خاطره‌ها تلنگر یادهاست به‌مناسبت ۲۷ خرداد سال‌‌گشت وداع نصرت، علی‌رضا پنجه‌یی


خاطره‌ها تلنگر یادهاست
به‌مناسبت ۲۷ خرداد سال‌‌گشت وداع نصرت
نصرت، شاعر شاعران بود تاثیرش بر فروغ در هنجارشکنی و سنت‌ستیزی و صد البته روایت اجتماعی و رمانتی‌سیسم. نصرت گزارش‌گر سیاهی‌ها بود نه شاعر شعر سیاه، و فروغ پای دوربین و روایت خبرنگار اجتماعی را با گزاره‌های خبری از اجتماع به خلوت شاعرانه کشاند. در واقع نصرت تنه‌ی این حادثه بود و فروغ هم از همان ریشه تنه‌ای دوقلو با اشتراکات بسیار و تفاوت ناچیز یکی گزارش‌گر اجتماع بود و یکی خبرنویس و خبرنگار اجتماع با زبان شعر پسا نیمایی. نصرت در فرم محصول نیما و در اندیشه متاثر از هدایت بود. فروغ در اندیشه متاثر از گلستان بود و در سنت‌شکنی و از خود نوشتن از نصرت . فروغ را می‌توان سرآغاز فمینیسم در ایران دانست. این‌ها را پیشتر در روزنامه‌ها نوشته‌ام و در این‌جا اختصاصی نکات دیگری را بر آن یادداشت‌ها افزوده‌ام. بیاد نصرت که رشت آرام جان و نقطه‌ی بازتوانی‌اش برای از شعر نوشتن‌ بود. خاطره‌ها تلنگر یادهاست.
۲۷ خرداد۱۴۰۲

علی‌رضا پنجه‌یی

جاودانگی در ۵ گذرا بازخوانش شعر۰۰۷ نصرت رحمانی نوشته‌ی  علی رضا پنجه ای


جاودانگی در ۵ گذرا
بازخوانش شعر۰۰۷
 
علی رضا پنجه ای

به‌نقل  از:خبر کتاب هفته، سردبیر  محمد ولی زاده،شنبه هشت اسفند۹۴،جاودانگی در ۵ گذرا، علی رضا پنجه ای، صفحات ۲۷تا۲۹:https://t.me/worldpoem/623
نصرت در خصوص شعر دیداری نیز آزمون محتاطانه ای داشته  است، اگرچه طاهره ی صفارزاده شاعر آوانگارد و پبشرو در خصوص کانکریت آزمون های قابل تاملی از خود برجا نهاده  و نسخه ای نه چندان قلب شده اما درنگ خیز در حوزه ی شعر دیداری ارایه داده است ،لیک نصرت نشان داده که حتی در نمونه شعرهای دیداری اش _ قایم به ذات _ از باورها ی خوبش دور نشده است، هرچند   نه مانند آفرینه های صفارزاده پبشرو، اگر چه  در گونه های دیگر شعرهایش نیز می توان استقلال شاعر شعرسیاه را واجست:
شعر ۰۰۷ چنین آغازی دارد*1
نوشتم:۵
گفتم:
_شعری برای تو
لبخند مرد!
اندوه خیمه بست 

بی باورم!/عزیز!
هرعدد شعری ست 
و_۵ _ شعر عددهاست_ شکل قلب_
_ ۵۵_  بیتی ز تک غزل عاشقانه ای ست!
نفرین به عشق فسون جاودانه ای ست

بی باورم! عزیز!  
هر عدد شعر ی ست 
و_ ۵۵۵۵_ آه.، 
سرخ و سپید
زرد و سیاه

هرگز سرود اتحاد ملل نبست
نفرین به احتمال محالی است
بی باورم! عزیز! 
هر عدد شعری ست

حتی_۰۰۷_
مقدس ترین ترانه این نسل مبتذل
یا_۱۱۸_
عنوان انتظار!
بی باورم! عزیز!  
هر عدد شعری ست
و_۱۳_ 
تک شعر شعرهای عددهاست
منفور و نحس
چون سرنوشت من

بی باورم! عزیز! 
هر عدد شعری ست
از_۰_تا۰۰۰۰۰
اندوه مرد 
وسواس خیمه زد!
گرینه اشعار نصرت رحمانی / انتشارات مروارید/ چاپ چهارم ۱۳۸۵/ شعر ۰۰۷/ از کتاب میعاد در لجن/ ص ۱۳۷تا۱۳۹*2 
  بازخوانش شعر:
شعر پیچی ندارد که نتوانی ازش به سلامت عبور کنی،چندان ملایم است که آن سوش نیز به سهولت دیدنی ست. اشاره به پنج وارونه که شکل قلب به دست می دهد و بدیهی ست که مستفاد گردد ۵ نماد و سمبل عشق است. یعنی با اختصار و رعایت اقتصاد کلام هرجا عدد ۵ دیدید بر اساس جدول  معادل نشانه هایش برابر عدد 5  بنویسید :دوست ات دارم یا عشق؛ خود گوید: "نوشتم ۵ /گفتم: _شعری برای تو" و بی فاصله قطعیت می بخشد: "لبخند مرد!" نتیجه نیز می گیرد با صراحت تمام: "اندوه خیمه زد" یعنی از وقتی که عدد ۵ را نوشتم عاشق تو شدم و از همان دم شادی از زندگی ام رخت بربست و چنین ادامه می دهد:" اندوه خیمه بست" و نمی گوید اندوه گین شدم، بلکه:   غم چادر به پا کرد،یعنی نه زیر سقف خانه که چادر یا همان خیمه  با هم  زوج عشق شدیم!
 نصرت را شاعر شعر سیاه نامیده اند البته شاعرانی که از پس کودتای ۲۸ امرداد زیست شاعرانه داشته اند،چه مانند اخوان که در شعر جاودانه ای چون  زمستان اعتراض کردند و چه مانند نصرت که  نیهیلیسم (برگرفته از nihil لاتین به معنای هیچ) در جهان بینی شان خانه کرد او خود در گفت و گو  با ویژه ی هنر و ادبیات کادح*3 اذعان داشته بود که بیش از نیما از  هدایت متأثر بوده است و هدایت نیز در پس زمینه ی حهان بینی اش همواره تاثیر بلافصلی از کافکا  حک شده بود. پس عدد۵ اگر دیدیم یعنی با صراحت و نه باژگونه معنی می کنیم: دوست ات دارم و  عاشق شدن که نتیجه اش در آن سوی تساوی یعنی: افسردگی و چادر زدن غم(خیمه بستن) در خانه ی عشق ؛ در این پاراگراف به خوبی موقتی بودن عشق با چادر زدنش( خیمه بست) تصریح شده، چون خودآگاه شاعر بر اساس بن مایه های اعتقادی اش رمز جاودانگی عشق را موقتی بودن آن می داند نه پایداری اش،چه بسا با کاربرد خیمه بستن اشاره به نماد  خمسه ی(5) نظامی که مثنوی سومش در باره ی لیلی و مجنون است   نیز دارد  . در پاراگراف دوم شعر نیز تاکید می کند،تاکید در شعر نصرت جز نقش موسیقایی سرآغاز پاساژ و گذرگاه دیگری برای مفاهیم در نظرگرفته شده ی شاعر دارد.او به بی باوری خود اذعان دارد و  ۵ را در پاراگراف پیشین نماد عشق و دوست ات دارم شناسانده و اکنون در میان اعداد معادل شعر می داندش و تاکید مجدد دارد به شکل قلب؛  می گوید شکل قلب نه خود باژگونگی سپس می افزاید به همین مناسبت پس ۵۵ یک بیت از تک غزل عاشقانه ای ست و نتیجه می بخشد به مخاطب که " نفرین به عشق فسون جاودانه ای ست " همان گونه که گفتیم او عشق را ماهیتا موقت می داند، و جاودانگی اش را نه به او نسبت می دهد، که به فسون: نفرینش را نثار به عشقی می کند که فسون( افسون) جاودانه ای ست. و عاشق محو و مات و گول که قدرت و اختیار ازش سلب شده است.
در پاراگراف سوم باز بی باور است و باز هر عدد را شعر ی داتسته و این بار چهار عدد۵ را یعنی ۵۵۵۵ را با دریغی شاعر انه"آه" باز بی باوراست به این نمادها ی دوست ات دارم که به هر رنگی که باشد اگر چه سرخ نماد عشق آتشین؛ سپید نماد خوشبختی؛زرد تنفر و؛ سیاه، شوربختی  ،در پاراگراف چهارم: و البته رنگ ها نماد رنگین پوستی بشر، نیز هست و حتی سرخ نشان و نماد انقلاب گری، سپید صلح و آ رامش،زردتنفر و سیاه سرنوشت شوم و نحس، این چهار عدد۵ را نیز نشان باهمیدن ملت ها نمی انگارد و نفرین می فرستد و باز تاکید به بی باوری دارد ، تا‌ برسد به این که هر عدد یک شعر است؛  در پاراگراف پنجم حتی به فیلم جیمزباند ۰۰۷ که زمانی در جامعه رخنه کرده بود و نماد پوشالی قدرت و سرپوش سرخوردگی جوان ها شده بود یورش برده و با کاربرد مقدس برای این که7 نماد شانس است  و وقتی۰۰ در کنارش قرار می گیرد ، می شود: ۰۰۷  که نمادی برای  ابتذال آن را می انگارد، او بر این سیطره  تاخته و یک مفهوم پارادوکسیکال از آن ارایه می دهد. نگاه کنید:" مقدس ترین ترانه این نسل مبتذل " و چنین  است که عبارتی غیرقابل پیش بینی در شعرش رخ می نماید، و حتی اشاره به ۱۱۸ اطلاعات تلفن دارد که نماد انتظار می شود .در پاراگراف شش باز هم بی باور است و باز هر عدد را یک شعر می داند و ۱۳ را به واسطه ی بن مایه ی تفکر پوچ گرایی (نیهیلیسم) تک شعر شعرهای عددها می داند یعنی ۱۳ عدد نخبه و مورد علاقه ی اوست،چرا که   لابد علی رغم "منفور و نحس" بودن " چون سرنوشت من" در پاراگراف پایانی باز شاعر تاکید به بی باوری دارد و این که هر عدد یک شعر است و نتیجه و مخلص کلامش" از۰ تا ۰۰۰۰۰/ سپس گوید" اندوه مرد/ وسواس خیمه زد" چنین پایان غیر مترقبه را تنها از نصرت شعر می توان سراغ گرفت، جالب آن که چند نقطه اش بی نهایت خوانده می شود نه این که در خوانش شعر بگوییم از ۰ تا.... و حرف ا مطنطن پژواک داشته باشداو رندانه" لبخند مرد/ اندوه خیمه بست"  را در آخر پاراگراف اول بدل به حسن ختامی خاص  می کند،چرا مگر او شاعر شعر سباه نبست؟ پس چه را با نگاه امید شعرش پایان خوش می پذیرد؟ می توان چنین پنداشت که رندی او در بی نهایت و 5 های آن نهفته است و علت این که وسواس چادر زد باز تعدد عشق هایی ست که گذراست.گفتیم در کارگاه ذهن او راز جاودانگی عشق در گذرا بودن آن نهان است در شعرهای دیگر هم این نگاه در او ریشه دارد:" وفاکن تا رها گردی ز دستم" در دوبیتی های مجموعه ی سراب،یا  جای دیگر گفته:" با هر که دوست می شوم/ احساس می کنم آن قدر دوست بوده ایم/ که دیگر وقت خیانت است".
هم از این رو جهان بینی نصرت نخبه و ممتاز مانده است
.  
_________________________________-
1* ۰۰۷  نام مخفی مامور MI6 شان کانری ست در جیمزباند.
2 * با عکس  روی جلد  که سال۱۳۷۰ از شاعر گرفتم،عکس دو نفره نیز با دوربین زنیط E2 از نصرت و من، پسرش آرش گرفته است.
3* تیر 1367
۳۰ بهمن۱۳۹۴

رشت پایتخت شعری نصرت نوشته‌ی علی‌رضا پنجه‌ای


ماه نامه ی تجربه:شهریور۹۳ ص۸۰: مقاله ای ازعلی رضا پنجه ای :رشت پایتخت شعری نصرت
علی رضا پنجه ای

     رشت پایتخت شعری نصرت    

                                     

رشت پایتخت شعری نصرت
ماه نامه ی تجربه:شهریور93ص80:نصرت بنیان گذار و مروج فرهنگ کوچه و بازارِ شعر معاصر است؛ در کوچه و بازار، آن هم در دهه های 20 تا 50 چه می بینیم، به جز فقر، اعتیاد و فحشا؟ نصرت شاعرِ دوره ی پهلوی دوم است، شاعر دوره ای که در پس زمینه یِ  تاریخی ِ نزدیک  خود شکست مشروطیت را دارد؛ شکست اندیشه های انقلابی را؛ روشن فکران به واسطه ی خطرات مبتلا به روشن فکری بر اثر  مواجهه  با اختناق و  سرکوب به جرم خواندن یک یا چند کتاب یا اعلامیه ی  زیرزمینی به سال ها حبس محکوم می شوند،  جنبش های رهایی بخش از سوی امپریالیسم و ایادی اش به راحتی سرکوب می شوند،در چنین اتمسفری برای روشن فکر  مولف و خلاق چه راهی پیش رو باقی می ماند؟جوانی نصرت هم از این رو  و به ناگزیر مصادف   می شود  با چنین  جوی! نصرت ، محصول دوره ی افول فعالیت روشن فکری و آشکار،   سیاسی  و به ویژه احزاب  چپ و ملی گرایان است.
کودتای امریکایی- انگلیسی 28  امرداد 32 نقطه ی عطفی بود برای شکل گیریِ شخصیت شاعری که مانند سایر مولدان عرصه ی هنر و ادبیات مواجه با سرکوب روشنفکران  شده بود توسط ساواک؛شاعری که روزنه ای از آزادی سیاسی نمی بیند یا جذب احزاب سیاسی می شود یا مانند نصرت در   واکنش به کنش جامعه به قول خود با چنین روحیه ای   مرگ را معامله ای نقد  متصور دانسته و زندگی  بدون پاسخ به نیازهایش به عنوان یک روشنفکر مولف را لابد نسیه، که  در جوانی می گوید:  "دیگر عصا شناسنامه ی پیری ست""پیاله دور دگر زد-ده شب / انتشارات امیرکبیر/ص486 یا جای دیگر از هر چه در زمان و زمانه است بیزار:"ای دوست/ این روزها / با هر که دوست می شوم احساس می کنم/ آنقدر دوست بوده ایم که دیگر-/وقت خیانت است./ انبوه غم حریم و حرمت خود را/ از دست/ داده است/و در ادامه...این روزها /این گونه ام حریف/ فرهادواره ای که تیشه ی خود را/-گم کرده است/آغاز انهدام چنین است/ این گونه بود/ آغاز انقزاض سلسله ی مردان /وقتی صدای حادثه خوابید /بر سنگ  گور من بنویسید:/ یک جنگجو که نجنگید اما شکست خورد"(همان ص 491و492) شعر انهدام  خوانده شده در ده شب انجمن گوته ، در این برش از شعر آخرش که سنگ نبشته ی مزارش نیز نشد نمی گوید یک ترسو چون هرگز ترسو نبوده او همان گونه که می بینیم در ده شب شعرخوانی گوته هم شعرهای جنگجویانه ای می خواند   اگرچه بهانه اش عشق باشد و با شعر"من آبروی عشقم"  از  از عشق بگوید عشق او در گیر جامعه ای ست که رو به سیاهی در حرکت است که حتی خراج سلطنت شب(نماد ستمشاهی) را چشم معشوق از او طلب می کند که  می گوید:"لیلی/ چشمت خراج سلطنت شب را / از شاعران شرق،- /طلب می کند/ و اگر بپرسند که پس ده شب چه بود؟ باید گفت ده شب، پخش دادگاه گلسرخی و دانشیان و...  بر اثر فشار دستگاه دیپلماسی آمریکا و اروپا  بر دیپلماسی ایران و نادیده انگاشتن حقوق بشر و دموکراسی و یک بازی سیاسی برنامه ریزی شده    از سوی امپریالیسم بوده و بس ،  به قول زنده یاد گلسرخی که به خوبی از این   نمایش و شامورتی بازی  برای افشای شاه و ساواک بهره برد و همین مهم سبب روشن شدن جرقه های انقلابی نزد مردم کوچه و بازارشده بود؛ نصرت در ده شب هر شعری که می خواند شعر اعتراض به این مناسبات نامیمون بود،او اگر چه در  قالب هیچ  نهاد ایدئولوژیکی نمی گنحید اما همیشه  در شعرش  پی  عدالت جویی بود:    واژه ها گندیدند/فاتحان پوسیدند/ کودکان از نوک پستانک ها،/انفجار، انفجار به عبث نوشیدند./...و زبان ها در کام، فاسد و گندیده است!//لب اگر باز کنیم/زهر و خون می ریزد/ای اسیران چه کسی باز به پا می خیزد/ چه کسی؟/راستی تهمت نیست/که بگوییم پسرهای طلایی اسارت هستیم؟/و نخواهیم بدانیم نگهبان حقارت هستیم؟// نسل ها پرپر زد!"شعرتبعید در هفت چنبر زنجیر"همان/ص479و483 هم از این روست که شاعر در چنین جامعه ای   تسلی خویش  را  در ویرانی  اش! می جوید  و خود را در غبار گم می کند!(مردی که در غبار گم شد).
معتبر ترین سند شعری که نقش روایت تلخ  آن روزها زندگی را ایفا می کند شعر زنده یاد م.امید(مهدی اخوان ثالث است، شعری   دو  لایه در لایه ی  اول، راوی مشغول توصیف سرمای سوزان آخرین فصل سال است، اما در لایه ی زیرین از    فضای سرد  سیاسی کشورسخن می راند  و به تصویرش  می کشد،.شاعر در این ثبت تاریخی  فضای سیاسی متبحرانه عمل کرده و شباهت خفتگان سیاسی با زمستان را به خوبی توصیف می کند:سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت/سرها در گریبان است/ کسی سربر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را/نگه جز پیش پا را دید نتواند/که ره تاریک و لغزان است /وگر دست محبت سوی کس یازی/ به اکراه آورد دست از بغل بیرون/ که سرما سخت سوزان است.

شعری که آیینه ی زمان  خود می شود و نماد  معتبرترین سند شعری و تاریخی همان دوره ی
روایت تلخ کامی نسلی که می توانست نقش مهمی در رسیدن به دموکراسی داشته باشد، اما با سرکوب خود مواجه شد؛ یورش دستگاه پلیس   امنیتی شاه از قضا ی روزگار خود ناخواسته   در سیاه نمایی اتمسفر سیاسی ایران پس از کودتا نقش برجسته و مضاعفی بر جا گذاشت  به طوری که  خفقان و حمله به پیکره ی بخش روشنفکری و دانشجویی و سیاسی  همچون  آیینه ی تمام نمای هر آن چه در طول این مدت  بر  روشن فکران ایران رفت عمل نمود، نصرت سرخورده ی فضای سیاسی ایران در دهه های سیطره ی پهلوی دوم است.او زمانی شعر سیاه را هژمونی می کند که فضای درونی روشن فکری ایران بسیار سیاست زده بود، در چنین برهه ای با اندک لغزش تورا با مارک لمپنیسم یا چیزی شبیه آن بایکوت می کردند چه برسد که خود از زبان مادرت در شعری بنویسی: نصرت چه می کنی سر این پرتگاه  ژرف ....
یا چنان چه خود در مقدمه ی ترمه می نویسد:"تنها کاری که می توانم انجام دهم این است که او را ادامه دهم تا نصرت امروز را چه کسی ادامه دهد.  بازهم خودم آخر خیلی خسته! نه هیچ؟ باشد ادامه می دهم میعاد در لجن ص16،ترمه،چاپ دوم،1356، انتشارات اشرفی(نصرت در تقدیم کتاب به من نوشته سانسور شده برای عزیزم علی رضا پنجه ای 18-1-68)
یاس او  هم یاس شاعرانه است که مبتلا به  اکثریت نخبگانِ باشنده ی هنر و ادبیات است و هم یاس مضاعف اجتماعی – سیاسی.در واقع او با نوشتن شعرهای سیاه  و خوداعتراف،  خودزنی می کند، همین خودزنی از سویی چهره ی صادقانه اش را برای مخاطب، خاص جلوه می دهد و البته شاعر هرچه با خواننده صادق تر عمل کند ، خواننده نیز دیگرتبدیل  به مخاطبش می شود و پی جوی آثارش!
اجتماع شاعرانه ی شاعران  در دهه های پیش از انقلاب بیشتر خلاصه می شد به  نشست های شاعران با یکدیگر و البته  شاعرانی  که بشتر جزوهم فکران سیاسی هم بودند در پنهان ِ چشمِ دیگران  ، نصرت  و شاعران مستقل دیگر را بیشتر به گوشه می کشاند و گوشه گیری او اندوه مضاعف برای او  به همراه داشت و شاعر افسرده هم شاعر تاریکی هاست و رصد کننده ی رخوت ها و محافل به اصطلاح خوش گذرانی های سیاه!
نصرت در گفت و گو با  بهزاد عشقی که در دومین شماره ی  ویژه ی هنر و ادبیات کادح   در سال 1367 چاپ شد، به نوعی با آوردن قسمت هایی از داستان های هدایت او  را پدر شعر منثور ایران معرفی می کند. (گزینه اشعار نصرت رحمانی/نشرمروارید ص16)*1. نیز در مصاحبه  ی فرج سرکوهی  با او می گوید:من میراث دار هدایت بودم نه نیما! *2 نصرت  در واقع  با  نام بردن از هدایت  و لابد تاثیر او بر وی به جز منطق نثر  به گونه ای به مشترکات روحی و روانی خود و او اشارت ناخواسته دارد. این یاس ترس آور در خصوص اندیشه و آثار هدایت در بین عوام نیز تسری داشت به گونه ای که مراقب جوانان شان بودند و ایشان را از خواندن آثار هدایت بر حذر می داشتند ، حتی در مکان های درسی و آموزشی ، چه را  که معتقد بودند او جوانان را به خودکشی ترغیب می کند!
 او در ادامه ی  قسمت دوم مقدمه اش در کتاب ترمه  تحت عنوان"حرفی اگر باقی باشد"با چنین شعاری پیش می رود:"بیا به دنبال امیالمان تا جهنم  برویم"سپس با قلم برجسته و پررنگی  می آغازد:"بر پیشانی تابوت من نگاه کن! نوشته اند:- نصرت  ] ترمه[ را آفرید از ]  کویر] [ کوچ[  کرد و ]میعاد در لجن [نهاد  و....(همان /ترمه /ص17)  و در تداوم :....می اندیشم هنوز آیا من مرد غریب این سرزمین نفرین شده ام؟ آیا هنوز ریشه ی خشک بوته این کشتگاه طاعون زده ام که در آن واقعه داسی خونین در دستی بیرحم از بیخ درواَش کرد؟(همان ص 17)
و این بخش را چنین به پایان می رساند:
"...من برای تو ای خواننده جز طلسم سیاه بختی و یاس هدیه ای همراه نیاورده ام! اما اگر تو به جهنم می روی اشعار مرا هم با خود ببر!نصرت رحمانی(همان ص19)
پس از انقلاب تردد به رشت از خانه به تهران به خانه ی خان شیرازی زاده(پدر همسرش) بدل به سکونت پایدار ش می شود، او در پاسخ به دو پرسش گفت و گو کننده ی کادح ویژه ی هنر وادبیات  می گوید :"بله، من با همسرم که زاده ی رشت است در تهران آشنا شدم، ازدواج من با او ، خود از جمله دلایلی بود که مرا هر چه بیشتر به این شهر علاقمند کرد و  من از همان اولین باری که  در نوجوانی بدعوت  دوستان  به اینجا  آمدم ، شیفته ی این سامان شدم. این طبیعت زیبا و پر شکوه، این بامهای سفالین، این هوای پر کرشمه که هر ساعتی حالتی دارد، آفتابیست و می بارد، گاه نم نم باران به بارشی پیگیر، و سرشار از اندوهی گنگ تبدیل می شود با حال من هماهنگی بسیار دارد"  گزینه اشعارانتشارات مروارید/چاپ سوم 1383ص 7

در واقع رشت همان بهشت گمشده ای بود که نصرت سال ها به دمبالَ ش نبود اگر چه  ازدواج با فرشته ای به نام پوران شبرازی زاده(پوری) سبب می شود تا رشت را به پایتختی شعر خود  برگزیند. هر وقت هم که به دیدارش می رفتیم یا گریزی به منزل ما می زد به شوخی به او می گفتم تخت نصرت برقرار؟ و در پاسخی گفت برقراره! به نظر می رسد در شعرهای دو دهه ی پیش از مرگ  جسمانی شاعر شعرهایش پخته تر شده بود، یعنی   شوریدگی اش  افسار گسیختگی و آن شلختگی جوانی را نداشت و با حوصله تر شعر می گفت. الحقبی آن که برای خود کوچک ترین سهمی قایل باشم  - ویژه هنرو ادبیات کادح با سرپرستی زنده یاد صالح پور  در کنار  بهزاد عشقی و من  که جوانتر بودم  و شماره ی اولش را سردبیری کرده بودم و با حضور صالح پور سکان را به او سپرده بودم و صرفا مسولیت شعر و نقد شعر را برعهده گرفته بودم و به جانشینی سردبیر قانع بودم-  در سرازیر شدن  روزنامه نگاران  از ماهنامه ی  آدینه بگیر تا   سایرنشریات و دوستان و دوستداران نصرت نقش مهمی ایفا نمود.آن ها زمزمه می کردند نصرت پیدا شده و بیشتر از من می خواستند تا از او برایشان کار بگیرم. علی بابا چاهی نیز در مکاتبات خود مدام سلام رسان نصرت بود و متقاضی شعر از او و سایر شاعران و من هم در کنار  شاعران مطرح همیشه کلی شعر از شاعران گیلان را  برای باباچاهی می فرستادم و می گفتم بزودی توسط آرش شعرها بدستت می رسد،  به گمانم یک بار هم خودم در سفر به تهران با خود شعری از او را به  دفتر مجله  برای باباچاهی  بردم؛  باید اعتراف کنم  چه  در زمان کاظم  سادات اشکوری و چه  زمان باباچاهی و اواخر  زمان سردبیری زنده یاد کوشان  بیشترین آثار ما در آدینه چاپ می شد. حتی در سفر عباس معروفی که رفت و آمد خانوادگی با هم داشتیم نیز به دیدار نصرت  رفته بودیم ، اغلب اوقات هم  محمود نیکویه یار و یاور همیشگی نصرت هم بود و با آرش و زنده یاد صالح پور  چه شب ها که تا صبح  با هم شعر می خواندیم و. در باره ی روند شعر معاصر به گفت و گو می پرداختیم. زنده یادان  بیژن کلکی  و بنی مجیدی هم توسط من به دیدار نصرت می آمدند و خاصه خاطرات دهه ی چهل و پنجاه کلکی با نصرت که ورق می خورد کاش نوار ضبط صوتی بود که بخش مهمی از تاریخ شفاهی شعر معاصر در همین نشست ها ی شبانه مرور می شد، خاصه جریان کشیده زد ن نصرت به براهنی و مخفی کردن چاقوی نصرت به دست کلکی به هنگامی که اصطلاحا براهنی آژانی شده بود و پاسبان آورده بود برای نصرت ! این ها اگر چه فاقد ارزش ادبی ست  اما جزء واقعیت هر آن چه که بر خالقان ادبیات این کهن بوم و بر گذشته   است  و حواشی ادبیات برای خوانندگان ادبیات گاه سبب آمده که به سوی مطالعه ی آثار کسانی که داستان  مراودات ادبی شان را شنیده اند رفته اند   – اگر چه دعوای شان   به دعوای فیزیکی انجامیده شد ه باشد - ،  باری...  به جز گفت و گوی فرج سرکوهی که  دومین مصاحبه ی چاپ شده ی  پس از انقلاب با او بود،  بیشترین شعرهای نصرت  مانند  آیینه ی57  در آدینه گل کرده بود. هر چند تاثیر مصاحبه ی سرکوهی به اندازه ی مصاحبه ی ویژنامه کادح با نصرت نبود.در هر حال نصرت پیدا شده بود دیگر، اگر چه گم هم نشده بود! رشت و گرمی کانون باشندگان هنر و ادبیاتش سبب شده بود تا از یاس نصرت کاسته شود، ناگفته نیز پیداست   که پوری خانم و آرش هم کنارش بودند و تیمارش می کردند. در واقع  اتمسفر روشن فکری رشت به گونه ای بود  که خانه ی نصرت را به  یکی از مراکز شعرخوانی چند نفره با تنوع شاعران تبدیل کرده بود، سفر زنده یادان  شاملو،  اسپهبد و  مسعودخیام و دولت آبادی و... و رفت و آمد  بسیاری از دوستان  و دوستداران دیگرش از همه جای ایران زمین  از سال 67 تا زمانی که زنده بود   و برخی  از این مراودات هنوز نیز برقرار مانده است. البته رابطه ی دوستی ما خانوادگی نیز شد و   روابط   سایر شاعران نیز با خانواده ی نصرت  همچون حکایتی هنوز باقی ست؛  نصرت زیر آسمان خاکستری شهری که خاکه خاکه می بارد کمتر تنها   ماند او  به آن آرامشی که هر شاعری برای سرودن و زندگی  نیازمندش است   رسیده بود، همه چیز مهیا بود حتی زمانی که خودرو  کمیته  در یکی از ماموریت های  ماهیانه اش  اشتباهی به او مشکوک شده بود ،  پس از شناسایی اش بلافاصله  با عزت و احترام تا سر کوچه  او را با خودرو رساندند و از او معذرت خواسته بودند، همه ی این  مساعدت ها  و عوامل مثبت با شاعر شوریده ی 007 دست به دست هم داد :از همسر، فرزند گرفته تا دوستان رشتی و دیدار هر به چندی دوستان دیر و دور و دوستدارانی چند که از همه جای ایران و جهان به دیدار شاعر می شتافتند... باری همه چیز برای آن مهیا شده بود که نصرت رشت را به پایتختی شعر برگزیند.
پی نوشت:

*1توضیح  این که  ناشر  گزینه اشعار نصرت ، عکس گرفته شده توسط بنده را روی جلد برای چندمین نوبت چاپ می کند آن هم بدون حق الدرج به طوری که حتی نام گیرنده ی عکس را نمی نویسد و در چاپ بعدی هم علی رغم اعتراض بنده در نمایشگاه کتاب از کنار این مهم و ذکر  رفرنس کتاب برای  نخستین  گفت و گو ی   نصرت در پس از انقلاب  سرباز می زند و مضافا گفت و گوی ویژه ی هنر و ادبیات کادح با نصرت را بی هیچ توضیح  و رفرنسی  چاپ می کند!.
*2 متاسفانه هیچ  رفرنس لازمی  از سوی ناشر برای این مصاحبه داده نشده است و صرفن به‌نام مصاحبه شونده بسنده شده است.

۱۸ اَمرداد۹۳_رشت

رشت پایتخت شعری نصرت نوشته‌ی علی‌رضا پنجه‌ای


ماه نامه ی تجربه:شهریور۹۳ ص۸۰: مقاله ای ازعلی رضا پنجه ای :رشت پایتخت شعری نصرت
علی رضا پنجه ای

     رشت پایتخت شعری نصرت    

                                     

رشت پایتخت شعری نصرت
ماه نامه ی تجربه:شهریور93ص80:نصرت بنیان گذار و مروج فرهنگ کوچه و بازارِ شعر معاصر است؛ در کوچه و بازار، آن هم در دهه های 20 تا 50 چه می بینیم، به جز فقر، اعتیاد و فحشا؟ نصرت شاعرِ دوره ی پهلوی دوم است، شاعر دوره ای که در پس زمینه یِ  تاریخی ِ نزدیک  خود شکست مشروطیت را دارد؛ شکست اندیشه های انقلابی را؛ روشن فکران به واسطه ی خطرات مبتلا به روشن فکری بر اثر  مواجهه  با اختناق و  سرکوب به جرم خواندن یک یا چند کتاب یا اعلامیه ی  زیرزمینی به سال ها حبس محکوم می شوند،  جنبش های رهایی بخش از سوی امپریالیسم و ایادی اش به راحتی سرکوب می شوند،در چنین اتمسفری برای روشن فکر  مولف و خلاق چه راهی پیش رو باقی می ماند؟جوانی نصرت هم از این رو  و به ناگزیر مصادف   می شود  با چنین  جوی! نصرت ، محصول دوره ی افول فعالیت روشن فکری و آشکار،   سیاسی  و به ویژه احزاب  چپ و ملی گرایان است.
کودتای امریکایی- انگلیسی 28  امرداد 32 نقطه ی عطفی بود برای شکل گیریِ شخصیت شاعری که مانند سایر مولدان عرصه ی هنر و ادبیات مواجه با سرکوب روشنفکران  شده بود توسط ساواک؛شاعری که روزنه ای از آزادی سیاسی نمی بیند یا جذب احزاب سیاسی می شود یا مانند نصرت در   واکنش به کنش جامعه به قول خود با چنین روحیه ای   مرگ را معامله ای نقد  متصور دانسته و زندگی  بدون پاسخ به نیازهایش به عنوان یک روشنفکر مولف را لابد نسیه، که  در جوانی می گوید:  "دیگر عصا شناسنامه ی پیری ست""پیاله دور دگر زد-ده شب / انتشارات امیرکبیر/ص486 یا جای دیگر از هر چه در زمان و زمانه است بیزار:"ای دوست/ این روزها / با هر که دوست می شوم احساس می کنم/ آنقدر دوست بوده ایم که دیگر-/وقت خیانت است./ انبوه غم حریم و حرمت خود را/ از دست/ داده است/و در ادامه...این روزها /این گونه ام حریف/ فرهادواره ای که تیشه ی خود را/-گم کرده است/آغاز انهدام چنین است/ این گونه بود/ آغاز انقزاض سلسله ی مردان /وقتی صدای حادثه خوابید /بر سنگ  گور من بنویسید:/ یک جنگجو که نجنگید اما شکست خورد"(همان ص 491و492) شعر انهدام  خوانده شده در ده شب انجمن گوته ، در این برش از شعر آخرش که سنگ نبشته ی مزارش نیز نشد نمی گوید یک ترسو چون هرگز ترسو نبوده او همان گونه که می بینیم در ده شب شعرخوانی گوته هم شعرهای جنگجویانه ای می خواند   اگرچه بهانه اش عشق باشد و با شعر"من آبروی عشقم"  از  از عشق بگوید عشق او در گیر جامعه ای ست که رو به سیاهی در حرکت است که حتی خراج سلطنت شب(نماد ستمشاهی) را چشم معشوق از او طلب می کند که  می گوید:"لیلی/ چشمت خراج سلطنت شب را / از شاعران شرق،- /طلب می کند/ و اگر بپرسند که پس ده شب چه بود؟ باید گفت ده شب، پخش دادگاه گلسرخی و دانشیان و...  بر اثر فشار دستگاه دیپلماسی آمریکا و اروپا  بر دیپلماسی ایران و نادیده انگاشتن حقوق بشر و دموکراسی و یک بازی سیاسی برنامه ریزی شده    از سوی امپریالیسم بوده و بس ،  به قول زنده یاد گلسرخی که به خوبی از این   نمایش و شامورتی بازی  برای افشای شاه و ساواک بهره برد و همین مهم سبب روشن شدن جرقه های انقلابی نزد مردم کوچه و بازارشده بود؛ نصرت در ده شب هر شعری که می خواند شعر اعتراض به این مناسبات نامیمون بود،او اگر چه در  قالب هیچ  نهاد ایدئولوژیکی نمی گنحید اما همیشه  در شعرش  پی  عدالت جویی بود:    واژه ها گندیدند/فاتحان پوسیدند/ کودکان از نوک پستانک ها،/انفجار، انفجار به عبث نوشیدند./...و زبان ها در کام، فاسد و گندیده است!//لب اگر باز کنیم/زهر و خون می ریزد/ای اسیران چه کسی باز به پا می خیزد/ چه کسی؟/راستی تهمت نیست/که بگوییم پسرهای طلایی اسارت هستیم؟/و نخواهیم بدانیم نگهبان حقارت هستیم؟// نسل ها پرپر زد!"شعرتبعید در هفت چنبر زنجیر"همان/ص479و483 هم از این روست که شاعر در چنین جامعه ای   تسلی خویش  را  در ویرانی  اش! می جوید  و خود را در غبار گم می کند!(مردی که در غبار گم شد).
معتبر ترین سند شعری که نقش روایت تلخ  آن روزها زندگی را ایفا می کند شعر زنده یاد م.امید(مهدی اخوان ثالث است، شعری   دو  لایه در لایه ی  اول، راوی مشغول توصیف سرمای سوزان آخرین فصل سال است، اما در لایه ی زیرین از    فضای سرد  سیاسی کشورسخن می راند  و به تصویرش  می کشد،.شاعر در این ثبت تاریخی  فضای سیاسی متبحرانه عمل کرده و شباهت خفتگان سیاسی با زمستان را به خوبی توصیف می کند:سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت/سرها در گریبان است/ کسی سربر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را/نگه جز پیش پا را دید نتواند/که ره تاریک و لغزان است /وگر دست محبت سوی کس یازی/ به اکراه آورد دست از بغل بیرون/ که سرما سخت سوزان است.

شعری که آیینه ی زمان  خود می شود و نماد  معتبرترین سند شعری و تاریخی همان دوره ی
روایت تلخ کامی نسلی که می توانست نقش مهمی در رسیدن به دموکراسی داشته باشد، اما با سرکوب خود مواجه شد؛ یورش دستگاه پلیس   امنیتی شاه از قضا ی روزگار خود ناخواسته   در سیاه نمایی اتمسفر سیاسی ایران پس از کودتا نقش برجسته و مضاعفی بر جا گذاشت  به طوری که  خفقان و حمله به پیکره ی بخش روشنفکری و دانشجویی و سیاسی  همچون  آیینه ی تمام نمای هر آن چه در طول این مدت  بر  روشن فکران ایران رفت عمل نمود، نصرت سرخورده ی فضای سیاسی ایران در دهه های سیطره ی پهلوی دوم است.او زمانی شعر سیاه را هژمونی می کند که فضای درونی روشن فکری ایران بسیار سیاست زده بود، در چنین برهه ای با اندک لغزش تورا با مارک لمپنیسم یا چیزی شبیه آن بایکوت می کردند چه برسد که خود از زبان مادرت در شعری بنویسی: نصرت چه می کنی سر این پرتگاه  ژرف ....
یا چنان چه خود در مقدمه ی ترمه می نویسد:"تنها کاری که می توانم انجام دهم این است که او را ادامه دهم تا نصرت امروز را چه کسی ادامه دهد.  بازهم خودم آخر خیلی خسته! نه هیچ؟ باشد ادامه می دهم میعاد در لجن ص16،ترمه،چاپ دوم،1356، انتشارات اشرفی(نصرت در تقدیم کتاب به من نوشته سانسور شده برای عزیزم علی رضا پنجه ای 18-1-68)
یاس او  هم یاس شاعرانه است که مبتلا به  اکثریت نخبگانِ باشنده ی هنر و ادبیات است و هم یاس مضاعف اجتماعی – سیاسی.در واقع او با نوشتن شعرهای سیاه  و خوداعتراف،  خودزنی می کند، همین خودزنی از سویی چهره ی صادقانه اش را برای مخاطب، خاص جلوه می دهد و البته شاعر هرچه با خواننده صادق تر عمل کند ، خواننده نیز دیگرتبدیل  به مخاطبش می شود و پی جوی آثارش!
اجتماع شاعرانه ی شاعران  در دهه های پیش از انقلاب بیشتر خلاصه می شد به  نشست های شاعران با یکدیگر و البته  شاعرانی  که بشتر جزوهم فکران سیاسی هم بودند در پنهان ِ چشمِ دیگران  ، نصرت  و شاعران مستقل دیگر را بیشتر به گوشه می کشاند و گوشه گیری او اندوه مضاعف برای او  به همراه داشت و شاعر افسرده هم شاعر تاریکی هاست و رصد کننده ی رخوت ها و محافل به اصطلاح خوش گذرانی های سیاه!
نصرت در گفت و گو با  بهزاد عشقی که در دومین شماره ی  ویژه ی هنر و ادبیات کادح   در سال 1367 چاپ شد، به نوعی با آوردن قسمت هایی از داستان های هدایت او  را پدر شعر منثور ایران معرفی می کند. (گزینه اشعار نصرت رحمانی/نشرمروارید ص16)*1. نیز در مصاحبه  ی فرج سرکوهی  با او می گوید:من میراث دار هدایت بودم نه نیما! *2 نصرت  در واقع  با  نام بردن از هدایت  و لابد تاثیر او بر وی به جز منطق نثر  به گونه ای به مشترکات روحی و روانی خود و او اشارت ناخواسته دارد. این یاس ترس آور در خصوص اندیشه و آثار هدایت در بین عوام نیز تسری داشت به گونه ای که مراقب جوانان شان بودند و ایشان را از خواندن آثار هدایت بر حذر می داشتند ، حتی در مکان های درسی و آموزشی ، چه را  که معتقد بودند او جوانان را به خودکشی ترغیب می کند!
 او در ادامه ی  قسمت دوم مقدمه اش در کتاب ترمه  تحت عنوان"حرفی اگر باقی باشد"با چنین شعاری پیش می رود:"بیا به دنبال امیالمان تا جهنم  برویم"سپس با قلم برجسته و پررنگی  می آغازد:"بر پیشانی تابوت من نگاه کن! نوشته اند:- نصرت  ] ترمه[ را آفرید از ]  کویر] [ کوچ[  کرد و ]میعاد در لجن [نهاد  و....(همان /ترمه /ص17)  و در تداوم :....می اندیشم هنوز آیا من مرد غریب این سرزمین نفرین شده ام؟ آیا هنوز ریشه ی خشک بوته این کشتگاه طاعون زده ام که در آن واقعه داسی خونین در دستی بیرحم از بیخ درواَش کرد؟(همان ص 17)
و این بخش را چنین به پایان می رساند:
"...من برای تو ای خواننده جز طلسم سیاه بختی و یاس هدیه ای همراه نیاورده ام! اما اگر تو به جهنم می روی اشعار مرا هم با خود ببر!نصرت رحمانی(همان ص19)
پس از انقلاب تردد به رشت از خانه به تهران به خانه ی خان شیرازی زاده(پدر همسرش) بدل به سکونت پایدار ش می شود، او در پاسخ به دو پرسش گفت و گو کننده ی کادح ویژه ی هنر وادبیات  می گوید :"بله، من با همسرم که زاده ی رشت است در تهران آشنا شدم، ازدواج من با او ، خود از جمله دلایلی بود که مرا هر چه بیشتر به این شهر علاقمند کرد و  من از همان اولین باری که  در نوجوانی بدعوت  دوستان  به اینجا  آمدم ، شیفته ی این سامان شدم. این طبیعت زیبا و پر شکوه، این بامهای سفالین، این هوای پر کرشمه که هر ساعتی حالتی دارد، آفتابیست و می بارد، گاه نم نم باران به بارشی پیگیر، و سرشار از اندوهی گنگ تبدیل می شود با حال من هماهنگی بسیار دارد"  گزینه اشعارانتشارات مروارید/چاپ سوم 1383ص 7

در واقع رشت همان بهشت گمشده ای بود که نصرت سال ها به دمبالَ ش نبود اگر چه  ازدواج با فرشته ای به نام پوران شبرازی زاده(پوری) سبب می شود تا رشت را به پایتختی شعر خود  برگزیند. هر وقت هم که به دیدارش می رفتیم یا گریزی به منزل ما می زد به شوخی به او می گفتم تخت نصرت برقرار؟ و در پاسخی گفت برقراره! به نظر می رسد در شعرهای دو دهه ی پیش از مرگ  جسمانی شاعر شعرهایش پخته تر شده بود، یعنی   شوریدگی اش  افسار گسیختگی و آن شلختگی جوانی را نداشت و با حوصله تر شعر می گفت. الحقبی آن که برای خود کوچک ترین سهمی قایل باشم  - ویژه هنرو ادبیات کادح با سرپرستی زنده یاد صالح پور  در کنار  بهزاد عشقی و من  که جوانتر بودم  و شماره ی اولش را سردبیری کرده بودم و با حضور صالح پور سکان را به او سپرده بودم و صرفا مسولیت شعر و نقد شعر را برعهده گرفته بودم و به جانشینی سردبیر قانع بودم-  در سرازیر شدن  روزنامه نگاران  از ماهنامه ی  آدینه بگیر تا   سایرنشریات و دوستان و دوستداران نصرت نقش مهمی ایفا نمود.آن ها زمزمه می کردند نصرت پیدا شده و بیشتر از من می خواستند تا از او برایشان کار بگیرم. علی بابا چاهی نیز در مکاتبات خود مدام سلام رسان نصرت بود و متقاضی شعر از او و سایر شاعران و من هم در کنار  شاعران مطرح همیشه کلی شعر از شاعران گیلان را  برای باباچاهی می فرستادم و می گفتم بزودی توسط آرش شعرها بدستت می رسد،  به گمانم یک بار هم خودم در سفر به تهران با خود شعری از او را به  دفتر مجله  برای باباچاهی  بردم؛  باید اعتراف کنم  چه  در زمان کاظم  سادات اشکوری و چه  زمان باباچاهی و اواخر  زمان سردبیری زنده یاد کوشان  بیشترین آثار ما در آدینه چاپ می شد. حتی در سفر عباس معروفی که رفت و آمد خانوادگی با هم داشتیم نیز به دیدار نصرت  رفته بودیم ، اغلب اوقات هم  محمود نیکویه یار و یاور همیشگی نصرت هم بود و با آرش و زنده یاد صالح پور  چه شب ها که تا صبح  با هم شعر می خواندیم و. در باره ی روند شعر معاصر به گفت و گو می پرداختیم. زنده یادان  بیژن کلکی  و بنی مجیدی هم توسط من به دیدار نصرت می آمدند و خاصه خاطرات دهه ی چهل و پنجاه کلکی با نصرت که ورق می خورد کاش نوار ضبط صوتی بود که بخش مهمی از تاریخ شفاهی شعر معاصر در همین نشست ها ی شبانه مرور می شد، خاصه جریان کشیده زد ن نصرت به براهنی و مخفی کردن چاقوی نصرت به دست کلکی به هنگامی که اصطلاحا براهنی آژانی شده بود و پاسبان آورده بود برای نصرت ! این ها اگر چه فاقد ارزش ادبی ست  اما جزء واقعیت هر آن چه که بر خالقان ادبیات این کهن بوم و بر گذشته   است  و حواشی ادبیات برای خوانندگان ادبیات گاه سبب آمده که به سوی مطالعه ی آثار کسانی که داستان  مراودات ادبی شان را شنیده اند رفته اند   – اگر چه دعوای شان   به دعوای فیزیکی انجامیده شد ه باشد - ،  باری...  به جز گفت و گوی فرج سرکوهی که  دومین مصاحبه ی چاپ شده ی  پس از انقلاب با او بود،  بیشترین شعرهای نصرت  مانند  آیینه ی57  در آدینه گل کرده بود. هر چند تاثیر مصاحبه ی سرکوهی به اندازه ی مصاحبه ی ویژنامه کادح با نصرت نبود.در هر حال نصرت پیدا شده بود دیگر، اگر چه گم هم نشده بود! رشت و گرمی کانون باشندگان هنر و ادبیاتش سبب شده بود تا از یاس نصرت کاسته شود، ناگفته نیز پیداست   که پوری خانم و آرش هم کنارش بودند و تیمارش می کردند. در واقع  اتمسفر روشن فکری رشت به گونه ای بود  که خانه ی نصرت را به  یکی از مراکز شعرخوانی چند نفره با تنوع شاعران تبدیل کرده بود، سفر زنده یادان  شاملو،  اسپهبد و  مسعودخیام و دولت آبادی و... و رفت و آمد  بسیاری از دوستان  و دوستداران دیگرش از همه جای ایران زمین  از سال 67 تا زمانی که زنده بود   و برخی  از این مراودات هنوز نیز برقرار مانده است. البته رابطه ی دوستی ما خانوادگی نیز شد و   روابط   سایر شاعران نیز با خانواده ی نصرت  همچون حکایتی هنوز باقی ست؛  نصرت زیر آسمان خاکستری شهری که خاکه خاکه می بارد کمتر تنها   ماند او  به آن آرامشی که هر شاعری برای سرودن و زندگی  نیازمندش است   رسیده بود، همه چیز مهیا بود حتی زمانی که خودرو  کمیته  در یکی از ماموریت های  ماهیانه اش  اشتباهی به او مشکوک شده بود ،  پس از شناسایی اش بلافاصله  با عزت و احترام تا سر کوچه  او را با خودرو رساندند و از او معذرت خواسته بودند، همه ی این  مساعدت ها  و عوامل مثبت با شاعر شوریده ی 007 دست به دست هم داد :از همسر، فرزند گرفته تا دوستان رشتی و دیدار هر به چندی دوستان دیر و دور و دوستدارانی چند که از همه جای ایران و جهان به دیدار شاعر می شتافتند... باری همه چیز برای آن مهیا شده بود که نصرت رشت را به پایتختی شعر برگزیند.
پی نوشت:

*1توضیح  این که  ناشر  گزینه اشعار نصرت ، عکس گرفته شده توسط بنده را روی جلد برای چندمین نوبت چاپ می کند آن هم بدون حق الدرج به طوری که حتی نام گیرنده ی عکس را نمی نویسد و در چاپ بعدی هم علی رغم اعتراض بنده در نمایشگاه کتاب از کنار این مهم و ذکر  رفرنس کتاب برای  نخستین  گفت و گو ی   نصرت در پس از انقلاب  سرباز می زند و مضافا گفت و گوی ویژه ی هنر و ادبیات کادح با نصرت را بی هیچ توضیح  و رفرنسی  چاپ می کند!.
*2 متاسفانه هیچ  رفرنس لازمی  از سوی ناشر برای این مصاحبه داده نشده است و صرفن به‌نام مصاحبه شونده بسنده شده است.

۱۸ اَمرداد۹۳_رشت

رشت پایتخت شعری نصرت نوشته‌ی علی‌رضا پنجه‌ای


ماه نامه ی تجربه:شهریور۹۳ ص۸۰: مقاله ای ازعلی رضا پنجه ای :رشت پایتخت شعری نصرت
علی رضا پنجه ای

     رشت پایتخت شعری نصرت    

                                     

رشت پایتخت شعری نصرت
ماه نامه ی تجربه:شهریور93ص80:نصرت بنیان گذار و مروج فرهنگ کوچه و بازارِ شعر معاصر است؛ در کوچه و بازار، آن هم در دهه های 20 تا 50 چه می بینیم، به جز فقر، اعتیاد و فحشا؟ نصرت شاعرِ دوره ی پهلوی دوم است، شاعر دوره ای که در پس زمینه یِ  تاریخی ِ نزدیک  خود شکست مشروطیت را دارد؛ شکست اندیشه های انقلابی را؛ روشن فکران به واسطه ی خطرات مبتلا به روشن فکری بر اثر  مواجهه  با اختناق و  سرکوب به جرم خواندن یک یا چند کتاب یا اعلامیه ی  زیرزمینی به سال ها حبس محکوم می شوند،  جنبش های رهایی بخش از سوی امپریالیسم و ایادی اش به راحتی سرکوب می شوند،در چنین اتمسفری برای روشن فکر  مولف و خلاق چه راهی پیش رو باقی می ماند؟جوانی نصرت هم از این رو  و به ناگزیر مصادف   می شود  با چنین  جوی! نصرت ، محصول دوره ی افول فعالیت روشن فکری و آشکار،   سیاسی  و به ویژه احزاب  چپ و ملی گرایان است.
کودتای امریکایی- انگلیسی 28  امرداد 32 نقطه ی عطفی بود برای شکل گیریِ شخصیت شاعری که مانند سایر مولدان عرصه ی هنر و ادبیات مواجه با سرکوب روشنفکران  شده بود توسط ساواک؛شاعری که روزنه ای از آزادی سیاسی نمی بیند یا جذب احزاب سیاسی می شود یا مانند نصرت در   واکنش به کنش جامعه به قول خود با چنین روحیه ای   مرگ را معامله ای نقد  متصور دانسته و زندگی  بدون پاسخ به نیازهایش به عنوان یک روشنفکر مولف را لابد نسیه، که  در جوانی می گوید:  "دیگر عصا شناسنامه ی پیری ست""پیاله دور دگر زد-ده شب / انتشارات امیرکبیر/ص486 یا جای دیگر از هر چه در زمان و زمانه است بیزار:"ای دوست/ این روزها / با هر که دوست می شوم احساس می کنم/ آنقدر دوست بوده ایم که دیگر-/وقت خیانت است./ انبوه غم حریم و حرمت خود را/ از دست/ داده است/و در ادامه...این روزها /این گونه ام حریف/ فرهادواره ای که تیشه ی خود را/-گم کرده است/آغاز انهدام چنین است/ این گونه بود/ آغاز انقزاض سلسله ی مردان /وقتی صدای حادثه خوابید /بر سنگ  گور من بنویسید:/ یک جنگجو که نجنگید اما شکست خورد"(همان ص 491و492) شعر انهدام  خوانده شده در ده شب انجمن گوته ، در این برش از شعر آخرش که سنگ نبشته ی مزارش نیز نشد نمی گوید یک ترسو چون هرگز ترسو نبوده او همان گونه که می بینیم در ده شب شعرخوانی گوته هم شعرهای جنگجویانه ای می خواند   اگرچه بهانه اش عشق باشد و با شعر"من آبروی عشقم"  از  از عشق بگوید عشق او در گیر جامعه ای ست که رو به سیاهی در حرکت است که حتی خراج سلطنت شب(نماد ستمشاهی) را چشم معشوق از او طلب می کند که  می گوید:"لیلی/ چشمت خراج سلطنت شب را / از شاعران شرق،- /طلب می کند/ و اگر بپرسند که پس ده شب چه بود؟ باید گفت ده شب، پخش دادگاه گلسرخی و دانشیان و...  بر اثر فشار دستگاه دیپلماسی آمریکا و اروپا  بر دیپلماسی ایران و نادیده انگاشتن حقوق بشر و دموکراسی و یک بازی سیاسی برنامه ریزی شده    از سوی امپریالیسم بوده و بس ،  به قول زنده یاد گلسرخی که به خوبی از این   نمایش و شامورتی بازی  برای افشای شاه و ساواک بهره برد و همین مهم سبب روشن شدن جرقه های انقلابی نزد مردم کوچه و بازارشده بود؛ نصرت در ده شب هر شعری که می خواند شعر اعتراض به این مناسبات نامیمون بود،او اگر چه در  قالب هیچ  نهاد ایدئولوژیکی نمی گنحید اما همیشه  در شعرش  پی  عدالت جویی بود:    واژه ها گندیدند/فاتحان پوسیدند/ کودکان از نوک پستانک ها،/انفجار، انفجار به عبث نوشیدند./...و زبان ها در کام، فاسد و گندیده است!//لب اگر باز کنیم/زهر و خون می ریزد/ای اسیران چه کسی باز به پا می خیزد/ چه کسی؟/راستی تهمت نیست/که بگوییم پسرهای طلایی اسارت هستیم؟/و نخواهیم بدانیم نگهبان حقارت هستیم؟// نسل ها پرپر زد!"شعرتبعید در هفت چنبر زنجیر"همان/ص479و483 هم از این روست که شاعر در چنین جامعه ای   تسلی خویش  را  در ویرانی  اش! می جوید  و خود را در غبار گم می کند!(مردی که در غبار گم شد).
معتبر ترین سند شعری که نقش روایت تلخ  آن روزها زندگی را ایفا می کند شعر زنده یاد م.امید(مهدی اخوان ثالث است، شعری   دو  لایه در لایه ی  اول، راوی مشغول توصیف سرمای سوزان آخرین فصل سال است، اما در لایه ی زیرین از    فضای سرد  سیاسی کشورسخن می راند  و به تصویرش  می کشد،.شاعر در این ثبت تاریخی  فضای سیاسی متبحرانه عمل کرده و شباهت خفتگان سیاسی با زمستان را به خوبی توصیف می کند:سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت/سرها در گریبان است/ کسی سربر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را/نگه جز پیش پا را دید نتواند/که ره تاریک و لغزان است /وگر دست محبت سوی کس یازی/ به اکراه آورد دست از بغل بیرون/ که سرما سخت سوزان است.

شعری که آیینه ی زمان  خود می شود و نماد  معتبرترین سند شعری و تاریخی همان دوره ی
روایت تلخ کامی نسلی که می توانست نقش مهمی در رسیدن به دموکراسی داشته باشد، اما با سرکوب خود مواجه شد؛ یورش دستگاه پلیس   امنیتی شاه از قضا ی روزگار خود ناخواسته   در سیاه نمایی اتمسفر سیاسی ایران پس از کودتا نقش برجسته و مضاعفی بر جا گذاشت  به طوری که  خفقان و حمله به پیکره ی بخش روشنفکری و دانشجویی و سیاسی  همچون  آیینه ی تمام نمای هر آن چه در طول این مدت  بر  روشن فکران ایران رفت عمل نمود، نصرت سرخورده ی فضای سیاسی ایران در دهه های سیطره ی پهلوی دوم است.او زمانی شعر سیاه را هژمونی می کند که فضای درونی روشن فکری ایران بسیار سیاست زده بود، در چنین برهه ای با اندک لغزش تورا با مارک لمپنیسم یا چیزی شبیه آن بایکوت می کردند چه برسد که خود از زبان مادرت در شعری بنویسی: نصرت چه می کنی سر این پرتگاه  ژرف ....
یا چنان چه خود در مقدمه ی ترمه می نویسد:"تنها کاری که می توانم انجام دهم این است که او را ادامه دهم تا نصرت امروز را چه کسی ادامه دهد.  بازهم خودم آخر خیلی خسته! نه هیچ؟ باشد ادامه می دهم میعاد در لجن ص16،ترمه،چاپ دوم،1356، انتشارات اشرفی(نصرت در تقدیم کتاب به من نوشته سانسور شده برای عزیزم علی رضا پنجه ای 18-1-68)
یاس او  هم یاس شاعرانه است که مبتلا به  اکثریت نخبگانِ باشنده ی هنر و ادبیات است و هم یاس مضاعف اجتماعی – سیاسی.در واقع او با نوشتن شعرهای سیاه  و خوداعتراف،  خودزنی می کند، همین خودزنی از سویی چهره ی صادقانه اش را برای مخاطب، خاص جلوه می دهد و البته شاعر هرچه با خواننده صادق تر عمل کند ، خواننده نیز دیگرتبدیل  به مخاطبش می شود و پی جوی آثارش!
اجتماع شاعرانه ی شاعران  در دهه های پیش از انقلاب بیشتر خلاصه می شد به  نشست های شاعران با یکدیگر و البته  شاعرانی  که بشتر جزوهم فکران سیاسی هم بودند در پنهان ِ چشمِ دیگران  ، نصرت  و شاعران مستقل دیگر را بیشتر به گوشه می کشاند و گوشه گیری او اندوه مضاعف برای او  به همراه داشت و شاعر افسرده هم شاعر تاریکی هاست و رصد کننده ی رخوت ها و محافل به اصطلاح خوش گذرانی های سیاه!
نصرت در گفت و گو با  بهزاد عشقی که در دومین شماره ی  ویژه ی هنر و ادبیات کادح   در سال 1367 چاپ شد، به نوعی با آوردن قسمت هایی از داستان های هدایت او  را پدر شعر منثور ایران معرفی می کند. (گزینه اشعار نصرت رحمانی/نشرمروارید ص16)*1. نیز در مصاحبه  ی فرج سرکوهی  با او می گوید:من میراث دار هدایت بودم نه نیما! *2 نصرت  در واقع  با  نام بردن از هدایت  و لابد تاثیر او بر وی به جز منطق نثر  به گونه ای به مشترکات روحی و روانی خود و او اشارت ناخواسته دارد. این یاس ترس آور در خصوص اندیشه و آثار هدایت در بین عوام نیز تسری داشت به گونه ای که مراقب جوانان شان بودند و ایشان را از خواندن آثار هدایت بر حذر می داشتند ، حتی در مکان های درسی و آموزشی ، چه را  که معتقد بودند او جوانان را به خودکشی ترغیب می کند!
 او در ادامه ی  قسمت دوم مقدمه اش در کتاب ترمه  تحت عنوان"حرفی اگر باقی باشد"با چنین شعاری پیش می رود:"بیا به دنبال امیالمان تا جهنم  برویم"سپس با قلم برجسته و پررنگی  می آغازد:"بر پیشانی تابوت من نگاه کن! نوشته اند:- نصرت  ] ترمه[ را آفرید از ]  کویر] [ کوچ[  کرد و ]میعاد در لجن [نهاد  و....(همان /ترمه /ص17)  و در تداوم :....می اندیشم هنوز آیا من مرد غریب این سرزمین نفرین شده ام؟ آیا هنوز ریشه ی خشک بوته این کشتگاه طاعون زده ام که در آن واقعه داسی خونین در دستی بیرحم از بیخ درواَش کرد؟(همان ص 17)
و این بخش را چنین به پایان می رساند:
"...من برای تو ای خواننده جز طلسم سیاه بختی و یاس هدیه ای همراه نیاورده ام! اما اگر تو به جهنم می روی اشعار مرا هم با خود ببر!نصرت رحمانی(همان ص19)
پس از انقلاب تردد به رشت از خانه به تهران به خانه ی خان شیرازی زاده(پدر همسرش) بدل به سکونت پایدار ش می شود، او در پاسخ به دو پرسش گفت و گو کننده ی کادح ویژه ی هنر وادبیات  می گوید :"بله، من با همسرم که زاده ی رشت است در تهران آشنا شدم، ازدواج من با او ، خود از جمله دلایلی بود که مرا هر چه بیشتر به این شهر علاقمند کرد و  من از همان اولین باری که  در نوجوانی بدعوت  دوستان  به اینجا  آمدم ، شیفته ی این سامان شدم. این طبیعت زیبا و پر شکوه، این بامهای سفالین، این هوای پر کرشمه که هر ساعتی حالتی دارد، آفتابیست و می بارد، گاه نم نم باران به بارشی پیگیر، و سرشار از اندوهی گنگ تبدیل می شود با حال من هماهنگی بسیار دارد"  گزینه اشعارانتشارات مروارید/چاپ سوم 1383ص 7

در واقع رشت همان بهشت گمشده ای بود که نصرت سال ها به دمبالَ ش نبود اگر چه  ازدواج با فرشته ای به نام پوران شبرازی زاده(پوری) سبب می شود تا رشت را به پایتختی شعر خود  برگزیند. هر وقت هم که به دیدارش می رفتیم یا گریزی به منزل ما می زد به شوخی به او می گفتم تخت نصرت برقرار؟ و در پاسخی گفت برقراره! به نظر می رسد در شعرهای دو دهه ی پیش از مرگ  جسمانی شاعر شعرهایش پخته تر شده بود، یعنی   شوریدگی اش  افسار گسیختگی و آن شلختگی جوانی را نداشت و با حوصله تر شعر می گفت. الحقبی آن که برای خود کوچک ترین سهمی قایل باشم  - ویژه هنرو ادبیات کادح با سرپرستی زنده یاد صالح پور  در کنار  بهزاد عشقی و من  که جوانتر بودم  و شماره ی اولش را سردبیری کرده بودم و با حضور صالح پور سکان را به او سپرده بودم و صرفا مسولیت شعر و نقد شعر را برعهده گرفته بودم و به جانشینی سردبیر قانع بودم-  در سرازیر شدن  روزنامه نگاران  از ماهنامه ی  آدینه بگیر تا   سایرنشریات و دوستان و دوستداران نصرت نقش مهمی ایفا نمود.آن ها زمزمه می کردند نصرت پیدا شده و بیشتر از من می خواستند تا از او برایشان کار بگیرم. علی بابا چاهی نیز در مکاتبات خود مدام سلام رسان نصرت بود و متقاضی شعر از او و سایر شاعران و من هم در کنار  شاعران مطرح همیشه کلی شعر از شاعران گیلان را  برای باباچاهی می فرستادم و می گفتم بزودی توسط آرش شعرها بدستت می رسد،  به گمانم یک بار هم خودم در سفر به تهران با خود شعری از او را به  دفتر مجله  برای باباچاهی  بردم؛  باید اعتراف کنم  چه  در زمان کاظم  سادات اشکوری و چه  زمان باباچاهی و اواخر  زمان سردبیری زنده یاد کوشان  بیشترین آثار ما در آدینه چاپ می شد. حتی در سفر عباس معروفی که رفت و آمد خانوادگی با هم داشتیم نیز به دیدار نصرت  رفته بودیم ، اغلب اوقات هم  محمود نیکویه یار و یاور همیشگی نصرت هم بود و با آرش و زنده یاد صالح پور  چه شب ها که تا صبح  با هم شعر می خواندیم و. در باره ی روند شعر معاصر به گفت و گو می پرداختیم. زنده یادان  بیژن کلکی  و بنی مجیدی هم توسط من به دیدار نصرت می آمدند و خاصه خاطرات دهه ی چهل و پنجاه کلکی با نصرت که ورق می خورد کاش نوار ضبط صوتی بود که بخش مهمی از تاریخ شفاهی شعر معاصر در همین نشست ها ی شبانه مرور می شد، خاصه جریان کشیده زد ن نصرت به براهنی و مخفی کردن چاقوی نصرت به دست کلکی به هنگامی که اصطلاحا براهنی آژانی شده بود و پاسبان آورده بود برای نصرت ! این ها اگر چه فاقد ارزش ادبی ست  اما جزء واقعیت هر آن چه که بر خالقان ادبیات این کهن بوم و بر گذشته   است  و حواشی ادبیات برای خوانندگان ادبیات گاه سبب آمده که به سوی مطالعه ی آثار کسانی که داستان  مراودات ادبی شان را شنیده اند رفته اند   – اگر چه دعوای شان   به دعوای فیزیکی انجامیده شد ه باشد - ،  باری...  به جز گفت و گوی فرج سرکوهی که  دومین مصاحبه ی چاپ شده ی  پس از انقلاب با او بود،  بیشترین شعرهای نصرت  مانند  آیینه ی57  در آدینه گل کرده بود. هر چند تاثیر مصاحبه ی سرکوهی به اندازه ی مصاحبه ی ویژنامه کادح با نصرت نبود.در هر حال نصرت پیدا شده بود دیگر، اگر چه گم هم نشده بود! رشت و گرمی کانون باشندگان هنر و ادبیاتش سبب شده بود تا از یاس نصرت کاسته شود، ناگفته نیز پیداست   که پوری خانم و آرش هم کنارش بودند و تیمارش می کردند. در واقع  اتمسفر روشن فکری رشت به گونه ای بود  که خانه ی نصرت را به  یکی از مراکز شعرخوانی چند نفره با تنوع شاعران تبدیل کرده بود، سفر زنده یادان  شاملو،  اسپهبد و  مسعودخیام و دولت آبادی و... و رفت و آمد  بسیاری از دوستان  و دوستداران دیگرش از همه جای ایران زمین  از سال 67 تا زمانی که زنده بود   و برخی  از این مراودات هنوز نیز برقرار مانده است. البته رابطه ی دوستی ما خانوادگی نیز شد و   روابط   سایر شاعران نیز با خانواده ی نصرت  همچون حکایتی هنوز باقی ست؛  نصرت زیر آسمان خاکستری شهری که خاکه خاکه می بارد کمتر تنها   ماند او  به آن آرامشی که هر شاعری برای سرودن و زندگی  نیازمندش است   رسیده بود، همه چیز مهیا بود حتی زمانی که خودرو  کمیته  در یکی از ماموریت های  ماهیانه اش  اشتباهی به او مشکوک شده بود ،  پس از شناسایی اش بلافاصله  با عزت و احترام تا سر کوچه  او را با خودرو رساندند و از او معذرت خواسته بودند، همه ی این  مساعدت ها  و عوامل مثبت با شاعر شوریده ی 007 دست به دست هم داد :از همسر، فرزند گرفته تا دوستان رشتی و دیدار هر به چندی دوستان دیر و دور و دوستدارانی چند که از همه جای ایران و جهان به دیدار شاعر می شتافتند... باری همه چیز برای آن مهیا شده بود که نصرت رشت را به پایتختی شعر برگزیند.
پی نوشت:

*1توضیح  این که  ناشر  گزینه اشعار نصرت ، عکس گرفته شده توسط بنده را روی جلد برای چندمین نوبت چاپ می کند آن هم بدون حق الدرج به طوری که حتی نام گیرنده ی عکس را نمی نویسد و در چاپ بعدی هم علی رغم اعتراض بنده در نمایشگاه کتاب از کنار این مهم و ذکر  رفرنس کتاب برای  نخستین  گفت و گو ی   نصرت در پس از انقلاب  سرباز می زند و مضافا گفت و گوی ویژه ی هنر و ادبیات کادح با نصرت را بی هیچ توضیح  و رفرنسی  چاپ می کند!.
*2 متاسفانه هیچ  رفرنس لازمی  از سوی ناشر برای این مصاحبه داده نشده است و صرفن به‌نام مصاحبه شونده بسنده شده است.

۱۸ اَمرداد۹۳_رشت

در باره ی نصرت رحمانی از علی رضا پنجه ای در روزنامه آرمان ۱۷ اسفند۱۳۹۰

علی رضا پنجه ای
Ar_panjeei@yahoo.com ذات هنر بیان زیبایی ستروزنامه ی آرمان 17 اسفند 90/ص9 :"ذات هنر بیان زیبایی ست "این جمله را نصرت رحمانی زمانی گقت که دعوت شده بودیم خانه اش برای تهیه ی یک مستند در باره ی زندگی نصرت به کارگردانی ناصر زراعتی. من و همسرم، دانش آراسته و همسرش، جواد شجاعی فرد و رقیه کاویانی،احمد قربان زاده و چند تن دیگر که در خاطرم نمانده نام شان.هر کدام در باره ی نصرت چیزی گفتیم .ناصر و دوستش اگر اشتباه نکنم داشتند فیلم برداری می کردند.از نصرت خواسته شد شعری بخواند،نصرت بین من و آرش پسرش،به رسم شاید مهمان نوازی یا این که از دکلمه ی شعرهایش توسط من خوشش می آمد مرا برای خواندن شعرهایش انتخاب کرد،فکر کنم بعدش آرش هم خواند.آن جا بود که نصرت جمله ی بالا را گفت. ذهن من هم  نا خودآگاه ضبط اش کرد؛طوری که حتی چند جا هم از این جمله یاد کرده ام.شبی خوش بود و گذشت.از ناصر زراعتی بی خبر بودیم تا این که اتفاقی در محیط وب یافتمش و به او گفتم خانواده ی نصرت چند بار پی جوی نسخه ای از آن نشست شدند؛من هم  از او خواستم نسخه ای از فیلم را بدهد برای مان به آورند که او برایم نوشت:راستش هنوز تدوین نکرده ام،و گویا مثل چند فیلم دیگرش نیمه کاره مانده است. تأثیر فروغ از نصرت در باب هنجار شکنی آن شب گفتم من اعتقاد دارم فروغ شدیداً تحت تاثیر نصرت بوده است،منتها چون تابوشکنی در بلاد ما از سوی زن کم تر رایج بوده،شعر سیاه نصرت در مقابل تابو و هنجار شکنی فروغ،کم فروغ تر مانده است.نصرت، زمانی که روشن فکران باشنده ی هنر و ادبیات اعتیاد را ننگ جامعه و زندگی انگلی می دانستند و رد شدن هر روشن فکری از کنار معتادی را به مثابه ی جرمی نابخشودنی قلمداد می کردند.شعر معروفش را از زبان مادرش سرود که:نصرت چه می کنی سر این پرت گاه ژرف؟ با پای خویش،تن به دل خاک می کشی./ گم گشته ای به پهنه ی تاریک زندگی./ نصرت! شنیده ام که تو تریاک می کشی ... را چاپ می کند. آن هم دوره ای که اتمسفر جامعه ی روشن فکری بسیار چپ زده و سیاسی بود. زمانی که شاعر زبان توده ها انگاشته می شد و هر شعر به مثابه ی یک حزب و سازمان چریکی باید بر پیکره ی استبداد ستم شاهی ضربه وارد می کرد.زمانی که دانشگاه ها سنگر مبارزه بر علیه امپریالیسم و سرکرده اش رژیم پادشاهی ایران بود.زمستان م. امید (اخوان ثالث) یکی از به ترین شعرهایی ست که تاریخ نگاری کرده و جو جامعه ی روشنفکری را به خوبی پس از کودتای آمریکایی 28  امرداد 1332 ثبت کرده است. یک جنگجو که نجنگید / اما شکست خورد نصرت به گواه شعرهایی که در ده شب انجمن گوته خواند نشان داد که زندگی شخصی یک شاعر هرگز نتواند به شخصیت و باورداشت های او آسیب رساند.او در واقع مصداق این وصیت شعری اش بوده که گفته:بر سنگ گور من  بنویسید/ یک جنگجو که نجنگید / اما شکست خورد نصرت رحمانی را باید از نخستین شاعرانی انگاشت که اعتراف نویسی کرده است چه در مردی که در غبار گم شد به عنوان نمونه ی نثر شاعر و چه شعرهای از این دست او. هنجار شکنی نصرت  را در دو محور می توان به چالش نشست: الف:سیاسی – اجتماعی  ب: شعر نصرت هرگز شاعری حزبی نشد. مثل فروغ یا سهراب نصرت هرگز شاعری حزبی نشد. مثل فروغ یا سهراب شاید یکی از دلایلی که امروزه شعرش بی واسطه ی شخصیت سیاسی – اجتماعی اش در بین نسل تازه ی شعر دوستان _البته حرفه ای تر_زبان زد است همین جسارت های هنجار شکنانه ی شاعر در حیطه ی سیاسی اجتماعی و شعری باشد.نصرت اگر چه  از شایبه ی شاعر حزبی به دور ماند،اما از کنار آلام جامعه و ظلم به راحتی نه گذشت.او برای آزادی شعر گفت،اگر درباره ی پلشتی اعتیاد شعری گفت مانند افراشته از دریچه ی یک ناصح  به شعر نه پرداخت.شعر جیز جیز پف گف کیپ است عجب این وافور.. که افراشته هم چون سرباز فرهنگی حزب توده به مزمت اعتیاد می پردازد و آن را  ویران گر تر از بمب اتم که مثل انرژی هسته ای مقوله ی باب روز آن زمان بود. سرخ و آبی *شعر او چنین بود ترا به سرخ/ ترا به پاکی و رادی/ترا به آزادی/ به سبزدشت جهان گرگ باش گله مباش/*//ترا به عشق/ به آبی/ به گیسوان شب و دم سپیده ی شادی/عروس باش عروسک مباش(گیلان زمین/4-1373/ص 119/ به سردبیری نویسنده ی این جستار) نصرت را در این شعر با شاعران دیگر در نگاه به مبانی جمال شناسی شعری تقاوت ماهوی ست.او گرگ شدن را در بره  مقابل جهان گرگ پرور تجویز می کند این که اگر گرگ نه باشی  خورده شدن گناه توست نه دیگری.او در دنیای شعر زیبایی راستین را ارج می نهد می گوید عروس باش اما زیبایی مباش بازیچه ی دست دیگران. می بینیم که  ژانر و نوع شعری اش با انواع دیگر تفاوت های فاحشی دارد. کسی که شیبه هیچ کس نیست شعرهای غنایی نصرت نیز بر لبه ی تیغ راه می رود نه می برد (نه جراحت ایجاد می کند) نه سبب افتادن شاعر از پرتگاه می شود. او شاعر رمانتیکی نیست.شاعر شعر سیاسی نیست،شاعر اجتماعی و سیاسی نیز.شاعر اریستوکرات و شعر اشرافی هم،عارف نیست،فیلسوف شاید چه را که فلسفه اش برای مواجهه با همه چیز فلسفه ای تعریف نه شده است.او در کتاب شمشیر معشوقه ی قلم فیلسوف مابانه به روایت تاریخ تمدن بشری می پردازد.ترددهای شعری اش هم بین نثر و شعر در نوسان است.نه تاریخ نگار است،نه طنز پرداز،نه فیلسوف،نه شاعر صرف.نصرت در این مجموعه نیز همه چیز هست و هیچ چیز.این همه چیز بودن و هیچ چیزی همان مکتبی ست که به جرات باید نام نصرت رحمانی را بر سر در آن نگاشت.نصرت ژانری ست که اگر چه ساختار شکنی را از نیما برگرفته اما رفتار شعری اش به هیچ وجه نیمایی نیست.حتی بعضا وزن نیمایی را به عمد می شکند.بین وزن و بی وزنی و آن هم گاه فقط در پاره ای از یک شعر. طوری که باشندگان عروض را شایبه ی وزن نادانستن شاعر معقول ترین برداشت عروض دانان است؛شایبه ای که خردک ایرادی نیز بر آن نه می توان گرفت.و تنها ایشان که بر این وجه نصرت شناخت مندند از آن توانند به مثابه ی هنجار شکنی بگذرند. اگر حافظ  شیرازی سروده:" یک قصه بیش نیست غم عشق و این عجب/از هر زبان که می شنوم نا مکرر است " نصرت نیز گفته "ذات هنر بیان زیبایی ست "و اعتقاد شاعر به این اصل  شاید تنها نقطه ی  عطفی باشد که بتوان به مثابه ی جهان بینی نصرت رحمانی بر آن پای فشرد. یعنی همه چیز را عَرَض دانست به جز زیبایی را و همه ی گفت و قول ها را تحت زمام زیبایی دانست. همان گونه که رفت نصرت طرف دار اندیشه ی اشرافیت در هنر "هنر برای هنر" نیز نبوده است. او همه چیز بوده و هیچ چیز.ژانری به نام نصرت رحمانی،ژانری ست که به هیچ عنوان تعریف پذیز و زیر مجموعه ی عنوانی نمی رود.او هر گونه هنجار شکنی را تنها به خاطر حفظ ذات زیبایی  مجاز می داند. تاثیر او برای نوشتن شعر همان گونه که خود در مصاحبه اش با هنر و ادبیات کادح- شماره دوم (نخستین مصاحبه اش بعد از انقلاب در رشت) گفته از هدایت بوده نه نیما.او فلسفه ی نیهیلیسم را از هدایت می گیرد و شکست تساوی مصاریع  و نگاه آزادانه به جهان را از نیما و شعر سیاه را رقم می زند. او به لحاظ سیاه نویسی در "مردی که در غبار گم شد "و شعرهای سیاه و اعتراف گونه اش  پیش کسوت فروغ بوده است،منتها کاری که فروغ می کند تنها به خاطر زن بودن فروغ در مناسبات دهه ی30 و 40 بیش و پیش از اهمیت شعری از اهمیت ساختار شکنانه ی اجتماعی برخوردار است. فرجام برای آغازی دیگر مخلص کلام:درباره ی نصرت ساعت ها حرف و خاطره دارم  و دوستان مشترک دارند که می توان از آن به عنوان قسمتی از تاریخ شفاهی ادبیات امروز نام برد.هر چند کتابی در این خصوص به همت جناب اکبریانی  منتشر شد اما ای کاش مشورتی با اهلش می شد تا به غنای هر چه بیش تر تنها  کتاب پس  از مرگ او افزوده می شد. در هر حال نصرت پس از انقلاب در واقع با مصاحبه ی هنر و ادبیات کادح  به دوست داران اش نشانی داد که در رشت زنده گی می کند و از آن مقطع بود که بسیاری از دوستان و دوست دارانش به سراغ او آمدند. عکس هایی از نصرت هست که چون در کفن پیچیده شده به جز یک بار در فصل نامه ی  گیلان زمین از آن ها استفاده نه کرده ام. امید بسیار دارم با مساعد شدن اوضاع ممیزی،روزی بتوانم یادنامه ای در خور نقش او در ادبیات معاصر برای دوست داران اش فراهم آورم. منبع: http://www.armandaily.ir