از اینهمه میو میو ماوُوُوُ چامهای نو از علیرضا پنجهیی
از اینهمه میو میو ماوُوُوُ
از مساحتِ غم این گربهی بی چنگ
مشت میکوبیم بر طبل درد
دردادرد
هی غم از پیِ غم
بار این دلک سوخته
میبریم
از این خیاباندل به آن خیابان ذهن
بیغم نهایم
حتا دمی که راحت
بل بگذارند که بمیریم
شاید از این روزگار نامراد
که گذشت
از چلچلی و
هنوزا خودِ غمایم
۱۷ پروردین ۱۴۰۲
علیرضا پنجهیی
بهار ۱۴۰۱ چامهای از علیرضا پنجهیی
بهار ۱۴۰۱
بهار آمده و من
مراقب خطهای میزانالحرارهام
نگران وزن و لرزهایام استم
سنبلها عطر کدورت و افسردگی از خانه زدودهاند و
من فکر زخمهایام استم
همیشهبهارها
مانند پروانه
با باد خنک نوروزی
پر پر بازی میکنند
و من به پرهای کلاغی این خرچنگ ناخوانده فکر میکنم
بهار گیلان اما
با این همه دردادرد
هنوز بهار گیلان است
و مرا با خود میبرد
تا دوردستهای دبستان رشیدی
تا کوچه چهرزادِ همیشه پر از زندگی
گر چه با دستهای تنگ
تا بغل گرفتن عروس خانه
و بهقول مامان
با کون در باز کردن و با جفتک بستنهاش
بهار آمده و من جرات ندارم نلرزم
بیرون بهمن با سردی ناخواندهاش
دست روى دست گذاشته
تا بهار از سرما بهخود بلرزد
اینجا گیلان ماست
چه بلرزم
چه بِتَبَم
اینجا خاطرههای شاد
فقط ثبت دفترخاطرهها میشوند
دارم میروم پیِ دردم
پیِ خودم
بهار همچنان بوی نوروز ِدر من است
بوی اسکناسهای نو
آجیل آنقدر خوردن و دل پیچه گرفتنهاش
بوی بچههای آبجی زری
صدای شلوغی خانه
از چهارشنبهسوری تا سیزدهنوروز
بوی غذای مامان
داستانهای زندگیش
در آوج و ماسال
چالوس و آمل و خلخال
تبریز و ساوه
با اینهمه این زندهگی
این بهار و نوروز
در من و ما
تا هست شادی
با اینهمه تلخی
هست همیشه بهار
همیشه سنبل و پامچال
سالاسال
دریغ از پارسال
۴ پروردین ۱۴۰۱
" />
من تندیس چامهای چاپ نشده از علیرضا پنجهیی
منِ تندیس
تو آن بنفش اندازهی خوابهامی
تو آن بنفش
استعارهی امرداد آفتاب در تنی
که جانیش نمانده
دارد آب میشود
کم کم
نه چون آدم برفی
که همچون پولاد
زیر سُمِ کورهی خورشید
۲۴ آذر ۱۴۰۱
علیرضا پنجهیی
" />
شببهخیر، از علیرضا پنجهیی
در لینکهای زیر تصویر شعر هست:
https://www.instagram.com/p/CgQv5cbq_DC/?igshid=YmMyMTA2M2Y=
کرسی خطابه ، شعری نو رویکرد از علیرضا پنجهیی
کرسی خطابه :
*سلام دوست بزرگوار من!
بخش شعر امروز گیلان را برایتان میفرستم. اگر جایی از شعرهای شما مشکل چاپی دارد، لطفا بفرمایید تا هنوز چامه به پخش نرسیده، رفع اشکال شود. ممنون*
امضا ضیا ساعت ۲۲:۴۱ ۷تیر۱۴۰۱ وتساپ
پاسخ چامهنگار:
حساسیتهای سرطانی مرا در شعر
چهگونه توانی پیشا چاپ اصلاح کنی؟
با این همه
درد بزرگ
دردهای کوچک را خط میزند و میگذرد
من هشت روز است
که در تب و لرز میسوزم
اکنون چهرا
چهگونه را
چگونه چاره کنم
پلهکانهای لبپریده را؟
فاصلههای شکننده و ناخوانای_ شعر را؟
چهرا؟
حالا که آب از سر چاپ و تدوین گذشت؟
بی که زندهگیری شود این غریق لاکردار؟
با این همه
این چامهی جدید من است
تقدیم ضیاء ضیا باد
بادا باد!
۸ تیر ۱۴۰۱
علیرضا پنجهیی
مورچه، چامهای از علیرضا پنجهای
مورچه
مورچهای میان حروف چرخ میزند
چرخ میزند
میزند خودش را
به 《در》 و 《دیوار بند》
میزند خودش را
به قطرههای 《عسل》
مورچهای تنها
پسمانده از صف رفقا
پناهیده به شاعر تنها
گشتاگشت لابهلای سطرها
کول کرده
《برشی از ستارهی هذیانی》 را
میبرد که ببرد کجا؟
مورچهی کوچولویِ
خانهی کوچک ما
۵ اسپند ۱۴۰۰
#علی_رضا_پنجه_ای
https://www.instagram.com/p/CaXC3uIKT7N/?utm_medium=copy_link
نوشتن در 《طرز》 مدنیت و آزادی، بهمناسبت زادروز احمدشاملو، علیرضا پنجهای
عليرضا پنجهاي
روزنامه اعتماد، پنجشنبه، ۲۵ آذر ۱۴۰۰، شماره ۵۱۰۰ سال نوزدهم ص۱۱ هنر و ادبیات:
هنرمندان بهواسطه زيست گونهگون و متنوع در دادهها و باورداشتهايشان با هم توفير دارند و هنر آيينه تمامنماي همين رنگارنگي و طيف متنوع در هر آفرينشگر و آفرينه است. هنگامي كه ناشعرترين واژگان و مضامين با اخذ ويزاي شعري ميتوانند وارد كشور شعر شوند، اگر ملاحظات برشمرده را شاعران بتوانند رعايت و نوآورانه مطرح كنند، زهي جاي خوشوقتي است، منتها به شرطي كه قوانين شهر شعر را رعايت كنند و از ذات شعر كه تسخير ناشناختهها و نو از نوست و معيارش زيباشناسانه است، دور نمانند.
همانگونه كه ميدانيم قدما در تكثير اثر مشكل داشتند. كار گوتنبرگ را حافظه افراد برعهده داشت؛ وزن رديف، قافيه، جناس، مراعات نظير و... كمك به در حافظه ماندن اثر ميكرد. آيا پساگوتنبرگ و چاپ و اكنون كه سالهاست با جهان تحت وب مواجهيم و گوشيهاي هوشمند آثار را با يك كليك در كسري از ثانيه ميپراكنند همواره بايد معطوف به آرايهها و قوانين قدما ماند؟
نيما آمد تا رفتهرفته شعر را به ذات نثر نزديك كند و نه البته به خود نثر؛ چراكه نثر معمول با نثر شعر اگرچه بعضا به ظاهر دم دستي آيد اما با چند بار خوانش آن به جور ديگر ديدن عادت ميبريم. نيما شعر را از عوامل دست و پاگير و هدفگذاري شده و قصيدهوار رهانيد.
در اينجا سعي ميكنم به موارد مطروحه از سوي «اعتماد» براي اين يادداشت پاسخ گويم. در واقع طرز شاملويي عبارت از چه ميتواند باشد؟
نقل به مضمون از شاملو است كه اصطلاح شعر سپيد نخستينبار توسط او در ايران مورد بهرهبرداري قرار گرفته است، اين اصطلاح را پژوهندگان ادبيات امروز بر آمده از زبان فرانسه دانستهاند:
«Blank verse»
همان زمان در اين خصوص انقلتي نيز تراشيدند كه اين معادلِ «شعر آزاد» است و منظور فرانسويها از شعر سپيد آن شعر مورد نظر و پيشنهادي شاملو نيست، چراكه شعر blank از بزنگاه وزن، خود را رها نميداند و به قولي پاگير وزن است و چون مانند هايكو هجايي و تحديد شده در تعداد خاصي هجاست كه شعر blank بر پايه ده هجا سرشته شده است. اگرچه خود را از قيد قافيه رها ميداند، مانند «بهشت از دست شده» ميلتون! كه ولتر در مورد بهشت از دست شده اين شاهكار حماسي آييني كه وامدار عهد جديد و عهد عتيق است، چنين ميگويد: «بهشت از دستشده، تنها كتاب شاعرانهاي است كه يكنواختي و يكپارچگي و سبك نگارش در حدي بسيار عالي و كامل آشكار شده است؛ به گونهاي كه ذهن خواننده را به خوبي راضي ميسازد بدون آنكه كم و كاستي در حضور پرثمر تخيل وجود داشته باشد.»
اما، شعري كه در اروپا و امريكا خود را از بزنگاه وزن و قافيه رها ميداند «freeverse» يا «verselibre» يا شعر آزاد ناميده شده است. به علت ناشناخته ماندن جزييات ساختاري و فرمت اين دو شعر، بعضا در تفكيك شاخصهها بينشان تداخل ايجاد ميشود، در واقع سوء برداشتهاي مطروحه هم از اينرو ميتواند باشد. شاملو جز روح آييني بهشت از دست شده از اين دست آفرينهها در كنار عهد عتيق و عهد جديد كه منبع الهام ميلتون نيز بوده، بيبهره نمانده؛ نيز مشخصا در نحو شعري متاثر از ابوالفضل بيهقي بوده؛ نيز در پارهاي از كارهايش از فلكلور كه يكي از دغدغههايش از زمان روزنامهنگاري بوده است؛ و اما اگر نيما را پدر شعر آزاد ايران بناميم و طرز نيمايي را با شاخصه سبك نوشتارياش كه او نيز بسيار از منابع شاعرانه و دراماتيك كتب پارسي و اروپايي بهره برده، شاملو نيز با الهام از منابع ذكر آمده، پايهگذار شعر منثور ايران است با طرز شاملويي، در واقع هر طرز برخوردار از يك هيستوري و شاخصههاي خود است.
هر شاعري در آغاز متاثر از شاعر الگو است؛ من به واسطه روحيه حماسي و تغزلي، اجتماعي بين شاعران بيشترين نزديكي را در اشعار شاملو ميتوانستم جستوجو كنم؛ هم از اين رو اواخر دهه بيست زندگي هنوز وامدار طرز شاملويي بودم، اما از كتاب «برشي از ستاره هذياني» به نوشته دكتر براهني در تكاپو رفته رفته استقلال را در بيشترينه شعرهاي «برشي از ستاره هذياني» و بهويژه مجموعه چامكهاي سال ۱۳۷۰ «آنسوي مرز باد» كه همزمان با «برشي از ستاره هذياني» چاپ شده بود، به تجربه نشستم.
البته در مباحث مربوط به طرز، طرز يك شاعر مختص هموست و داراي شگردهاي خاص او، شاعران نوجو تا جايي ميتوانند به آن شگردها نزديك شوند اما ماندن در باتلاق طرز بزرگان از آدمي جز نسخه فيك به بازار ادبيات تحويل نميدهد. متاسفانه ما پساگذشتِ حتي قريبِ شش تا هفت دهه، هنوز شاعراني داريم كه نتوانستند خود را از نزديك شدن به طرز شاملويي برهانند. يعني رهتوشه بگيرند و سپس قدردان از آن جدا شوند. برخي شاعران كارگاهدار ما نيز متاسفانه استقلال و زيست مستقل را به شاعران زيرمجموعه بهرغم پر سني ياد ندادند كه هنوز دارند از خاطرات همان كارگاهها ارتزاق ادبي ميكنند.
شاملو نيز زود راه خود را از نيما جدا كرد، چراكه او شاعر مدني و شهري بود و دل در گرو طبيعت نداشت، چراكه ياد گرفته بود از خود نيما هر كه بايد طبيعت خود را بنويسد و طبيعت شاملو شهر و مراودات شهري بود، دعوايشان سر آب و زمين و دام نبود، دعواها در شهر دعواهاي عقيدتي و خاستگاهشان از قدرت مدني بود، پس شاملو خود را در هيات ليدر ادبيات مقاومت روشنفكرانه يافت و مانند الوار زير بيرق آزادي سينه زد.
شعر شاملو هم از اين رو دستاورد يك سنت است؛ سنتي كه ريشه در طرز شاملويي دارد، اگرچه كودتاي او توانست نظم سنتي و نيمايي را به چالش گيرد و چرخش شعر از نظم به نثر و گوهر وجودي شعر را در وضعيت منثور صراحت ماهوي بخشد.
هر طرزي پساتوليد آفرينه اگر در خود نوزايي نداشته باشد، خيلي زود نخنما ميشود. بخشي از اين نخنماشدگي، ناشي از تغيير ماهوي مناسبات جوامع انساني است. زماني تحزب سبب رشد شاعر ميشد اگرچه او را به بردگي فكري دكترينهاي سياسي ميكشاند اما يك واكاوي گذرا به ما نشان خواهد داد كه خيل قابلتوجهي از شاعران و هنرمندان محصول پروپاگاندا بوده و هستند، بسا شاعران با استعدادتري كه در عزلت ديده نشدند و اين دستاورد همان زشتي مناسبات مافيايي جوامع محسوب ميشود.
نسبت طرز شاملويي با شعر آزاد نسبت زيرمجموعهگي است چنانكه طرز نيمايي نيز زيرمجموعه شعر آزاد است اما شعر منثور زيرمجموعه شعر آزاد است و با طرز نيمايي رابطه سويهگياش جداسرانه است. ما شعر آزاد داريم كه زير مجموعهاش به دو بخش منظوم و منثور تقسيم شده است. طرز نيمايي و طرز شاملويي دو سويه شعر آزادند.
طرز شاملويي شق دوم پساطرز نيمايي است. نيما از نظم نهال شعرش را پروراند، شاملو از نثر. در واقع شعر نيمايي در ادبيات ما هنوز ميتوانست تا مقطع دستكم دهه پنجاه حرفهاي بيشتر و ديگري بزند اما كودتاي شاملويي اگرچه در ظاهر دست خيلي از نوآموزان شعر منثور را گرفت و به عرصه آورد اما همچون هر جريان پر نفوذي ناخالصي هم داشت، شاعران دست و پاگير شعر منثور و خاصه متاثر از طرز شاملويي كم نيستند كه در واقع هنوز دارند براي دل خود مينويسند و شاعران پاره وقت هستند نه تمام وقت و حرفهاي.
در اواخر دهه بيست و اوايل دهه سي اتمسفر سياسي و روشنفكري سبب پيشتازي شعر امروز شد. بخش باسواد جامعه ديگر شعر منثور را به عنوان شعر پذيرفته بودند و نشريات بسياري از پايتخت و رشت محل چاپ اشعار شاعران نوگرا شده بود و شمارگان نشريات روشنفكري بالاي ده هزار نسخه بود. در واقع از دهه سي تا مدتها شعر طرز نيمايي و شعر طرز شاملويي دوشادوش هم پيش رفتند. البته شاهينپراكنيهاي تندر كيا و اشعار آوانگارد و غيركاربردي و افراطيگرايانه هوشنگ ايراني تنها توانست در رده تفننهاي شعر منثور جاي گيرد. مداومت نداشتن و پيگير نبودن و عدم برخورداري از جوهره كشف و شهود شاعرانه از دلايل كنار ماندن جريانات ياد شده بوده است. اخوان ثالث، اسماعيل شاهرودي، منوچهر آتشي، سهراب سپهري، فروغ، نصرت و... بدل به طرزهاي ديگر شدند. برخي مانند اخوان ثالث در نحو روايت بهواسطه نزديكي زبان طبري با خراساني بيشترين قرابت را با نيما داشت يا آتشي كه در پرداختن به نمادهاي جنوب با نيما همداستاني و همرايي كرد.
و اما آنچه مهم است تاكيد شود در موخره:
بين شعر سپيد با شعر منثور، تفاوتي نيست. شعر سپيد در واقع همان شعر آزاد است. آزاد از قيد وزن و قافيه و بسياري از مناسبات شعر كهن. شعري كه آمد تا رتوريك خود را بسامد بخشد، مانند هر جريان نويي.
شاملو بنيانگذار و شاعر مهم يك طرز شعري در ايران است موسوم به شعر سپيد كه با شعر سپيد فرانسوي توفير دارد. شعر سپيد يك طرز از شعر منثور ايران است با شاخصههاي زباني مانند كاربرد زبان فخيم، عبارات و كلمات آركاييك، افعال مصدري، تبديل وزن نيمايي به آهنگ دروني و... كه درصد فراوانياش بسيار و تاثيرش نيز چنداچند تاكنون ادامه دارد. اما انواع شعر حجم و موج نو و متفرعاتش شعر ديگر و شعر ناب و... گونههايي ديگر از شعر منثورند كه يك طرزش با شعر سپيد شاملويي آغاز شد. بنابراين ميتوان شاملو را پدر شعر منثور ايران دانست؛ چنانكه نيما از طرفي پدر شعر آزاد و از سويهاي داراي طرز خاص خود است در شعر آزاد.
آدورنو هنر را حتي اگر در بيان و اكسپرسيون (هيجانات انتزاعي) از سرشتي معطوف به فرديت برآمده باشد، در حيطه معناشناختي ماحصل فرهنگ و جامعهاي مدني، شهروندي و جمعي ميداند. به گمانم او كه با اين اعتقاد آراي كانت، هگل، فرويد و لوكاچ را بهچالش مينشيند، خواسته به تعادل بين عقل و احساس بنشيند؛ چراكه ذات هنر در جستوجوي هدفي بالنده براي رسيدن به چنين تزويجي است.
شعر برآيند انديشه و مجموعه باورهاي شاعر است؛ هم از اين رو به مثابه آيينه زمان و زمانه تلقي ميشود. گونهاي كه صرفا آيينه دريافتها و آگاهي شاعر از اطلاعات روزآمد است. اين تعهد با رديفهايي از ملاحظات زيباشناسي در ذات شعر است.
هنرمند (شاعر) براي خلق آفرينه به فرديت نيازمند است؛ فرديت او در تزويج باورها و مشاهداتش بستر انديشه آفرينهاش ميشود. دخالت افراطي و دستورالعملي به نوعي منجر به افراطيگري و نفوذ به فرديت موردنياز آفرينشگر ميشود كه ميتوان آن را مخل ذات آفرينش دانست، چراكه تراريختگي ايجاد ميكند و دستكاري درآفرينش آفرينه تلقي ميشود. بنابراين نقش انقباضي مييابد. در چنين بزنگاهي است كه جبهه مقابل، بحث هنر براي هنر را علم ميكند. مفهومي كه به عبارتي ديگر در خروجي از آن نوعي قلبشدگي را ميتوان به عينه ديد.
مفهوم هنر براي هنر صرفا در مقابل هنر متعهد مطرح ميشود. در مقابل يك افراط- تفريط! هنگامي كه ميگوييم هنر براي هنر يعني رعايت معيار قشنگشناسي و چون ادبيات و هنر سفارشي و بخشنامهاي كاناليزه شده و تماميتخواه است، مفهوم هنر براي هنر در مقابل آن افراط- تفريطي مينمايد. در واقع هنر براي هنر: آفرينش هنر با عيار قشنگشناسانه و رعايت استتيك است. گمانم آن مفهوم آدورنو در چنين وضعيتي نمود عيني خواهد يافت. حال ممكن است بگويند اين همه آفرينههاي هنري مگر زير بيرق هنر متعهد آفريده نشده؟ آنجاست كه ميتوان گفت اگر با ذرهبين بگرديم در انبار كاه به استثنا شود پيدا سوزن ما، بنابراين استثنا نافي قاعده نيست و جزو ناچيزي از محتملات است و اينكه «اثبات شيء نفي ما ادا نكند» و تصريح كرد كه ديگر گذشت زمانهاي كه شاعر، عطار و منجم و حكيم بود. امروزه جهان در يد تخصص است.
بر شاعر ايرادي نيست اگر در گذشته يا حال ميتواند زبان تودهها باشد؛ اما به شرطي كه به ذات زيباشناسي پشت نكند و دست در دست «شعار» ننهد. در واقع همه شاعران مدرنيست و پسامدرنيست به همگي اتفاقات توجه دارند. منتها شعرشان داراي رمزگان نويي است كه رمزشناسان به راحتي نميتوانند به آنها دست يازند. بايد تصريح كرد از همان زمان كه جنگ شعر و هنر متعهد و شعر و هنر غيرمتعهد مطرح شد، اساسا هر دو نهاد و گزاره ناصحيح بيان شدند، چراكه هنر در ذات خود به هيچ چيز جز زيبايي و زيباشناسي متعهد نيست؛ بنابراين اساسا هنر غيرمتعهد نداريم؛ چراكه هنر معطوف به زيبايي است و انديشه هنرمند براساس دادهها و باورداشتهايش غني شده و آماده آفرينش ميشود.
طرز يك شاعر مختص هموست و داراي شگردهاي خاص او، شاعران نوجو تا جايي ميتوانند به آن شگردها نزديك شوند اما ماندن در باتلاق طرز بزرگان از آدمي جز نسخه فيك به بازار ادبيات تحويل نميدهد. متاسفانه ما پساگذشتِ حتي قريبِ شش تا هفت دهه، هنوز شاعراني داريم كه نتوانستند خود را نزديك شدن به طرز شاملويي برهانند.
شاملو شاعر مدني و شهري بود و دل در گرو طبيعت نداشت. ياد گرفته بود از خود نيما هر كه بايد طبيعت خود را بنويسد. طبيعت شاملو، شهر و مراودات شهري بود و دعواها در شهر دعواهاي عقيدتي و خاستگاهشان از قدرت مدني. پس خود را در هيات ليدر ادبيات مقاومت روشنفكرانه يافت و مانند الوار زير بيرق آزادي سينه زد.
كودتاي شاملويي اگرچه در ظاهر دست خيلي از نوآموزان شعر منثور را گرفت و به عرصه آورد اما همچون هر جريان پر نفوذي ناخالصي هم داشت، شاعران دست و پاگير شعر منثور و خاصه متاثر از طرز شاملويي كم نيستند كه در واقع هنوز دارند براي دل خود مينويسند و شاعران پاره وقت هستند نه تمام وقت و حرفهاي.
نسبت طرز شاملويي با شعر آزاد نسبت زيرمجموعهگي است چنانكه طرز نيمايي نيز زيرمجموعه شعر آزاد است اما شعر منثور زيرمجموعه شعر آزاد است و با طرز نيمايي رابطه سويهگياش جداسرانه است. ما شعر آزاد داريم كه زيرمجموعهاش به دو بخش منظوم و منثور تقسيم شده است. طرز نيمايي و طرز شاملويي دو سويه شعر آزادند.
بر شاعر ايرادي نيست اگر زبان تودهها باشد؛ اما بهشرطي كه به ذات زيباشناسي پشت نكند و دست در دست «شعار» ننهد. همه شاعران مدرنيست و پسامدرنيست به همگي اتفاقات توجه دارند. منتها شعرشان داراي رمزگان نويي است كه رمزشناسان به راحتي نميتوانند به آنها دست يازند. با آغاز جنگ شعر متعهد و شعر غيرمتعهد، هر دو نهاد و گزاره ناصحيح بيان شدند.
اگر نيما را پدر شعر آزاد ايران بناميم و طرز نيمايي را با شاخصه سبك نوشتارياش كه او نيز بسيار از منابع شاعرانه و دراماتيك كتب پارسي و اروپايي بهره برده، شاملو نيز با الهام از منابع ذكر آمده، پايهگذار شعر منثور ايران است. با طرز شاملويي، در واقع هر طرز برخوردار از يك هيستوري و شاخصههاي خود است.
نگاهی مجمل به شعر تمام سلولهایم انفرادیست از مجموعه شعر عشق اول علیرضا پنجهای ، فرزادمیراحمدی
آنی نگاه به نگاه تمام سلولهای انفرادی شعری که بیست سال پیش تقریر یافته است:
#کریسمس_پابرهنهها
#علیرضا_پنجهای
دکتر #فرزادمیراحمدی
کریسمس پابرهنهها
آنی نگاه به نگاه تمام سلولهای انفرادی شعری که بیست سال پیش تقریر یافته است:
#کریسمس_پا_برهنه_ها
#علیرضا_پنجه_ای
#فرزادمیراحمدی
کریسمس پابرهنهها
«تمام سلولهایم انفرادی ست/ من حق ندارم/ تمام راه بیراهت بگویم/ امشب خدا حتما به زیرشیروانی سر میزند/ امشب برف میبارد/ به کاجهای رنگارنگ بالادست نگاه!»
کریسمس پابرهنهها/ص۹۶/مجموعهشعر عشقاول/علیرضاپنجهای/انتشاراتفرهنگایلیا/چاپسوم۱۳۹۰/
«تمام »خیلی مهم است،« تمام»، «راه »،٬«تمام سلول ها»در شعر ،حجم« تمام »،همه ، سبب می شود که پدیده به پدیدار برسد و یک مفهوم وسیع شکل بگیرد، البته بدون خروجی در جامعه ؛ این شعر هم آن نگاه پدیدارشناسانه« نوئما» ،«نوئسیس» «هوسرل»ی را رصد کرده، هم خروجی معنامدارانه و زیستی اندیشهمدار را هدایت نموده است و واژهی «حتما» و «خدا» ؛خدا قدیم است و حتما حکمی مطلق ،وقتی «شیروانی» و«کاج» و رنگ می آیند یک نگاه فلسفی_شبیه هستنده بودن تا باشنده شدن_ زیستی _شاعرانه تا باشنده شدن _شکل زیبایی از زیبایی شناسی را شکل می دهد.
تمام راه این فاصله سفید تداعی برف را برای مخاطب ایجاد می کند یک سفید خوانی برای یک مصداق قابل رؤیت به اسم «برف» .اما بند آخر شعر /«به کاج های رنگارنگ بالادست نگاه !»
حذف«کن»به قرینهی اینجا (بازی ) سبب میشود دیالوگ ایجاد شده که طی فرآیند / «تمام سلولهایم انفرادیاست»/ که یک گزارهی خبری است در خصوص «من» به «توی» مشخص و معین ختم نگردد ،یعنی ناتمامی «من» ٬ «تو» و «او» در تصریفی معلق باقی می ماند
دوباره به این واژه گان نگاه کنیم
«حق ندارم» ،«حتما »،«می بارد» ،«تمام »و همه به نگاهی معلق ختم می شوند .
کریسمس پابرهنهها/ص۹۶/مجموعهشعر عشقاول/علیرضاپنجهای/انتشاراتفرهنگایلیا/چاپسوم۱۳۹۰/
ترجمهی شعر کریسمس پابرهنهها توسط شهرام خوشنیاز:
Natale degli scalzi
Tutte le mie cellule sono in isolamento.
Io non ho ragione.
Tutta la strada ti dico deviato.
Questa notte il dio passa sotto le grondaie.
Questa notte nevica.
Lo sguardo aiuto pini colorati sopra le mani.
تازهترین شعر علیرضا پنجهای برای مقاومت پنجشیر
تاجِ نو
رخ داده تنم
به اندام آهو
هو... هو میکند
باد
جانبِ از هزار دره که میخزد
جانبِ رو به پنجشیر
گرفتار
در آدابِ قبلهگاه
آه
آه از این زمین
که دوزخِ زیستنگاهِ ماست
هیچ میدانی
هیچ بهشتی طول نمیکشد
و نهمیعرضد
به کردار آدمی
که با چشم میچکاند
و با انگشتِ اشارت که میبیند
چیک! چیک! چیک!
بی جیک
جیکاجیک
که
میافتند
هان!' نو آواز!
تاجهای جوان
دور نمیافتد بامدادان
که هراسی اگر که بود
از بود نبود نبود بود
بودی به غایت
که افسانه سازند
ها! افسانه!
از شاه شاهِ جوان
مسعود مسعودِ دیگری
دیگری هان مسعودی
که به غایت
همیشگیِ آفتاب است
نوزدهم شهریور(سنبله)۱۴۰۰ خورشیدی
ایران، رشت
https://www.instagram.com/tv/CTuBPaGK_pe/?utm_medium=copy_link
alireza_panjehee@ لوح فنپیج شاعر توسط ادمین
ar_panjeei@ لوح رسمی اینستاگرام شاعر
چاپ از اهرام، شعر غنایی علیرضا پنجهیی در روزنامهی ایران
از اهرام
علیرضا پنجهای
هوای زمستان خالی من است
از تو به سر میبرم
این مسافرخانه را
راه راه این راه
سخت سخت است میدانم
راهی جز یاری نیست
سد سدید این راه را
تا که بشکنم
از بامداد تا تیرهی شبانه
بیا بشکوفم
در بهاران وعدهگاهت
من همان زلیخای بردهی عشق توام
آفتاب عمرم
بتاب بر من
۱۹ آذر ۱۳۹۹ خورشیدی
ترجمهی چامکی از علیرضا پنجهای توسط ماهان سیارمنش
هیاهویی بهجز چشمانِ لیلی
نهمیپیچد بهگوشِ هوشِ مجنون
#علی_رضا_پنجه_ای
_
No fuss
but lily's eyes will not be heard by the ears of (Majnoon*
A Poem by
#Ali_reza_panjeei
_
* Majnoon is a symbolic character whose love has reached extreme of rapture
Translated by
Mahan sayarmanesh
فاصلهها بی بود که بود/چامهای منتشر نشده از علیرضا پنجهای
■فاصلهها بیبودِ که بود■
بودا بودِ هیچ بودی بود نیست
چشمک ستارهها
نشانِ گاه گاهِ
روشنی یا خاموشی نیست
فاصلهها
فرصتِ بود و نهبودند
ظنِ ما
پت پت ستارگانی
که میپنداریم
خاموشی گُزیناند
که جز توهمی
مگر که نیست
بودا بودِ هیچ بودی
بود نیست
۱۴ اردیبهشت
#علی_رضا_پنجهای
#شعرنو #شعر #
#علی_رضا_پنجه_ای
#چامه
#چامک
#chamak
#Alirezapanjeei
www.panjeei.ir
#شعردیداری #شعرتوگراف #شعرپستال #شعررنگ #شعردیجیتال #پیامک #چامک_پیامک #شعر #کتاب_باز #دوات
#شعردیجیتال
#avantgardemakeup #japan
#modernart #modernpoet
#poetrylovers #france #iranian #Afghanestan #tattoo #tajik #interiordesign #china
#lovely
شعر دوران ما شعر چندرسانهایست مصاحبهی ماهان سیارمنش از روزنامهی اعتماد با علیرضا پنجهای
گفت و گو با عليرضا پنجهاي به بهانهی انتشار مجموعه شعر از خويش ميدوم
شعر دوران ما، شعر چند رسانهاي است
ماهان سيارمنش
روزنامهی اعتماد، سهشنبه ۲۴ دی ۹۸، ص۸ و ۹:
علیرضا پنجهای ۵۸ سال پيش در ۲۷ اَمرداد ۱۳۴۰ خورشيدي در ساوه به دنيا آمد؛ از پدر و مادري كه هر دو اهل رشت بودند. در سالهاي نوجواني به نوشتن علاقهمند شد و قالب شعر را براي آزمودن طبع خود براي نوشتن برگزيد. چنانكه خود ميگويد، نخستين شعرهايش را سال ۱۳۵۶ نوشت. با اين وصف بايد گفت، حاصل بيش از ۴ دهه شاعري او ۱۲ كتاب شعر است كه اولين آنها به سال مهم تاريخ معاصر يعني ۱۳۵۷ و آخرينشان امسال منتشر شد. از ديگر كتابهاي شعر پنجهاي ميتوان به عشق اول، پيامبر كوچك و شب هيچوقت نميخوابد اشاره كرد. با او به بهانه انتشار از خويش ميدوم آخرين كتاب شعرش، گفتوگويي انجام شده است كه ميخوانيد.
نوشتن شعر معمولا آميزهاي از ساختن و جوشش شاعرانه است. شما هنگام سرودن يك شعر با چه چالشهايي روبهرو ميشويد؟
غالبا كشف و شهودي شعر ميگويم. البته به لحاظ علمي نميدانم اين واكنش ناگهاني از چه لابرينتي ميگذرد و ماهيتش چيست كه منجر به خلق اثر ميشود. چون در اين زمان بخش اكتسابات، خاطرات، مطالعات و هوش دچار قلياني ميشوند و همزمان به كار ميافتند. مسلما علم برايش از اين فرآيند تعريفي نزديك به حقيقت دارد. به عنوان نمونه كسي كه سكته قلبي ميكند يكسري عوامل در اين بيماري دخيل است؛ مانند مصرف دخانيات، خوردن غذاهاي چرب، عدم فعاليت لازم و كم ارج نهي به ورزش و عناصر ژنتيكي؛ همين موضوع را بايد در شعر هم بررسي كرد تا به يك جمعبندي علمي رسيد. اما آنچه ما ميتوانيم به لحاظ تجربي بگوييم، فرهنگ شاعر، گذشته شاعر، دغدغهها و حساسيتهايش در پديد آمدن اثر خلاقه موثر است. فرض كنيد، حادثهاي طبيعي بسان زلزله پيش بيايد، من بعد از زلزله ۳۱ خرداد سال ۶۹ چندين ماه شعر نگفتم؛ طوري كه زندهياد محمدتقي صالحپور ميگفت چطور چندين ماه شعر نگفتهاي؟ مدتي طول كشيد تالمات زلزله فروكش كرد. از آن آه و واويلاهاي شاعرانه بسيار شنيديم. ولي خب ذات هنر بهجستوجوي زبان ديگر است در آفرينش هنري. شعرهايي كه آقاي باباچاهي در گزارههاي منفرد به عنوان نمونه كارهاي من استفاده كردند- و در نشريات هم بسيار بازخورد يافت- دو شعر من در خصوص زلزله بود. در آن شعرها كارگاه ذهن من از تمام ويراني و خسرانهاي مادي و معنوي كه در زلزله ۶۹ اتفاق افتاده بود، متمركز شده بود بر يك دوچرخه و از دريچه تخريب آن زير آوار و ناكارآمدياش به عنوان بازيچه كه به گونهاي استعاري و تشبيهي به آلام انساني در اين حادثه ميپردازد؛ شعر بازيچه چنين است:به زمين كه نلرزد دوچرخهاي بيركاب/ بيدستگيره/ /كودكي/ هراسان روي كپه كپه خاك/ روياي بازيچهی كودك/ فردا در كدام كوچه ميچرخد. بين همه آن ويراني و مرگ، ذهن من رفت پي ِ كودكي دبستاني؛ چراكه زلزله درست در ۳۱خرداد روي داد كه فردايش اول تابستان و روز رهايي دانشآموزان از قيد درس بود و با عشق دوچرخهسواري كودك دبستاني شب ميخوابد و فرداي اولين روز تابستان با ويراني خانهها و كوچه و دوچرخه و مرگ خانواده و هممحليها و آشنايان مواجه ميشود. بنابراين تمام روياها، شور و شوق و دلبستگيهاي آن كودك را تحت لواي دوچرخه روايت كردم. بوكوفوسكي ميگويد سعي نكن! اين جمله معني تنبلي را نميدهد، بلكه منظورش جز اين نميتواند باشد. يعني كه طبيعي باش. نيما هم ميخواهد بگويد آن طور كه زندگي ميكني، بنويس. در شعري ديگر هم كه آقاي باباچاهي در گزارههاي منفرد آورده، باد همچون لالايي مادرانه در فضاي ييلاق در نظر گرفته شده كه گهواره بدون نوزاد را تكان ميدهد. كودك باد عنوان اين شعري سمبليستي انسانگراست:به زمين كه نلرزد:
ميجنباند گهوارهی خالي را / ميگويم: هواي چادر چه سرد است / چيزي نميگويد؛ هيس! خوابيده كودك او آيا؟ / باد كه هوهوكشان تن ميسايد بهصخرهها/ و غبار از کف ویرانه میبرد/لختي درنگ ميكند/ سر ميآورد به چادر/ صداي گريهی شبانهاي ميآيد/ ميجنباند او هنوز گهوارهی خالي را.
شعر قبل تمركزش روي شي است. از نظر من شما نميتواني به شعري بگويي كه براي نمونه شعر قدمايي يا نو نيمايي باشد يا شعر منثور سپيد، حجم. موج نو، شعر ديگر يا انواع اشعار ديداري... برو روي شي يا انسان تمركز كن شعر و شاعرانگي شاعر و بررسي باقي عوامل دخيل است تا به چند و چون و چرايي پديدار شدن شعر پي بريم. شعر خودش قوانينش را در دم نگاريدن مشخص ميكند. شعر قانون و بخشنامهپذير نيست و تنها لذت زيباشناسانه را از همين ظرف و مظروف مطالبه ميكند به نظرم از طرف ديگر مساله نقد وجود دارد. در نقد بايد تعارف را كنار گذاشت و با آفريننده صادق بود. چون يك منتقد هوشمند ميتواند از دغدغههاي آفرينشگر آگاه شود و به مخاطبان آفرينه بگويد كه در ذهن خالق اثر چه ميگذرد.
فشردگي و بلندي شعر
مستقيمي با ارتباط برقرار كردن خواننده دارد يا خير؟ شاعراني مانند ادگار آلن پو معتقدند كه اگر شعري در يك نشست خوانده نشود از تاثيرش كاسته ميشود، شما تا چه حد با اين حرف موافقيد؟
هر شعري وضعيت خودش را خودش به وجود ميآورد و بر اساس همان قواعد بر چند و چون خود دلالت ميكند. ما نبايد شعر كوتاه فارسي را با نام هايكو صدا كنيم. چون هايكو يك قالب از شعر هجايي شعر كهن ژاپن است و نبايد هر نوع شعر كوتاه را هايكو بناميم. از مشخصههايي كه من براي چامك ارايه كردهام، روزآمد بودن و اتميك بودن آن است. دائو ميگويد:كلمات بسيار تباهي معناست. البته از اين عبارت نبايد خِست مستفاد شود. چراكه ميتوان در يك چامك از چند كلمه استفاده كرد و در يكي چند برابر اما همان متن مختصر بايد بتواند ايجاد بينامتنيت كند. بُعدپذيري و پرهيز از بيان خطي و تكساحتي، محك چامك موفق و چامكهاي عام ديگر است. چامك، چامهاي است كه بر اساس فنآوري روز توان انتقال سريع توسط پيامرسانها و فضاهاي مجازي را دارد. گونههاي نگارهاي پيشنهادي نيز همآهنگ و همساز با ظرفيتهاي ديجيتال و گرافيكي اپليكيشنهاي موجود و در راه است. فنآوري بر اساس روند زندگي و اجتماع امروز بر اساس ضرورتها سياستگذاري سپس هدفگذاري ميشود. متاسفانه جامعه انساني هنوز اين تغيير فرمت را باور نكرده تا براي بهره درست از آن برنامهريزي هدفمند كند. هم از اين رو گلايه ميكند از تقليل فرهنگ چاپ. به رغم گذشت زماني حدود 3 دهه از فراواني سختافزارها و نرمافزارهاي گرافيكي و مناسب چاپ، هنوز خود را در شوك ميبيند از افت فروش و ورشكستگي تجارت چاپ كتاب و نشريات. البته حس درجا زدن در سنت چاپ، حسي ارتجاعي است اما حس نوستالژيك در بهره از كتاب و مطبوعات كاغذي فقط به عنوان يك نوستالژي ميتواند قابليت طرح داشته باشد. غفلت بيش از اين جايز نيست. بايد جامعه را از كودكستانها و مدارس ابتدايي آماده شناخت از محاسن و معايب جهان نو كرد. بايد راه استفاده درست و منطقي از محصولات فنآوري را هر چه زودتر گسترش داد.
آنچه شما از آن به چامك ياد ميكنيد به لحاظ ساختاري چه مختصاتي دارد؟ به چه شعري ميتوان چامك گفت؟
من نام چامك را براي هر نوع شعر كوتاه پيشنهاد دادهام و در نظرم دو گونه چامك بود. يكي اطلاق چامك به صورت عام و يكي به صورت چامك خاص. در واقع چامك عام هر نوع چامكي است كه همه از آن به عنوان شعر كوتاه نام ميبرند. مثل متن منظومي كه اغلب بر سر در گرمابهها يا اماكن كسب عمومي نصب ميشود؛ اما درك كارشناسانه ادبي دستكم به ما ميگويد هر كلام منظومي شعر نيست. چامك خاصي كه مورد نظر ماست، شاخصههايي دارد. اين گونه چامك، تك ساحتي نيست روي يك نقطه متمركز است و در عوض ديدن دو يا چند منظر روي يك وضعيت جولان ميدهد. يعني اول داخل اتاق را توصيف نميكند و بعد شما را به حياط ببرد. اگر در چامكي به جاي دو يا سه كلمه از چند كلمه بيشتر هم بهره برده شد، عيبي ندارد. به شرط آنكه ماهيت تعريف چامك كه نظر به كوتاهي دارد و اين كوتاهي بر يك سوژه و منظر متمركز ميشود؛ اما چامه ميتواند بر چند منظر دلالت كند منتها شرط، رعايت جوهره معطوف به پرهيز از پرگويي است و رعايت اقتصاد كلام در قواره و اِشل فراختر. هم از اين رو با حرف آلن پو كه نقل كرديد، موافق نيستم. چون ميتوان در يك نشست قسمتي از شعري را خواند و به آن نزديك شد و در نشست بعدي با يادآوري نشست پيش، شعر را ادامه داد. شعر بلند سرزمين هرز تي.اس.اليوت و ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد فروغ فرخزاد هم از نمونههاي درخشان شعر بلندند. در شكل نوتر منظومههاي دراماتيك، افسانه نيما از چنين خاصيتي برخوردار است البته بست به نوع گرايش شاعر هم دارد اينكه روايتمحور است يا زبان محور. در كل ضرورت نيست كه تعيين كنيم يك شعر بايد چه مقدار باشد؛ اما خب تعيين زوايا و مساحت آن البته كاركردي سبكشناسانه دارد كه اين كاركرد ربطي به شاعر ندارد. شاعر شعرش را ميگويد و كارشناسان نقد و مباني نظري هستند كه به ارزيابي چند و چون آن مينشينند. در دوران زيست ما همه چيز دچار تغيير فزاينده است. چون شتاب از شاخصههاي توانمندي هر انرژي نوپديد آمده است بايد باور كنيم كه انرژي مكانيكي رفته رفته كم رمق شده و در حال بازنشستگي است. وقتي بسياري از اطلاعات را ميتواني در يك تراشه ذخيره كني بايد ظرف و مظروف را هم تغيير دهي. انرژي الكترونيكي است كه دارد، سلطهگري ميكند و طبعا بساط فنآوري كهنهشده را گنديده تلقي ميكند و همه را به جانب تسلط خويش فراميخواند.
نكته ديگري كه در شعر جديد نسبت به شعر قدمايي وجود دارد، رفتن شعر به سمت نوعي فرهنگ مكتوب است. يك جور فاصله گرفتن از شفاهي بودن. در منظر شما اين رويكرد چه دلايلي داشته است؟
نقطه عطف شعر قدمايي بهره از حافظه بود. مانند نگاه سنتي به هنر و قرينگي كه از شاخصههاي
هنر به سنت است. در گذشته شفاهيت اصل بود و هنوز كتابت صنعت نشده بود كه فراواني گيرد. كار دست استاد چه خوشنويس چه قلمكار از كميت برخوردار بود. از اين رو محدوديتش ريشه در فناوري خود زمان داشت. هنوز ماشين چاپي نبود، گوتنبرگي. بنابراين براي اينكه شعري حفظ شود، نياز به جناس، مراعات نظير و ديگر آرايههاي شعري بود. شعر توسط حافظه و سينه به سينه نقل ميشد. وقتي گوتنبرگ آمد، ديگر نيازي به وزن، قافيه و رديف ديده نميشد. شعر مشروطه نويد آن بزنگاه در راه را ميداد، نيما هم چون يك برگزيده ظاهر شد و هم به شعر و هنر و ادبيات ما فرمان داد كه وقت ديگرشدگي است. شعر نيما محصول تغييراتي بود كه عباس ميرزا، اميركبير زمينههاي بروزش را به ايران آورده بودند. مشروطه محصول نوخيزي سياسي، اجتماعي ما بود و نيما آمد و كارستان كرد.
نيما شعر فارسي را متحول كرد و توانست از چارچوبهاي شعر قدمايي عبور كند. با اين حال بخشي از پتانسيل شعر فارسي همچنان مشغول نوشتن شعر كلاسيك ماند. آيا نيما بر قالبهاي قدمايي و كلاسيكسرايان هم تاثير گذاشت؟
نيما فقط بر شعر ما اثر نگذاشت؛ هنرهاي ديگر هم به تبعيت از شعر كه مادر هنرهاي ما بود، مشق نوآمدي كردند. به هر حال نيما يك ضرورت تاريخساز بود و جدا از شعر به همه هنرهاي ما كمك كرد. بسياري با خواندن نامهها و ارزش احساسات او دگرگون شدند. برخي هم مانند شهريار با سرودن دو مرغ بهشتي تا افسانه به استقبالش شتافتند. سيمين بهبهاني كه آفرينههايش بيشتر ملهم از وضعيت شعر مشروطه و وضعيت شعر نيمايي و پسانيمايي بود چراكه وقتي وضعيتي نو در قالبهاي سنتي ارايه ميدهيد، خود را بيشتر نشان ميدهد چون كه آن قالبها با نمونه شعرهاي خود از شاعران نامدار در پسزمينه تاريخي ذهن مخاطبان حك شدهاند تا فرمتهاي نوبنياد! دليلش هم عدم آشنايي لازم مخاطبان با فرم و مضامين آفرينههاي نو است كه به جز شاعران قدمايي امروزه حتي ترانهسرايان در كارگاههاي ترانه ياد ميگيرند كه روي اشعار آوانگارد شعر نو متمركز شوند چون شاعران آوانگارد مانند سربازان پيشرو هستند كه راه را براي ديگران باز ميكنند. البته مسلم است كه محصول كنش آوانگارديستي به نفع شعر رايج است. بخشي جذب بدنه شعر رايج ميشود و بخشي هم كه جامعه فعلا قابليت پذيرش آن را ندارد در تاريخ ادبيات به حالت تعليق ميماند تا در رويكردهاي مكرر يا نوآوري ديگر احيا شود. ميخواهم برگردم به پرسشتان درباره كوتاهي و بلندي بسته به نوع شعر دارد. امروز ما در دنيايي زندگي ميكنيم كه امكان دارد، شاعر براي نوع بيانش از انيميشن و يا حتي از بخشي از فيلم استفاده كند.
شما از شاعراني هستيد كه تمايل زيادي به طبعآزمايي در فرمهاي تركيبي از جمله فرمهاي گرافيكي داريد. چه ضرورتي شاعران امروز را به آزمودن امكانهاي ديگر هنرها و عرصهها در شعر ميكشاند؟
شعر دوران ما شعر چند رسانهاي است. براي نمونه اينستاگرام به شعر ديداري، شعر اجرا و چند رسانهاي كمك كرده است. براي انواع شعرها، فرمهاي مختلفي پيشنهاد شد. شايد از بين همه اينها فقط يكي به نتيجه برسد؛ ولي تمام اينها به غنا و امكانات شعري ما كمك ميكند؛ بنابراين هميشه بايد آوانگارديسم را پاس بداريم. آوانگارديسم مانع بيهودگي و مرگ هنر و ادبيات است. هميشه نبايد طبق عادت پيش رفت و روش رايج و تثبيت شده را مد نظر قرار داد.
در اين شعرهاي تركيبي نسبت انديشه با احساس در شعر چگونه نسبتي است؟
بسته به آن است كه شما چه انتظاري از انديشه و احساس داشته باشيد. بايد اين مميزهها را در نظر داشت كه انديشه ميتواند بر وجاهتي عقلاني دلالت كند و احساس بر وجاهتي غيرعقلاني. وضعيت شعر به ما ميگويد كه اين شعر نيازمند عطف بر انديشه است. به هر حال، گاه چند عنصر با هم وضعيت شعري ايجاد ميكنند. در شعر هر اتفاقي ممكن است، بيفتد. قوانين شعر بر چگونگي وضعيت خود آن شعر دلالت ميكنند. حقيقت شعر به طور ذاتي قوانين محدودكننده را برنميتابد. سطح زيباييشناسانه من آفرينشگر و مخاطب است كه عيار كمي و كيفي شعر را تعيين ميكند. براي نمونه زبان بيژن الهي نسبت به روزآمدي وضعيت شعر اكنون زباني كهنه است. در اين چند دهه در شعر ما اتفاقهاي خجسته كم نيفتاده است؛ اما كاهلي و منش غلط نقد ادبي و غربت شاعران كه سربازان بيمزد و مواجب هر فرهنگ و هر زباني به شمار ميروند و عوامل ديگر كه نياز به آسيبشناسي جدي دارد در توسعهنيافتگي ما بيتقصير نيستند. بنابراين برگشت به گذشته، چه به لحاظ تاريخي، چه سياسي و چه در علوم انساني، بيانگر همان آسيب جدي است كه ما بارها گوشزد كردهايم و گاه حتي هزينهاش را هم دادهايم؛ روشن است كه قدرت در دست سياستگذاران بوده و هم از اين رو نهاد قدرت هيچگاه با توهم بيگانه نيست. بنابراين چون آحاد مختلف از مسوول تا آفرينشگر و مخاطب هر يك وظايف خود را به موقع انجام ندادهاند بنابراين حتي بين شاعران نيز تلاش يادآوري گذشته به زعم خود طلايي و مكيف شدن از اين يادآوري راه را بر نقد گذشته ميبندد. نه دهه تثبيت شده 40 ملك طلق كسي است و نه دهه 70. غوغاسالاري، كنشگر را سر زبانها مياندازد اما در ژرفاي ادبيات به جنم نياز است. به معرفت نياز است تا اثري ماندگار شود. رودي كه به خود پيچيده هرگز به سرچشمهاش بازنميگردد؛ اما اگر خودمان را به خويشتن خويش بازگردانيم شايد بتوانيم رود ديگري را از سرچشمه آغاز كنيم.
ميگويند شعر امروز خودارجاع است و خود را از ارجاعات برونمتني بينياز ميكند. چقدر با اين نظر موافق هستيد و شعر شما آيا در زمره اين شعرهاي خودارجاع قرار ميگيرد؟
در شعر من همه چيز را خود متن تعيين ميكند. در اين چامك درنگ كنيد:كلمه/ همه/ سر ريز خيابان من بود. استتيك اين نوع اشعار متفاوت است. گاهي يك نام، يك تقديمنامه، يك تاريخ و يا يك محل سرودن شعر ممكن است، وضعيت يك متن را از نثر به شعر و چامه ارتقا بخشد. شعر و نثر توفيرشان گاه بسيار نازكتر از مو است.
در بحث خودارجاعي و برونارجاعي متن، موضوع تقابل عينيت و ذهنيت هم پيش ميآيد. شعر شما بيشتر عينيتگراست يا ذهنيتگرا؟
عينيت و ذهنيت هر دو در شعر بسامدهاي خود را برميتابند. به اين پرسشها بايد منتقدان پاسخ بدهند. من تا اينجا هم ناپرهيزي كردهام. تخيل ميتواند موجد تصوير باشد و تصوير هم ميتواند تخيل را نمايندگي كند اما خب، شعر بر زبانيت دلالت ميكند و زبان است كه نماينده ذهن و انديشه است و اين ذهن و انديشه چه با زبان واژه چه با زبان اشاره و چه زبان ديداري ذهن مخاطب را هدف ميگيرد. در سن بيست و چند سالگي و در كتاب برشي از ستاره هذياني كه در سال ۱۳۷۰ چاپ شد، نوشته بودم:به نعل تگرگ تازيدهام/ بر خرمن آرزوهاي بامدادي. يا: جغدي بلعيد استخوان رويايي پدرم را/ مادرم گريست. اين نمونهها از دهه ۲۰ تا ۳۰ سالگي زندگيام بودند. از دهه ۶۰. دههاي كه خاستگاه بسياري از كنشهاي شعري دهه ۷۰ بود.
ابزارک تصویر
سال سیاه/ تازهترین چامک علیرضا پنجهای
سال سیاه
نیازی
به رمزگشایی اینهمه جعبهی سیاه نمیبینم
هابیل هم
هموطن ما بود
ریرا
#علی_رضا_پنجهای
#چامک
#سقوط_هواپیما
#پرواز_اوکرایین
#بوئینگ
#شعر
#چامه
#hamed_esmaeiliun
#canada
#Afghanistan
#Boeing_plane
#Boeing737
#poetry
#Ukrainian_Airlines
#Tehran
#ImamKhomeini_Airport
#اوکرایین
#کانادا
#افغانستان
#ایران
لزوم برخورداری از تکنولوژی روزآمد و مظاهر و مناسبات زیباشناسانه/علیرضا پنجهای
زیباشناسی کم کم ارتقا خواهد یافت. ببینید ما در چامه و چامکِ روزآمد دمبال مراعات نظیر نیستیم. مراعات نظیر و آرایههای قدمایی را کنار بگذاریم. چامه و چامک باید لابیرنتی کهکشانهای تو در تو را از مقابل نگاه ما بگذراند. در چامه و چامک دمبال بالندهگی باشیم. از ظرفیتهای روز بهرهمند شویم و چامک خود را بهآفرینیم. چامکی که توان بهره از مظاهر و مناسبات جهان نو با امکانات چند رسانهای را داشته باشد. چامه و چامک لزومن با قلم و کاغذ نوشته نمیشود.
حسی از حواس شعر
حسی از حواس شعر
_________________
رسالت ما گل بود، دایرهای متمرکز بر نقطهای و پرهایی بر مدارش، نه برای پرواز که برای زیبایی!گل و پرهایش برای دیده شدن است بی که شما در دیدار به جست و جوی بوی گل باشید؛ در دیدارِ تصویر، شما فقط به هندسه و ساختار گل نظر دارید، وقتی این گل بیان میشود_ برای نمونه گل یاس سپید_ شما هم به گل نظر دارید و هم به شکلاش و به رنگاش، این ناخودآگاه شماست که وجه ممتازِ یاس سپید را به شما گوشزد میکند ، بوی فریبای آن را! شما از شکل و یا شنیدن و یا دیدن نام گل یاس سپید در ناخودآگاه به بوی آن می رسید، شعر همان بوی یاس سپید است.
علیرضا پنجهای_ نیمهی اول آبان۹۷
ضرورت روزآمدی واژگان در زبان رسمی ما نوشتهی علیرضا پنجهای
ضرورت روزآمدی واژگان در زبان رسمی ما
#علی_رضا_پنجه_ای
پیشنهادهای من طی گفتوگوها، یادداشتها، نقدها و کنشهای فرهنگی و ادبیام در کنار معرفی فرمتهایی روزآمد برای شعر یا (#چامه)چنین بوده است که هم از دغدغهی پارسینگاریام حکایت دارد، هم به طرح پیشنهادهایم پیرامون فرمتها و وضع وضعیتهای جدید در گسترهی چامه نظر داشته است.در این فرصت لازم دانستهام بهواسطهی طرح پرسشهای مدام از سوی کنشگران ادبیات شعری، برخی از این ملاحظات و دغدغهها را با شما مخاطبان ارجمند در میان نهم: بهتر است در ایجاد فراوانی و بسامد چامه بیشتر بکوشیم. بهجاگزینی شعر چامه را فراوانی بخشیم، یا چکامه را بهطورویژه جایگزین ترانه کنیم اگر چه به قصیده هم گفته آمده و چکامک را جایگزین دوبیتی. چامک جاگزین هر نوع شعر کوتاه چه خارجی چه قدمایی و کلاسیک چه نو. سپس به هر شعر کوتاهی بگویین چامکنو، چامک دیرینه، چامک جهان و گونههای نوبنیاد هر یک بر اساس چامه و چکامه و چامک و چکامک نامیده شوند. من حتا شعرتوگراف را به "چامه نگاره، شع؛ دیجیتال را که در اوایل دههی هشتاد پیشنهاد دادم را چامه_چند رسانهای، شعر مدور را چرخانه، " شعر مربع را "چامه چارگوش و چامک چارگوش" شعر معما را به "چامه چیستان"، "چامک چیستان، یا بهطور قراردادی پیشنهاد میتوان "چیستانه" نامیدش جای لغز و معما و چیستانهای شعری. همازاینرو شاعر را چامهنگار، ترانهسرا را چکامهنگار.نیز نگاریدن را روزآمدتر و فراگستر میدانمنسبت به سراییدن. امر سراییدن نظر به قالبهای کهن دارد در حالی که وضعیتهای دیگر در شعر مانند گونههای چندرسانهای متداول شده است. نقد را چالش و منتقد را چالشگر. نثر را چانش که اشاره به چانه دارد. بداهه را : "آن"، بداههسرایی، آنک نگاری، دمنگاری، ناگهنگاری یا حتا میتوان پیشنهاد کرد طبق قرارداد به هر کنش خلقالساعه گفته شود: ناگهانه. یعنی یک اثر هنری برساخته از بداهه را ناگهانه بنامیم. در صورت تلاش برای فراوانی کاربرد این واژگان، ما به گسترهی واژهسازی کمک کردهایم و یا واژگان کمکاربرد را پر کاربرد کردهایم که خود خدمت بزرگیست به گسترای فرهنگ پارسی. پاری...پارسی یکی از پرامکانترین زبانیهاست برای معادلسازی. منتها ذوق سرشار و آگاهی از زبان و کنشهای آن لازم است و همت والا! البته تمام اینها نافی کاربرد زبان روزمره نیست که از واژگان عربی، ترکی و گونههای بومی و لاتین برخوردار است. اما خب تلاش برای زبان زادبومی از فراموشی و کمرمقشدگی آن جلوگیری خواهد کرد. ایدون باد.
پنجم آبان۹۸
#علی_رضا_پنجه_ای
تفاوت شعر سپید و شعر منثور علیرضا پنجهای
تفاوت شعر سپید با شعر منثور
شاملو بنیانگذار و شاعر مهم یک طرز شعری در ایران است موسوم به شعر سپید که با شعر سپید فرانسوی توفیر دارد. شعر سپید یک طرز از شعر منثور ایران. با شاخصههای زبانی مانند مانند کاربرد زبان فخیم، عبارات و کلمات آرکائیک افعال مصدری، تبدیل وزن نیمایی به آهنگ درونی و... که درصد فراوانیاش بسیار و تاثیرش نیز چنداچند تا کنون ادامه دارد. اما انواع شعر حجم و موج نو و متفرعاتش شعر دیگر و شعر ناب و ... گونههایی دیگر از شعر منثورند که یک طرزش با شعر سپید شاملویی آغاز شد، بنابراین میتوان شاملو را پدر شعر منثور ایران دانست چنانکه نیما پدر شعر آزاد نیماییست..
#چامک_کارگاه
#علی_رضا_پنجه_ای