه آبستن نقشه‌ی جدید  ژئوپلتیک است، حوادث اخیر هم از این روست

خاورمیانه آبستن نقشه‌ی جدید  ژئوپلتیک است، حوادث اخیر هم از این روست.

اتاق فکر ابرقدرت‌ها برای استیلای مالی بر خاورمیانه بر اساس باورهای ما نقشه طراحی کرده  و برنامه‌ریزی می‌کند، آن‌ها طوری برنامه‌ریزی می‌کنند تا صدای نخبگان خفه شود و افراد مورد نظر ایشان که خرافی و نابالغ هستند به لحاظ درک و شعور و تشخیص، بر صندلی قدرت تکیه زنند، چرا که نخبگان هندسه‌ی حقوق شهروندی را مهندسی خواهند کرد و نخواهند گذاشت حقوق مردم نادیده انگاشته شود و اجنبی سهم‌خواهی داشته باشد؛  هم‌از این سبب  _همواره در طول تاریخ_ برای فریب مردم نخبگان‌شان  را مورد انواع اتهامات قرار می‌دهند و تخریب می‌کنند  تا پیاده نظام آن‌ها در قدرت‌های منطقه‌ی خاورمیانه نقش‌آفرینی کنند. هرگز دیده‌اید برای کشوری فاقد ثروت و بی اهمیت حاشیه‌ای ایجاد شود؟ آری خاورمیانه هدف‌گذاری شده و چنین است که جمعیت آن رنگ خوشی نخواهند دید. چرا که اوباش و نوکران اتاق فکر غرب به آن‌ها اجازه داده که نزد افکار عمومی خود ایشان را دشمن معرفی کنند، چنین کار به کار دشمنی‌شان ندارند در واقع آن‌ها شکل کلاسیک  استثمار و استعمار را تغییر داده‌اند. آن‌چه بر خاورمیانه می‌گذرد هم‌از‌این روست چنان که مردم را وا می‌دارند در مخالفت با حکومت‌های خود از اتاق فکر غرب بخواهند تا به آن‌ها مدد رساند.جل‌الخالق کدام دشمن به‌فکر توست، نمونه‌اش افغانستان که توسط غرب نخبگانش انگشت نما شدند تا با حضور طالبان که پیش از غنی دست‌نشانده‌ی خودشان بوده  قادر خواهد بود تا در پازل طراحی شده‌ی اخیر مطلوب‌تر نقش‌آفرینی کنند. مردم اما بازی‌گران معصوم و  بی‌خبر از نمایش‌نامه و چگونگی کارگردانی درامی هستند که جز تراژدی از آن در پرده‌ی آخر چیزی مشاهده نخواهند کرد.
#علی_رضا_پنجه‌_ای
۲۳ اَمرداد ۱۴۰۰

گویه، روشنفکری در جهان سوم، علی‌رضا پنجه‌ای

#گویه
یکی از مصائب روشنفکران از زیست در جهان سوم این است که به‌جز وقت تحمل زندان ، خود نیز برای دور ماندن از گزند حاکمان ‌ ناگزیرند  از خود در هزار توی سلولی خود محافظت کنند تا   از گزند در امان مانند ، نیز  چنین است که روشنفکر دگرخواه در جهان‌سوم هم در نقش زندانی هست، هم در نقش زندان‌بان خود!.
   #علی‌_رضا_پنجه_ای

۲۶مهر۱۳۹۹ خورشیدی

هشدار! کرونا از اکنون تا پیک پاییزه منتظر غفلت ماست

خود را سهل‌انگارانه در اختیار کووید ۱۹ قرار ندهیم
#دوات، #هشدار:
اجتماعات مردم در وضعیت کرونایی کم کم می‌رود که باز و بازتر شود، از سویی پس از این‌همه دوری آدم‌ها از هم، میل به بهره و گاه سوءاستفاده از رهاشدگی، طبیعی‌ به‌نظر می‌رسد، ولی  دوستان! مراقب کرونا در پیک پاییزه‌اش باشیم،  احساس می‌شود احساسات آدمی در پیک بعدی دارد کار دستش می‌دهد؛ عدم رعایت فاصله‌گذاری اجتماعی و رها کردن وسواس مفید دست‌شستن و ماسک زدن در فضاهایی که امکان رعایت فاصله به حداقل می‌رسد یا فضاهایی با سقف بسته،  در شواهد موجود این رهاشدگی  پس از محدودیت‌های ماه‌های اخیر، یکی از مصائب و مخاطرات  پاندمی‌ کووید ۱۹  به‌شمار می‌رود، البته احساسات آدمی نمی‌گذارد آدمی‌زاد  عقلانی و عمیق به‌اندیشد، و از هم دور بمانند  و همین نکته،  نکته‌ی مهمی است که امکان و احتمال  تلفات‌گیری  بیشتر کوئید ۱۹  در اواخر  تابستان را که وصل می‌شود به نخستین ماه پاییز فزونی بخشد، تلخ است اما باید باور کنیم در حال حاضر هیچ امتیاز مثبتی جز تجربه‌ی بیشتر و  فهرست کردن بایدها و نبایدها  در خصوص ویروس کووید ۱۹ به‌نفع جوامع انسانی مترتب و حاصل نشده  است،  بل کاملن مشهود است که این ویروس مرگ‌بار دارد دوره‌ی طبیعی از روند تکویتی خود را  سپری می‌کند.  پس بهتر است و  جا دارد ضمن فهم موقعیت جدید که امکان تجدید قوای بیشتر را نصیب بشر نموده، بدون راه دادن هراس غیر منطقی، حداقل‌های پروتکل‌های پاندومی را رعایت  کنیم، ما در صورت رهانیدن خود از هرگونه محدودیت و رعایت نکات بهداشتی، جز جان عزیز خود، جان و خاطرات شیرین‌مان با عزیزان‌مان  را نیز به مرز نیستی و مخاطره نزدیک خواهیم ساخت. همان‌گونه که اغلب دستگیرمان شده، این بیماری و ویروس بسیار ناشناخته است و نداشتن شناخت کافی از دشمن همیشه خطرناک بوده است. به‌هم فرصت تجدید قوای روحی و روانی بدهیم، اما خود را ول و رها و سهل‌النفوذ نشان ندهیم برای کووید ۱۹ که ویروسی فرصت‌طلب است. امید که رعایت ما سبب شود جامعه‌ی انسانی با آسودگی لازم و تحمل خسران کمتر، داروها و واکسن‌های  استاندارد و مورد اعتماد برای مقابله با کووید ۱۹ را هرچه سریع‌تر فراهم سازد. ایدون باد.
۱۰ خرداد ۹۹

#علی_رضا_پنجه_ای
#davat1394
#دوات

گویه سودای جان ، علی‌رضا پنجه‌ای

گویه: سودای جان

دل به معشوق سپار و سودایت جز او مباد، باقی قیل و قال دنیاست که به ما فیها ارزنی نه‌ارزد. ۲۷ اردی‌بهشت ۹۹ #علی_رضا_پنجه_ای

گویه سودای جان ، علی‌رضا پنجه‌ای

گویه: سودای جان

دل به معشوق سپار و سودایت جز او مباد، باقی قیل و قال دنیاست که به ما فیها ارزنی نه‌ارزد. ۲۷ اردی‌بهشت ۹۹ #علی_رضا_پنجه_ای

گویه پازلی به‌نام حقیقت

گویه

حقیقت،  پازلی‌‌ست  که گاه فقط تکه‌هایی از آن به‌دست ما می‌رسد، تکه‌هایی که لزومن همه‌ی حقیقت نیست. باید منتظر چیدن تکه‌های دیگر هم بود.

۱۵ اردی‌بهشت۹۹

#علی_رضا_پنجه_ای

جویبار لحظه‌ها جاری‌ست/ یادداشتی در ویژه‌ی اخوان نشریه کرگدن/علی‌رضا پنجه‌ای

 

جویبار لحظه‌ها جاری‌ست 
 علی‌رضا پنجه‌ای
هفته‌نامه‌ی کرگدن شماره‌ی ۱۲۵، شنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۸
طبق معمول در نیمه‌ی دوم دهه‌ی شصت و نیمه‌ی اول دهه‌ی هفتاد یکی از پاتوق‌هایم در تهران دفتر مجله‌ی دنیای سخن بود. اغلب برای لیتوگرافی و چاپ هفته‌نامه‌ی کادح و ویژه‌های هنر و ادبیات راهی تهران بودم. حکم "هم دیدار یار بود  و هم زیارت شاه‌عبدالعظیم!"  دیدارها در دفتر مجله‌ی دنیای  سخن در زمان سردبیری دکتر جواد مجابی،  به‌واسطه‌ی حضور کاظم سادات اشکوری و نامایادان غلامحسین نصیری‌پور و  محمدمختاری این شوق را چنداچند می‌کرد برایم. این مراودات  گاه جانانه‌ی من با کاظم سادات اشکوری و غلام‌حسین نصیری‌پور  به اطراق شبانه نیز  در منزل‌دوست می‌کشید. از طرفی  رفاقتم با نامایاد دکتر فرامرز سلیمانی کار برخی نشست‌های  ما را با  دوستان پایتخت‌نشین به جمع طبیبان شاعر و ادیب هم می‌کشاند و گاه هم  فرامرز جلسات شعر می‌گذاشت با برخی دوستان سه‌شنبه‌ها و طبیان ادیب و شاعر در مطب. من هم اغلب در جلسات شاعران سه‌شنبه، جلسات مطب  دکترسلیمانی که گاه نامایاد منوچهر آتشی هم حضور داشت و لطف دیدارها را چندجانبه می‌نمود، و خاصه در دفتر دنیای سخن حضور کمی نداشتم. البته گاه سری هم به آدینه می‌زدم چه زمان اشکوری چه باباچاهی و یک‌بار هم که فرج سرکوهی زحمت کشید و ما را تا حوالی میدان فردوسی رساند، و بعدها البته شرکت در جلسات جمع مشورتی کانون هم مزید بر این دیدارهای جانانه می‌شد. در یکی از مراجعاتم به دفتر دنیای سخن  _نیمه‌ی دوم دهه‌ی شصت _گمانم  یکی از نامایادان محمد مختاری یا نصیری‌پور گفت اخوان پیغام داد بچه‌های کادح(ویژه‌ی هنر و ادبیات) اگر آمدند تهران بگویید  به‌من سر بزنند. البته این را به‌عنوان پیش‌زمینه باید افزود که موضوع دعوت نامایاد اخوان هم از این‌رو بود که  گویا یکی از نشریات ادبی نقل کرده بود که  اخوان ثالث با تورق یکی از شماره‌های کادح ویژه‌ی هنر و ادبیات از قسمت شعر سریع گذشت و گفت شعرها همه شبیه هم‌اند، و چون در گزارش آن نشریه طوری عنوان شده بود که مخاطبان گمان می‌بردند اعتراض اخوان نسبت به اشعار انتخابی من است - که پس از شماره‌ی اول ویژه‌ی ادبی عضو شورای دبیران نشربه و مسوول مستقیم شعر و نقد شعر بودم- در حالی که اخوان به دوستان مجله‌ی دنیای سخن گفته بود منظور مرا قلب شده ادا کرده‌اند و  من به‌هیچ وجه نظرم شعرهای این نشریه‌ی دوستان شمالی نبود بلکه اظهار نظرم کلی بود نسبت به  شعرهای این روزها و  روند کلی شعر، هم‌از‌این‌رو او که لابد توسط دوستان مشترک از ارادت نامایاد صالح‌پور- که سابقه‌ی سرپرستی ویژه‌ی هنر و ادبیات بازار در دهه‌ی چهل را در کارنامه داشت و چهره‌ای نام‌آشنا بود برایش و نام مرا هم که  لابد به‌عنوان مسوول مستقیم صفحات شعر و نقد شعر کادح ویژه‌ی هنر و ادبیات دست کم از تقی خاوری یا محمد مختاری  دوست مشترک‌مان شنیده بود- بنابراین از این طریق خواسته بود  شیطنت آن نشریه در قلب حقیقت را_ به روش خود با  دلجویی از  دست‌اندرکاران نشریه‌_ بی اثر  کند.  و اما من هم یک روز که کارهای لیتوگرافی نشریه را زود به‌اتمام رسانده بودم و باید برای چاپ آن تا فردا صبر می‌کردم خیلی زود به دفتر دنیای سخن سر زدم و دکتر مجابی را تک یافتم با هم کلی در خصوص نقد من بر دفتر شعر "پیشگو و پیاده‌ی شطرنج" سید علی صالحی  صحبت کردیم و دکتر مجابی هم  اشاره کرد که از قضا سید علی طی نامه‌ای از دنیای سخن گله کرده که چرا نسبت به چاپ کارهای ارسالی‌اش لطف‌شان کم است و من نیز  با دکتر مجابی از سیدعلی و نامه‌‌ی محبت آمیزش پس از چاپ نقدم روی  کتابش گفتیم و شنیدیم و بحث‌مان به آدینه  و سیروس علی‌نژاد و  آثار نویسندگان آدینه و آرای بهزاد عشقی و نقدهای فیلم خانم نازنین مفخم کشید و بعد از نوشته‌های سید علی در روزنامه‌ی کیهان آن زمان،  گل گفتیم و گل شنفتیم. دکتر مجابی هم با طنز شیرینی گفتند مثل این‌که ما باید اخبار  تهران را هر وقت که تو از رشت می‌آیی  دفتر بشنویم! لابد برای دکتر مجابی جالب بود که من ۷_۲۶ ساله چگونه از فعالیت‌های دوستان خبرهای دست اول دارم ان‌هم علی‌رغم فاصله‌ی رشت تا تهران.  می‌دانستم که از روند  اخبار آگاهی کافی دارد  اما شنیدنش از زبان من  لابد  برایش جالب می‌نمود با در نطر گیری دوری‌ام از مرکز اخبار!  البته سرخوشانه یک تلفن هم زدیم در خصوص یکی از خبرها که او دیگر انگار شکی به دل در صحت اخبار واصله راه نداد، پاری...به قول اخوان " من همیشه نقل خود را با سند همراه می‌گویم/تا که دیگر  خردلی هم در دلی باقی نماند شک!"... خواستم عصر سری بزنم به خیابان پشتی ِ دفتر دنیای سخن که در بولوار کشاورز خیابان شهید علیرضا دائمی  قرار داشت،  به خیابان زردشت گمانم غربی خانه‌ی اخوان  ثالث که دوستان تحریریه سر رسیدند. محمد مختاری، غلام‌حسین نصیری پور و کاظم اشکوری،  من حتی از اشکوری پرسیدم چطور پیاده بروم  از این‌جا که دکتر مجابی گفت بیایید برویم گالری معصومه خانوم سیحون چون گویا زنگ زده  و قرار گذاشته بود نقاشی سهراب را امانت بگیرد ببرد لیتوگرافی برای روی جلد مجله‌ی دنیای سخن. همین شوق دیدن تابلو سهراب از نزدیک هم، دریغ دیدار با اخوان را برایم همیشگی کرد.  چون از آن‌جا رفتیم مطب دکتر سلیمانی که منوچهر آتشی هم مهمانش بود و نشد که نشد ببینیم اخوان ثالث را همان شاعری که شعرهایش بخش مهمی از علایق دوران تازه شاعری‌ام را در احاطه‌ی خود داشت. من با "کتیبه" تمرین گفتار در  تیاتر می‌کردم. با "زمستان" اخوان احساس‌مان را  قاطی آن دوران پر از هول و ولای کوتای ۲۸ اَمرداد ۳۲ می‌کردیم. در واقع "زمستان" و "کتیبه" ما را به نیهیلیسم نمی‌رساند بل‌که با برخورداری از بایدها و نبایدهای حقیقت عریان و تلخ  جامعه و روشنفکری آشنا می‌کرد. اخوان راوی و نقال هماوردی‌هایی بود که سرانجامی تلخ داشتند. او راوی صادق اجتماع خود بود. " این گلیم تیره بختی‌هاست/خیس خون/ داغ سهراب و سیاوُش‌ها/ روکش تابوتِ تختی‌هاست"[خوان هشتم].... او روایتی صریح و به‌دور از امیدهای ایدئولوژیستی از وقایع اتفاقیه داشت: زمان آشناهایی که ناآشنایت می‌انگاشتند و  عافیت آه از این عافیت تاریخ‌سوز!    " ...سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت. سرها در گریبان است. کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را. نگه جز پیش پا را دید، نتواند...هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دست‌ها پنهان
نفس‌ها ابر، دل‌ها خسته و غمگین درختان اسکلت‌های بلور آجین/زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه/
غبار آلوده مهر و ماه/
زمستان است."
 و اما پسا آن همه روایت تلخ امیدش از این دست است: امیدی نه سانتی‌مانتالیستی بل بر آمده از جوهر رئالیسم و محصول رئالیته! فراموشی غم چنین که رفت با من و ما در تاریخ روشنفکری دست کم تاریخ روشنفکری کهن بوم و بر:..."رو چراغ باده را بفروز.... شب با روز یک‌سان است[همان‌جا]"....   و اوست که گفته: "از تهی سرشار/جویبار لحظه‌ها جاری‌ست [از سبوی تشنه- آخر شاهنامه]" و سپس  خودِ خود را  چنین باز می‌گوید: ..." باز می‌لرزد دلم دستم".
یکی از علایق من شنیدن صدای شاعران از سری نوارهای شعر شاعران کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بود، نواری داشتم که یک‌طرفش اخوان و یک‌طرفش سایه شعرخوانی کرده بودند من اما اغلب شعر "بوتیمار" و "لیلی" ... نصرت رحمانی   با "قاصدک" اخوان ثالث را با تقلید صداشان انجام می‌دادم، بعدها که با نصرت رفیق شعر شدیم و مراودات خانوادگی داشتیم نصرت اصرار به تقلیدهای صداهای شنیده از من داشت و می‌خواست با شنیدن‌شان دقایقی از کار پیچیده‌ی جهان فارغ آییم.
اخوان برای من کلید نیما بود، با اخوان به دقایق بدعت‌های نیما بیشتر پی بردم. نیما اما از طریق آرای‌ش بیشتر در گوش هوشم نشست که بخشی از آن مدیون اخوان است. دریغا که نشد با او خاطرات نزدیک‌تری داشته باشم اگر چه مجید دانش آراسته و نامایاد تقی خاوری از او خاطرات به‌یاد ماندنی‌ای برایم تعریف کرده بودند. خاصه شرکت اخوان در مراسم ترحیم مادر نامایاد حسن پستا که خود بخش جذابی از تاریخ شفاهی باشندگان هنر و ادبیات به قول اخوان" کهن بوم و بر" محسوب می‌شود.https://kargadan.net/wp-content/uploads/2020/02/small-pdf125-001.jpg

دولت و جایزه شعر/ علیرضا پنجه‌ای

دولت و جايزه شعر

عليرضا پنجه‌اي

اعتماد سه‌شنبه، سوم دی ۹۸، صفحه‌ی اول

اشاره: با معرفي دبير چهاردهمين جشنواره شعر فجر، اين رويداد وارد فاز خبري تازه‌اي شد. به جهت اهميت موضوع، ديروز يادداشتي به قلم اسماعيل اميني در اين ستون منتشر شد. امروز عليرضا پنجه‌اي از منظري انتقادي يادداشتي پيرامون ابعاد ديگري از اين رويداد نوشته است كه مي‌خوانيد.

https://www.magiran.com/newspapertoc/39592

ابزارک تصویر

شاهرودی و چندگونگی/علی‌رضا پنجه‌ای

شاهرودي و چندگونگي

علي‌رضا پنجه‌اي

روزنامه‌ی اعتماد،شماره‌ی  ۴۵۱۴ ، سه‌شنبه ۲۸ آبان۱۳۹۸، صفحه‌ی اول: اسماعيل شاهرودي (آينده) پس از زنداني شدن و تحمل شكنجه توسط ساواك در سال 1335 خورشيدي به لحاظ روحي به‌هم ريخت. برخي دلايل دوري او از قلمفرسايي را به اين حادثه مرتبط دانسته‌اند، طوري كه نقل مي‌شود او به يكي از عيادت‌كنندگان خود گفت: بنويس كه من ديگر شاعر نيستم. دكتر رضا براهني با توانايي و شوريدگي شاعرانه كه مي‌تواند ملهم از وضعيت اسكيزوفرنيك اسماعيل شاهرودي باشد و نيز توأمان متاثر از لكنت و مقطّع-مقطّع حرف زدن مادرخود كه از آلزايمر رنج مي‌بردمنظومه اسماعيل را نوشته‌است. براهني پيش از تحت‌ تاثير زبانشناسان غربي قرار گرفتن، خود را متاثر از وضعيت بيماري مادر و در پي آن بهره ادبي‌اش از او مي‌دانست. هم از اين رو، ظرفيت‌هاي زباني، ‌احساسي و عاطفي منظومه  اسماعيل در پيوند با زبان خطابي منظومه، وضعيتي ديگر در منظومه‌سرايي شعر نو را رقم مي‌زند. مي‌دانيم كه اسماعيل شاهرودي (آينده) در سال 1349 مجموعه‌اي تحت عنوان م و مي درسا را منتشر مي‌كند؛ عنواني كه برشي است از مصراعي از حافظ: بيا تا گل برافشانيم و مي در ساغر اندازيم.
بيماري روح‌گير‌ آينده متاسفانه از سال 54 رو به وخامت نهاد تا اينكه سرانجام، چهارم آذر سال 1360 او را در 56 سالگي به كام مرگ فرو برد. باري او دهم بهمن ماه 1304 در دامغان به دنيا آمده بود. شاهرودي پس از اتمام دوران ابتدايي و اول متوسطه براي ادامه تحصيل از دامغان به شاهرود رفت. در شاهرود موفق به گرفتن ديپلم دانشسراي مقدماتي شد و سال 23 براي ادامه تحصيل به تهران آمد و در جريده‌اي نيز مشغول به كار شد تا بتواند از پس خرج زندگي و تحصيل خود برآيد. او در همين روزنامه با پدر شعر نو، نيما يوشيج آشنا شد. شاهرودي كه با نام شوريده شعر قدمايي مي‌گفت، پس از آشنايي با نيما از تخلص قدمايي خود دست مي‌شويد و آينده را انتخاب مي‌كند. نيما در سال ۱۳۳۰ خورشيدي بر نخستين مجموعه شعر شاهرودي، آخريننبرد، یادداشتی مي‌نويسد: ... فكر نكنيد كه هنر براي هنر است يا مردم. هنر براي هر دو آنهاست و بالاخره رو به مردم مي‌آيد...
نيز نامه نيما به شاهرودي: ديوان گفته‌هاي شما مرا به ياد مردم مي‌اندازد... عزيز من، من شما را دوست دارم و براي اينكه مي‌خواهيد هدف معين داشته باشيد، شما را بر خيلي از هم‌سال‌هاي شما ترجيح مي‌دهم. شما را از طرز زندگي آواره و ناراحت كه داريد، مي‌شناسم. هر وقت زياد دلتنگ هستيد، اين سطور را بخوانيد و مرا به اسم صدا بزنيد. من با شما هستم و هميشه خواهم بود. (تجريش 29 دي 1329)
از آينده اين كتاب‌ها منتشر شده است. جداي از آخرين نبرد و آينده، شاهرودي كتاب‌هاي ديگري هم دارد كه عبارتند از: م و مي درسا در سال 1349، هر سوي راه، راه، راه، راه در سال 1346 و آي ميقات‌نشين در سال 1351. او همچنين مجموعه داستاني با عنوان چند كيلومتر و نيمي از واقعيت را در سال 1350 منتشر كرده است. از خصوصيات بارز شعرهاي او مي‌توان به چندگونگي در اين آثار اشاره كرد، طوري كه در مجموعه اشعارش هم از قالب‌هاي قدمايي، هم نئوقدمايي، هم نيمايي، هم بي‌وزن و هم شعر منثور بهره برده است. او اگرچه به تأسي از نيما به نوعي از اومانيزم نظر داشته اما با اين همه خود را از تجربه در شعر، همچنين فرم‌هاي آوانگارد محروم نكرد و اين خصلت در كارنامه شاعري او قابل‌ملاحظه است.
٭ اين يادداشت، بخشي از مقاله بلندي است به قلم نگارنده كه به‌طور جامع به شعر اسماعيل شاهرودي و تاثير آن بر شعر رضا براهني مي‌پردازد.

https://t.me/Alirezapanjeei/3246

آن نگاهِ دیگر  علی رضا پنجه ای


آن نگاهِ دیگر

علی رضا پنجه ای

روزنامه شرق- 28 آبان 89

Alireza Panjeei
poet&journalist
born 1961August

علی رضا پنجه ای(شاعر و روزنامه نگار)

 علی رضا پنجه ای

سال یک هزار و سیصد و هفتاد وسه خورشیدی هنگامی که ساعت شهرداری 12 بار نواخته شده بود ، در خیابان سعدی کمی آن سوتر از میدان اصلی شهر؛ ، مردی پنجاه و یک ساله و ترکه ای با موهای جو گندمی و با قدی حدود یک متر و هفتاد و دو سانتی متر که وزنی به تقریب 67 کیلو گرم داشت ، با شلواری که ورتلش آراستگی ی شاعرانه ای به او بخشیده بود با صدای هربه چندی یک بار ِ عصایی که توجه سایرین را به خود جلب می کرد، سلانه سلانه از پله های عمارت کهنسال مریضخانه ی بلدیه(موسوم به استانداری قدیم ،که دیگر ساختمان شماره ی دو شهرداری می شناختندش) بالا می آمد. طنین کوبیدن عصایش بر تخته کوب طبقه ی فوقانی عمارت، صدای عصای خان در عمارت اربابی را تداعی می کرد. تابلو کوچک سر در اتاق کار را خواند: "امور قراردادهای عمرانی". طوری آمد که به راحتی دیده نشود ، تازه کمی خلوت شده بود سرم و پیمانکاران رفته رفته اتاق را خالی کرده بودند . از قسمت ِ پشت شانه ی راستم کتابی گذاشته شد مقابل دیدگانم: یوزپلنگانی که با من دویده اند .گمان بردم یکی از جوان های شاعر است که در آن سال ها پاتوق شان دفتر کارم در شهرداری بود، یکی مثل افشار رئوف،مجتبی پورمحسن یا محمد طلوعی مثلث جوانی که از بد حادثه روز آشنا شدن شان با من را روز آغاز جدی شعرشان گذاشته بودند. اما صدای خش داری هم زمان با گذاشتن کتاب روی میز گفت: این هم هدیه ای برای عزیزترینم علی رضا جان پنجه ای. بی درنگ از صندلی جدا شدم و در آغوش فشردمش. گفت پنجه ای جان! به جان تو اولین نسخه ای که به دستم رسید را آورده ام برای تو. الان پروانه راهی مکه شده، گفتم بهترین کار این است که به دیدن تو بیایم. و افزود دوست دارم اولین یادداشت توسط تو برای یوزپلنگان نوشته شود.

این طور هم شد.در آخرین صفحه ی گیلان زمین که دومین شماره ی آن بود و اولین شماره ای که سردبیری اش به من واگذار شده بود در قسمت "کتاب های رسیده" تقریبا نصف صفحه درباره اش نوشتم ، حسنش هم در آن بود که تا آن زمان درباره ی این کتاب هیچ کسی ننوشته بود و تنها سعید صدیق رفیق جوان آن سال های نجدی بر یکی از داستان های کتاب نشده ی او در چیستا بازخوانی هوشمندانه ای نوشته بود و بس. نجدی هنوز گم نام بود، حتی جایزه ی گردون هم تا آن زمان به او تعلق نگرفته بود. نجدی محفل گرا بود و خودش را در نشریات محلی گیلان محدود کرده بود. او را هر که می شناخت به نام شاعری می شناخت در همان متر و اندازه ی محلی ، به جز انگشت شماری از دوستان نزدیکش که با او رفت و آمد خانوادگی و رفاقت داشتند. مانند نصرت رحمانی، مهدی ریحانی، مهدی رضازاده، مجید دانش آراسته، رقیه کاویانی، جواد شجاعی فرد، ایراهیم رهبر،محمود بدرطالعی،بهزاد موسایی، زنده یاد تیرداد نصری، مهرداد فلاح، ضیاءالدین خالقی،کورش همه خوانی ،علیرضا کریم ،اکبر تقی نژاد، یزدان سلحشور، احمد خدادوست، زنده یادان بیژن کلکی و منصور بنی مجیدی، حیدر مهرانی، عسگر پارسی، پیمان نوری، محمدامین برزگر و....

هویت ممیزه ی آثار نجدی نگاه ِ دیگر اوست، او آن قدر که برای ویرایش داستان های یوزپلنگان وقت گذاشته بود برای غالب شعرهایش که پس از مرگش جمع آوری شد نتوانست آخرین نگاه خود را اعمال کند به همین دلیل بعضی از شعرهایش را که می خوانی حس ویرایش اذیتت می کند اما آن نگاه ِ دیگر آن چنان تلالویی در شعرها یش دارد که نمی گذارد به راحتی از کنارشان بگذری.

در واقع باید آنچه را که با حضور همسرش و غلامرضا مرادی شاعر و منتقد و دکتر سلیمی در دانشگاه گیلان در نیمه ی اول دهه ی 80 گفته ام را بار دیگر تکرار کنم.

"بیژن نجدی چه در داستان، چه شعر، چه هر هنر دیگری که می خواست در آن اثری بیافریند یک نگاه ِ دیگر داشت، یک زیبایی شناسی که از جهان بینی خاص ِ او نشات می گرفت، بنابراین او اگر نقاش، سینماگر، معمار هم که می شد، همین نگاه دیگر بر فرم و محتوای آثارش اثر می گذاشت.

در واقع بیژن در داستان های خود از پیرامون و زیست گاه خود دور نمی شود، او مالیخولیای نوشتن کافکایی،چخوفی و فاکنری را در استخر لاهیجان می آزماید، نشان محلات قدیم و آدم های سنتی زندگی پیرامونی او مانند شخصیت طاهرسال هاست که با او بوده و آشناست. در واقع شخصیت های داستان های نجدی واقعی و حقیقی هستند. نجدی در لابه لای آثارش همه ی هشیاری های جانش را پدیدار می سازد. به همین سبب او را در آفرینش آثارش شبیه هیچ کسی نخواهید یافت، به صراحت می گویم اگر قرار باشد پس از هدایت در داستان کسی را به عنوان نماد دا

ستان امروز این کهن بوم و بر معرفی کنیم نام نجدی از معدود نام هایی ست که اگر چه دیر اما دیرپا خود را بر سر زبان می اندازد.

بیژن نجدی ، پورین محسنی آزاد (برادر همسرش) ، محمد حسین مهدوی(م.موید) ، احمد میر احسان(راحا محمد سینا)، چهار روشنفکری هستد که توانستند از دهه ی چهل خود را یک سرو گردن از سایرین در لاهیجان بلدتر نشان دهند و البته گناه دیر هنگامی بر تافتن نام نجدی و م.موید در عرصه ی شعر را باید به گردن آن دسته از ژورنالیست هایی گذاشت که دمبال مد هستند و غالبا از دست هم نام و شماره تلفن خالقان آثار پایتخت نشین را کپی می کنند و به خود زحمت نمی دهند که چهره های در پستو مانده ی شهرستان ها را که در واقع ام القراء ادبیات این سرزمین اند یافته و جست و جو کنند. در واقع روزنامه نگاری جریان ساز از این مام ِ گربه سان دیری ست که رخت بر بسته است.

هم اینک نیز شاعرانی در عرصه ی شعر مطبوعات پایتخت مطرح اند که به گرد امثال م. موید، صدیق، نجدی و ... نمی رسند ، بعضا در میان فهرست معدود شاعران پایتخت نشین هستند شاعرانی که نامشان از شعرشان جلوتر است، شاعرانی که هنوز نتوانسته اند خود را از تسلط زبان شاعران بزرگ و معاصر ایران و جهان برهانند اما هر نشریه ای که باز می کنی نام همان ها را
می بینی. از مهم ترین نکات آسیب شناسی این مهم باید به مافیای انتشاراتی های پایتخت اشاره کرد که از کم اطلاعی برخی دبیران ادبی نشریات سوء استفاده کرده و راه را بیشتر به بی راهه کشانده اند. نجدی اگر توسط احمد میر احسان به بهزاد عشقی و سپس سعید صدیق، صالح پور، علی صدیقی و شاید خود من به عنوان روزنامه نگار معرفی نمی شد چه بسا اکنون کمتر کسی با او و آثارش آشنا بودند، نقش میر احسان، عشقی و صدیق در این میانه البته قابل قیاس با نقش ما سه تن دیگر نبود البته بعدها نجدی مصاحبه ای با سید علی صالحی برای یکی از دوستانش که در نشریه ای مشغول به کار بود انجام می دهد و آثارش را با سید علی در میان می گذارد ، شمس لنگرودی اما درتشویق نجدی برای تدوین آثارش و معرفی او به نشر مرکز و مشاوره با او نقش موثری داشته است. همچنین پی گیری همسرش پروانه محسنی آزاد را پس از مرگ نجدی نباید از یاد برد و تلاش معروفی در اهدای جایزه ی گردون به او را باید از دلایل مهم بیرون زدن نجدی از محفل های کوچک محلی و روشنفکری بر شمرد. حتی یادم می آید سپانلو در مصاحبه ای با یکی از روزنامه های وقت( به گمانم اطلاعات) از آثار نجدی به عنوان یک جوان با استعداد یاد می کند.

یادداشت و پیشنهاهایی برای روز ملی شعر از علی رضا پنجه ای

این عکس توسط علی رضا پنجه ای در اینترنت منتشر شده، با این توضیح که اصل عکس توسط سیروس طاهباز به علی رضا پنجه ای اهدا شده است.

۲۷ شهریور روز درگذشت زنده یاد استاد شهریار را به پاس داشت   او روز ملی شعر نام نهاده اند، مبارک است.اما شگفتا که  در مملکت گل و بلبل که تاریخش به شعر به عنوان هنر نخست بالیده از این همه شاعر بزرگ تاریخش یک هو می آید و از  میان معاصرین، غزل سرایی بزرگ را برای روز ملی شعر بر می گزیند.  مرگ روز شاعری به نام محمد تقی بهجت  متخلص به شهریار را. هر چند اگر دوره ای می شد و به ترتیب هر سال به نام یک شاعر ملی  روز شعر را بر می گزیدند، نوبت می شد به استاد شهریار هم برسد. و البته بر اساس یک آیین نامه چنین انتخابی از سوی مجلسیان تصویب می شد. ما در گذشته گان رودکی پدر شعر پارسی را داریم. ملی ترین شاعر قدمایی ما فردوسی ست. حافظ تاثیر گذارترین شاعر ملی ما در جهان هستی ست دیوان شرقی گوته مگر در تاثیر و مدح اندیشه و شعرش نوشته نشده؟ سعدی چه؟ آیا نمی شد گزینش سالی به نام یک شاعر در اولین روز نوروز باشد که فصل نوزایی و شعر است و در همان سال گفته می شد این سال به پاس قدردانی از پدر شعر پارسی رودکی  نام گذاری شده یا به پاس داشت زنده نگه داشتن زبان پارسی به نام فردوسی یا به پاس داشت  ارزش های اخلاقی و انسانی و غنای ادبیت و باورداشت های ملی به سعدی شیرازی یا به پاس عرفان و تغزل  سرچشمه گرفته از ارزش های آیینی(قرآن) به شاعری که گفته هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم به لسان الغیب حافظ شیرازی، سالی به نام صائب تبریزی شاعر باریک بین  یا کلیم کاشانی شاعری که حماسه ی آیینی مسلمانان را درای دیگری بخشید و از معاصران سالی را به ترنم باران شمال و نوستالژی(یادایاد) کودکی ایرانیان به نام گلچین گیلانی ،یا فرخی، عارف ، بهار، نسیم شمال، ایرج میرزا و... به پاس آزادگی و مشرطه خواهی، به نام نیما یوشیج به پاس دگرگونی شعر ملی یا شهریار به پاس  داشت غزل پارسی و حمایت از دفاع مقدس، به شاملو به عنوان شاعری که بیشترینه ی دگرگونی را در حوزه محتوا و نهاد شعر آهنگین موسوم به سپید شاعری که توانست از نثر قدمایی بازآفرینی نوینی در شعر پارسی ایجاد کند و شعر سیاسی و اجتماعی را با تغزل به آمیزد، به پروین بانوی شعر قدمایی به پاس اخلاقیات و حریت شعرهایی که تابوی تاریخ مذکر شعر پارسی را  شکست و فروغ  نخستین شاعر بزرگ  زن شعر نو که شعرش به شعر زنانه  هویتی دیگر بخشید. و به شاعرانی دیگر که هر یک در هیات کارشناسانه و بی غرض و مرض و به طور توجیه کننده و ایضاحی برگزیده شوند. من هم در بالا به سهم خود به صورت کاملا بداهه نویسی نکته نطرات خودم را نوشتم و مسلما در این کوتاه اما مهم چه بسا  قصوری هم  سهوی داشته باشم که می تواند در یک کارگروه قابلیت تعدیل و حذف زواید داشته باشد.بنابراین،  این پیش نویس یک پیش نهاد تواند تلقی شود که هر چند خام دستانه  نوشته شده،  اما  یارای طرح دارد .

در پایان با درود به روان شاعر بزرگ و غزل سرای معاصر استاد شهریار و بزرگ داشت این روز،  این یادداشت را به پایان می رسانم. و از آن جا  که بودن یک قانون هر چند  ناقص  از نه بود آن به تر است این روز را به فال نیک گرفته و بزرگش می شماریم با این امید که نمایندگان مجلس با یک کار کارشناسی موسع و همه جانبه به تصحیح این قانون بپردازند. ما نیز به سهم خود برای اعتلای منطقی و  هر چه بیش تر  این مهم اعلام آمادگی می کنیم.