پیشا سخن:

 

هنوز این پرس و گو چاپ نشده بسیاری از دله دزدان تا شاه دزدان و راهزنان شعر هفتاد و چشم طمع دوختگان به شعر ۸۰ از محتوای آن سر در آورده  و با ساخت ایمیل ها و  وب لاگ ها و کامنت های جعلی و تقلبی با عناوین مختلف و حتی با سوء استفاده از نام های مجعول اعضای خانواده ی ما، آغاز به فحاشی و  دو به هم زنی کرده اند، و اما، صد البته آن که پرده دری می کند پی  همه چیز را به تن خود می مالد هرجند راه حقوقی و قانونی برای یافتن سوء استفاده کنندگان، جاعلان و فحاشان همیشه به بی راهه ختم نمی شود و به راحتی قابل شناسایی اند، اما امیدوارم در سال نو آن دسته از دوستان یا حتی دوست نماها که سودای یک شبه شاملو شدن داشتند، دست از شیطنت و خباثت بردارند و با زحمت و کشف و شهود به آفرینش در هوای شعر بپردازند، تاریخ جایی برای بدل کاران نخواهد گذاشت و دیر یا زود حق به حق داران خواهد رسید، از دوستان می خواهم تا اگر حقیقتی نا گفته مانده و یا اسمی از قلم افتاده، برایم در قسمت نظرها بنویسند تا پس از انطباق با واقعیت از دیدگاه البته خود من ـ که صد البته مطلق نیست ـ به مصاحبه افزوده شود یا در قسمت نظرات همین پست  وب لاگ بیاید. بنابراین معیار نقل قول از این مصاحبه آخرین ویرایش هایی ست  که در وب لاگ خوانده  و روزآمد می شود. چرا که  کاستی در وجود همه ی ما ریشه دار  و کار بی نقص هنوز آفریده نشده است. انتظار می رود در نقل قول ها تاریخ و ساعت آخرین ثبت در وب لاگ درج شود.با سپاس

بدل­کاران جای ستارگان

روایتی دیگر از شعرِِ  ِ  هفتاد:

بازگویی واقعیت، بازیابی حقیقت

گزارش –گفت وگو یی با علي رضا پنجه اي شاعر و روزنامه نگار

علي حسن زاده

ویژه نامه ی نشریه ی  ارمغان فرهنگی - شماره ی نوروز ۸۸ :در گفت و گويي كه 6 دی 87 با علی رضا پنجه ای در روزنامه ی اعتماد داشتم، موضوعي با اين عبارت كه : «باور کنید به نسل شما دروغ گفته اند» مطرح شد، اكنون می خواهم بدانم  پاسخ او برای آن پرسش كه چه دروغي را به نسل من گفته اند، چیست؟

علي رضا پنجه اي در پاسخ به نخستین پرسشم گفت: دوست جست­و­جو­گر من! بزرگی می گوید: "تو را دوست دارم­، اما حقیقت را دوست­تر". به­گمانم همیشه تلاش برای دست­یازی به روایتِ دیگر یا دیگر­ روایت می تواند امکان احیای حقیقتِ فراموش یا نهان­مانده  را فراهم آورد؛ بر این باور ماهیت واقعیت همیشه می تواند مراتب کمی و کیفی دو کفه­ی حقیقت یا غیر آن­را به نفع آن دیگری به سنجه گیرد و از سویی به نسبت ِ موقعیت ،شخصیت و جایگاهِ مدعیان، پای روایت های ایشان نیز نشست، و  مگر نه آن­که در سرتاسر جهان بسیار نهادها که میلیون­ها دلار خرج می­کنند تا دموکراسی را از تحدید(نه تهدید) به فرصت­های تثبیت شده و پر دوام برای دسترسی همگانی­تر فراهم سازند؟

از این منظر ناگزیرم پیش از آن­که در مقام پاسخ دهنده برآیم، نقبی به تلاش برخی از اذهان و افکار برای قلب واقعیت زنم و چه­گونه­گی آن را به چالش گیرم.چرا که امیدوارم با این مدخل بتوانم مراتب علایق قلبی خود را به اهالی صادق و زحمتکش شعر برسانم، که اگر ادعای حقیقتی از زبان این قلم می­شنوند، تمام نیتم صرفا ذکر قسمت هایی از تاریخ شفاهی شعر معاصر نیست، که اگر بود در این 13 سال در نشریات ادبی که حداقل خود سردبیرشان بودم دست به شفاف سازی می زدم. من و هر شاعری دیگر با کیفیت شعر خود و کیفیت درک شعری خواننده بر مخاطبان مان خواهیم افزود یا از ایشان خواهیم کاست، در صد مانایی نام و شعرمان هم بر همین اساس محاسبه می شود، و گرنه فکر کنید عوام اگر پیش از  شعر "علی ای همای رحمت" شهریار شعرِ قطران تبریزی را با همین وزن و قافیه می خواندند به واسطه ابزار ارتباطی و رسانه ای نوین نسبت به عصر قطران در مشروطه، -[قطران تبریزی، حکيم ابومنصور قطران عضدی تبریزی، نخستين کسي است که در آذربايجان به فارسي دري آغاز سخنوري کرد و به اين ترتيب مقتداي شاعران آذربايجاني گرديد. از مشاهیر شاعران ايران در قرن پنجم هجری در دوره سلجوقی است. قطران به سال (۴۶۵ هجری قمری درگذشت ] - شعر شهریار باز هم تسری بیشتری می یافت، در حالی که به لحاظ عرف و رسم "حقیقت تاریخی شعر" که امروزه قانون کپی­رایت یا قانون مولفین و مصنَفین در کشورمان می­تواند متضمن آن باشد، شهریار را موظف به رعایت اصول "استقبال" از شعر قطران می کرد. چندان که در همین رشت خودمان نیما آمده بود برای دیدن استاد غواص زنجانی الاصل ساکن رشت که غزلیات سبک هندی تاثیر گذاری از او ؟!خوانده و شنیده بود. غواص شعر قدمایی و وزن و عروض را خوب می دانست یک یا چند در میان هم گویا از شعر های حزین لاهیجی که گویا نسخه ای خطی از آن را به دست آورده بود به نام خود با تغییر "تخلص" شعری چاپ می کرد. تا این که گویا دکتر شفیعی کدکنی نسخه ای از دیوان حزین را   در کتابخانه رضوی کشف می کند و متوجه این سرقات می شود. نیما و غواص  در عکاسخانه رشت عکسی هم  برای آیندگان به صورت دست جمعی همراه رحمت موسوی، بهمن صالحی و جعفر کسمایی به یادگار می گذارند در آن عکس که در نخستین شماره کادح ویژه هنر و ادبیات هم چاپش کرده بودم هر دو استاد(یعنی غواص و نیما ) روی صندلی چنان پا روی پا انداخته اند که عظمت  و بزرگی شعرهای حزین مالخود شده  توسط غواص را به راحتی می توان از پزسیون غواص دریافت. (اینجاعکس تاریخی نیما و غواص)عنایت سمیعی شرح مختصری از این ماجرا را در سال جاری طی مصاحبه با اعتماد ملی گفته (اینجامتن مصاحبه عنایت سمیعی با اعتماد ملی را بخوانید) و من از دهان زنده یادصالح پور، جعفر کسمایی و البته بهمن صالحی شرح ماجرا را شنیدم هرچند رحمت موسوی به خاطر این که شعرهای غواص را مطرح کرده بود زیر بار این سرقت استاد غواص نرفت و گویا همان زمان نیز جنگ قلمی با دکتر شفیعی کدکنی داشته اما غواص پس از افشای ماجرا مدام می گفت حزین به خواب من می آید و این شعر ها به من الهام می شود(!؟) یا خود من در آدینه در پاسخ شباهت های شعر شاعران نو گرا از هم توسط یکی از خوانندگان با کولاژ چند شعر از همان آدینه و درست کردن یک غزل کامل از سعدی و حافظ در یک وزن و قافیه و مضمون تلاش نمودم تا مرز نزدیکی، توارد و سرقت را از هم مشخص کنم. هرچند حافظ بسیاری از مفاهیم شعری دوره خود را از وقایع تاریخی و قرآنی برداشته و دیگر شاعران  هم عصر وی نیز از همان ها متاثر شدند  اما شعر شاعر متقدم، در یک وزن و قافیه و مضمون باید توسط شاعر دیگر با مجوز "استقبال"، "تضمین"و یا.... مورد بهره برداری قرار گیرد.  هم از این رو باید بیافزایم تاریخ تقدم و تاخر برخی پیشنهاد های شعری من و ما نیز در این حیطه ها قابلیت مطرح شدن دارد،من زمانی مترصد رساندن روایت خود از تاریخ شفاهی شعر معاصر شدم که متوجه قلب واقعیت، به ویژه در عرصه دنیای مجازی شدم، آن ها با تغذیه از پدیدآورندگان حقیقی تازگی­های شعر، شارلاتانیسم را در حوزه ادبیات تسری دادند و از بستر بکر  افکار علاقه­مندان – غالبا نوآمده- سوء استفاده کردند،الان هم که قافیه را باخته می بینند،تلاش می کنند نظر نو آمده های هشتادی را به خود معطوف دارند، چرا که، چه آن زمان، چه اکنون، تقریبا امکان شنیدن همه روایت­های ممکن از نو­آمدگان سلب شده است. در این وضعیت تصمیم به تصریح و شفاف­سازی در این مهم گرفتم، تنها سودای من هم این است که از روایت­های مختلف، حقیقت را که دوست­تر داشته­ام، با وسعت هر چه تمام­تر منعکس سازم و از سویی واگویی روایت نو امکان عنوان داشتن یک رای و نظر با مستندات یا بنا بر تشخیص حواس برای خواننده و مخاطب میسور گرداند، البته پر واضح است که این یک صداست، صدایی که می­تواند در کنار سایر صداهای"گفته شده" و "گفته می شود" مخاطب را به حقیقت - نه لزوماً برساند که - نزدیک گرداند، هر چند رسیدن هر خواننده یا مخاطبی به­حقیقت می تواند ترکیبی از آرای گونه گون ("گفته­شده" و "گفته می شود"ها) باشد.

و مگر حقیقت  آن دروغی نیست که از بس تکرارش کرده ایم باورمان شده و این دروغ به دیگران نیز به عنوان حقیقت محض! تسری یافته؟! مضافاً در این بین اگر بپذیریم بسیاری از اعتقادات بشر- و در اینجا هنر و ادبیات-  بی  آن که توسط او به چالش گرفته شود، طوطی وار  تقلید شده است، آن هم بدون در نظرگیری این­که خالق اثر روحیه جمعی داشته یا درویش خصال بوده؟ ضروری ست به برآیند نقش بیرونی آن به میزان کمی و کیفی بیشتر بپردازیم ، همچنین به دلسوزی و چند و چون آگاهی رسانه­ها، ناشران، منتقدان،صدق پیشه­گان، و از سویی بستر فرهنگی جامعه. و اگر بپذیریم همه­ی این گزاره­ها در چه­گونه­گی مطرح شدن یک آفرینشگر و آفرینه­اش دخیل هستند، بنا بر این  می توان به هر گونه کم و کیفی، در آسیب­شناسی ِ این فرمولِ طرح شده - و شناخت ما از هنر و هنر آفرین - تاثیر بلافصل آن را مشاهده کرد.

نیز بر اساس پیش فرض گفته آمده در مدخل، آشنایی ِ مخاطب با شاعر و شعرش باید همیشه دستخوش ظن و یقین باشد و گزاره­های نافذ در عقیده­ی مخاطب به­طور تطبیقی به یاری­اش بشتابند، در جامعه­ی ما که فرهنگ و سنتِ  افراط و تفریطی و سیاه و سفید دیدن از شاخصه های مهم مردم شناسی و روان شناسی کهن بوم و بر است، مردمانی که طیف روشنفکر آن­ نیز هنوز نتوانسته این جزم­اندیشی را کنار نهند و در موتیف و طیف ِ سیاه و سفید، به آرای متنوع تری رسد، در چنین اقلیمی هنر نو ،مدرن، پیشرو و آوارنگارد همیشه با  افراط و تفریط­ مواجه بوده و لابد خواهد بود، بنابراین طیفی که می­خواهد نگاه ایدئولوژیک و سیاه و سفید را – به ویژه در نسل جدید- به چالش کشد در بیشترینه­ی ابعاد جامعه و از آن جمله هنر و ادبیات – و در این مبحث شعر و شاعری- ناگزیر به از پیش دستمال بستن بر سرش خواهد بود. و اما فکر می کنم با این پیشا­سخن از کلان به خرد رسیده باشیم و به این مهم که بین واقعیت و حقیقت نسبیت دلالت می کند نه اسطوره­ی راستی و دروغ. بنابراین شما با این پرس و گو خواهید توانست منعکس کننده صداهایی باشید که اگر چه از دهه­های پیشا­شصت مطرح شده­اند و بیشترینه­ی شعرهاشان را از دهه­های حتی پیش از شصت، هفتاد و هشتاد در نشریات مهم و تخصصی چاپ کرده اند و طی مقالات و مصاحبه­های متعدد و متنوع در نشریات پر تیراژ حضور شخصیت­مدار داشته اند، اما کتاب­هاشان در همان زمان ِ چاپِ شعرها در نشریات تدوین نشده و وقتی دست کم تاثیر همان شعرها در کتاب جوانترها را دیدند چون  اهل غوغاسالاری نبوده اند سکوت پیشه کرده­اند، مگر که زیرکی آب در خوابگه مورچگان بریزد.

پنجه ای سپس  به خواسته ی من برای دوری از محافظه کاری در باره ی فقدان صراحت ِ لهجه  که  می تواند یکی از آفات این دروغ باشد چنین ادامه می دهد:

پیش از همه باید اذعان ­کنم که شمس لنگرودی با چاپ کتاب های خود در دهه­ی شصت به لحاظ تاریخ ورود به عرصه ی شعر معاصر  از گیلان،  پیشکسوت من است، هر چند شمس گیلانی مقیم تهران بوده ،اما به جز ارتباط با تعداد معدود و محدودی از شاعران  مانند سایر  شاعران  کشور در جریان شعر این منطقه بوده، اما من بسیاری از شاعران نوگرا را از نزدیک تجربه کرده ام و آگاهی ام در باره چند و چون شعرشان توریستی نیست. آن زمان به جز شاعران دارای کتاب من از کم و کیف شاعران لاکتاب و نوآمده نیز آگاه بودم ، شاید دانستن این موضوع خالی از فایده  نباشد که نخستین نقد من بر "جشن ناپیدا" شمس ،روز بارانی مسعود احمدی و پیشگو و پیاده شطرنج سید علی صالحی، هر سه در یک شماره از ویزه ی هنر و ادبیات کادح چاپ شدند، البته شاید نخستین نقد بر "قافیه در باد گم می شود" احمد رضا احمدی در ویژه هنر و اندیشه ی نقش قلم به کوشش علی صدیقی، نخستین کوشش های  نقدنویسی من از نیمه­ی دوم دهه­ی شصت تا پایان دهه بوده است. بسیاری از این دست فعالیت­ها و کوشش­های شعری توسط نخبگان شعر گیلان از چشم نوآمدگان نهان ماند. به طوری که بعدها رهروان به پایتخت مهاجرت کرده شعر هفتاد با رغبت کمتر به ذکر نام اسطقس­داران و نام پدیدآورندگان­، همه تجربیات و دستاوردهای نو را به نام خود سکه زدند.

در این زمان از او که وجه روزنامه نگار ادبی هم دارد خواستم بیشتر در باره ی  ویژه نامه های سراسری گیلان بگوید. وی در ادامه افزود:

در حوزه  انتشار نشریات ادبی که پشتیبان نوآوران بوده است، از گیلان در دهه ی شصت دو ویژه نامه ی تخصصی نقش قلم و کادح در سطح کشور انتشار یافت، و کتاب کادوس، نیز کتاب هنر و پژوهش توسط رحیم چراغی، هفته نامه ها و ماه نامه های دیگر گیلان نیز غالباً مدام آثار چاپ شده شاعران گیلانی ، جنوبی و...  را بازچاپ می کردند. تا یادم نرفته سال 70 در پی توقف ویژه هنر و ادبیات کادح من از کادح بیرون آمدم و پس از من به همت بهزاد عشقی(منتقد برجسته سینمای ایران) و سپس زنده یاد صالح پور چند صفحه در هفته نامه کادح به طور تخصصی به هنر و  ادبیات اختصاص یافت، پیش از آن نیز در سال 70 یک شماره جنگ کادح در قطع وزیری از سوی صالح پور با همکاری جانبی من منتشر شد که در همان شماره من به معرفی و نقد چهره های جدی­تر شعر گیلان: شمس لنگرودی،ایرج ضیایی _ شاعری که  شعور شعر اشیا  را وانمایی کرد_،مهرداد فلاح ،مهدی­ ریحانی_ شاعری که اگر برخی منتقدین در دسترس دور و بر ما، به جای خود یا دوست و آشنا را مطرح کردن ، می توانستند با بررسی شعرهای چاپ شده او و سایر چهره های تاثیرگذار نهان مانده، ظرایف کارشان را برتابند،   ،محمدرضا روحانی – روی دیگر سکه شعر عرفانی ما که شعرش نزدیک به نگاه فلاسفه عرفانی شرق و از زبان سپهری دور مانده است _ ، و رحمت حقی­پور_  که زبان ساده  شاعر رویاهای کویری احمد رضا احمدی را شمالیزه کرده بود و شعرهایش طراوت خاصی داشت_  پرداختم.

 به یاد داشته باشیم زمانی که برای شمس لنگرودی ،سید علی  صالحیو  مسعوداحمدی نقد نوشتم، تنها شمس جایگاه بهتر و معروف­تری از بقیه داشت ،او هنوز تاریخ تحلیلی شعر نو را در کنار شعرهای خواندنی اش منتشر نکرده بود و سید علی صالحی هنوز در زبان به قول من  خشن و به قول شاعر حماسی شاملویی سیر می کرد. مسعود احمدی درگیر زبان روایی  اخوان ثالث بود و پس از کتاب "صبح در ساک"توانست رفته رفته به تجربیات نو خود دست یازد.  باباچاهی شاعری پیش کسوت تر و شناخته شده تر  از بقیه بود و البته دبیری شعر آدینه به روزآمد شدن و مطرح شدنش یاری بیشتر رساند. از گیلان تنها کسی که مطرح بود شمس لنگرودی بود و سپس  به گفته  حافظ موسویدر مصاحبه با بهزاد موسایی: پس از شمس دیگر کسی دیده نمی شود به جز علی رضا پنجه ای(نقل به مضمون)  و در همان مصاحبه"درخت را دید و جنگل را فراموش کرد" چرا که  آمدن نام من بعد از شمس  لنگرودی بدیهی بود، اما چه بسا از تاثیر شعر پنجه ای بر شعر نوآمده ها - بدون در نظر گیری سن و سال-   ذکر بیش از این نامم اجتناب کرد، تدبیری که لابد به صلاح نبود. اگر خیلی از تهران نشین ها از روند شعر من -که در برهه ای در فصلنامه گیلان زمین که خود سردبیرش بودم- اطلاعی نداشتند شاعران و منتقدان گیلانی که نشریه را  در اختیار داشتند و آثار خود را هم که برای چاپ در اختیار نشریه یاد شده و هنر و اندیشه نقش قلم به کوشش علی صدیقی و هنر و اندیشه گیله وا  به کوشش محمد تقی صالح پور قرار می دادند، اصولا افراد دیر آمده و زود به همه چیز (؟!)رسیده ی عجول  از سایه افکنان که ممکن است نامشان تحت الشعاع قرار دهد همه ی اهداف و مقاصد ایشان را به نوعی لاپوشان کردند؛  این را هم بگویم که حافظ موسوی در سال های اول دهه 70 کم کم خود را از رودبار زیتون  به تهران رساند و با اشتغال در امور تبلیغات رسانه ای توانست ارتباط خوبی با نشریات بگیرد و در فضای تبلیغات و چاپ با بسیاری از این صنوف آشنایی یابد و علی رغم دیر رسیدن به قطار پیشروان شعر ایران از فهرست رهروان  خود را با سرعت هرچه تمام تر به  صف پدیدآورندگان صرفا نزدیک گرداند.

پنجه ای در باره ی  تاثیر­گذاران واقعی  و هویت آنها که دروغ گفته اند چنین گفت:

تعداد شاعران تاثیر گذار  موسوم به  دهه 70 بیشتر از فهرست تحمیل شده به نسل نو بوده است، در این فهرست متاسفانه برخی رهروان با استعداد شعر هفتاد نامشان با دله دزدها و کم مایگان ِ با رابطه های آن چنانی قاطی شد، روایت نهان مانده امثال من از آنجا می تواند به کمک نسل دروغ شنیده بیاید که به خود  شعر بیاندیشند نه آوازه شاعران که غالبا  به واسطه نبود صدق یا پرهیز از درگیری با مدعیان و یا باندبازی از راستی و حقانیت دور مانده است،در این مدت من فصل­نامه­ی گیلان زمین را منتشر می­کردم - از سال 73 تا 1381 با گرایش به فرهنگ، هنر و ادبیات - که غالب چهره های شعری معاصر در آن شعر داشته­اند، دبیری هنر و ادبیات و کارگاه 5 شنبه­های شعر و داستان گیلان امروز و هفته­نامه­ی هاتف و اکنون با  سردبیری ویژه­ی فرهنگ، هنر و ادبیات گیله­وا و راه اندازی رسمی کارگاه شعر 5 شنبه ها همیشه که فعلا در خانه فرهنگ گیلان دایر است، از سویی انتشار"آن سوی مرز باد" (شعرهای کوتاه)،"برشی از ستاره ی­هذیانی" (شعر بلندتر) توسط هنر و ادبیات کادح که هر دو در  سال 1370 منتشر شده اند و  گزینه شعر گیلان (شرح حال و شعرهای 54 شاعر نوپرداز گیلانی) که غالبا شعرهای دهه ی شصت شاعران را گروه کرده بود و متاسفانه با حذف تاریخ مقدمه کتاب توسط ناشر (دی 1370) ،در سال 1374 توسط نشر مروارید در یک ماراتن نفس گیر انتظار به چاپ رسید. تا این که مهر 1370 منصور کوشان و عباس معروفی   در شماره 20-19 مصاحبه­ای با پنجه ای 30 ساله در 5 صفحه چاپ کردند، در واقع من جایزه­ام را از گردون قبل از تاسیس جایزه­، قلم زرین گردون گرفته بودم آن هم در سال­هایی که نشریات گوی سبقت را برای مصاحبه با شاملو از هم می­ربودند. آن­ها اول با شمس و دو - سه شماره بعد با من مصاحبه کردند.این را نیز گفته باشم من شاید با آن مصاحبه از زمره نخستین جایزه بگیران گردون محسوب می­شدم­؛ و کم هم نبودند بسیاری از مدعیان امروز شعر  هفتاد که شعرشان در صفحات بیاض و جوانه­های این نشریه چاپ می­شد. در هر حال "چهره" آن­موقع کم نبود و غول­ها هم هنوز زنده بودند. اختصاص 5 صفحه به یک شاعر جوان 30 ساله به نوعی مبین سرمایه گذاری این نشریه روی شعر من بود، من قدر این سرمایه­گذاری را می­دانستم، هنوز جدی­ترین کتاب­هایم "برشی از ستاره ی هذیانی" و" آن سوی مرز باد" چند ماه بعد چاپ می­شد.آن­ها صرفا با اندوخته ی ناچیز کتاب "سوگ پاییزی" (خامکاری­های جوانسالی در سال 57 و شعرهای سپید و نیمایی "همنفس سروهای جوان") تنها به پشتوانه شعرهای چاپ شده­ام در آدینه و گردون چنین اقدامی کرده بودند، نشریه­ای با تیراژ وسیع که اگر دوستدار ادبیات آن را نمی­خواند او را  پرت  و عقب مانده می خواندند. مدیر نشر مروارید با خواندن همین مصاحبه توسط شمس لنگرودی در یک بعد از ظهر در نشر چشمه با من قرار ملاقات می­گذارد و همان موقع درخواست می­کند که گزینه­ای از شعر گیلان با گردآوری من تدوین  و انتخاب شود تا همراه مقدمه­ای به چاپ رسد در سلسله گزینه­هایی که قرار بود شعر جنوب را آتشی، شعر خراسان را شفیعی کدکنی، و بقیه را نمی دانم که و که تدوین کند.

در این سفر به تهران از قضا مهرداد فلاح هم مرا  همراهی می­کرد. ما مهمان خانه­ی شمس در یکی از خیابان های فرعی خیابان ِجمهوری  به نام باستان بودیم، حتی در هنگام قرارداد با  نشر مروارید، فلاح نیز مرا همراهی کرده بود. از شمس لنگرودی بگویم که در آن زمان هیچ کوتاهی­یی برای بچه های گیلان نمی­کرد و به ویژه خانه­اش پناهگاه بچه­های شرق گیلان به شمار می­آمد. ما البته با شمس از طریق شعر رفت و آمد خانوادگی نیز یافتیم.

حرف های پنجه ای برای او اگر چه تجدید خاطره می تواند باشد، اما برای نسل نو  به  مثابه ی آگاهی از چگونگی مطرح شدن چهره ها ، مهم است ، هم از این رو  در مقام پاسخ  در باره ی بیژن نجدی  چنین گفت :

البته، ...باید بگویم علی­رغم فعالیت  بیژن نجدی در دهه­های گذشته او تا اواخر دهه شصت هنوز بدل به­دغدغه جامعه  ادبی نشده بود و مطرح هم نبود، شعرهای نجدی در اواخر دهه شصت هنوز در هفته­نامه نقش قلم و کادح چاپ می­شد و کم کم توسط علی صدیقی، بهزاد عشقی و زنده­یاد صالح­پور به ویژه­نامه­های گیلان راه می­یابد، من نیز آثارش را در گزینه شعر گیلان چاپ کردم اما به ناگهان انتشار داستان­هایش در صفحات ادبی هفته­نامه کادح در دوره بهزاد عشقی باعث شد او پیش از شعر دارای کتاب داستان شود، بعدها قلم زرین گردون به کتاب یوزپلنگانی که با من دویده اند اختصاص یافت و من در گیلان زمین نخستین یادداشت نقد و معرفی را بر این کتاب نوشتم. اصلا تصادفی نیست این توجهات، باند بازی هم نبود با شمس لنگرودی و من مصاحبه می کنند ما هنوز این تعداد مخاطب فعلی را که نداشتیم، معروفی اصالتا سمنانی بود و کوشان اصفهانی و بده بستان هم در کار نبود.

او در باره  تاثیر جایزه­های ادبی در شکل گیری شعر هفتاد گفت:

در این دهه نجدی با "یوز پلنگانی.." جایزه بهترین مجموعه داستان سال را از آن خود کرد، هر چند نجدی با شعرهایش نزد دوستان و دوست دارانش مطرح شده بود و چاپ کتابی از داستان­هایش به جز دوستان نزدیکش برای بفیه قابل پیش بینی نبود، شعرهای تاثیر گذار نجدی به لحاظ نگاه زیباشناسانه دست کمی از داستان هایش نداشت و به لحاظ ارزش  ساختاری هنوز به انسجام  و یک دستی لازم نرسیده بود، جایزه گردون در همان چند سال اولیه دهه 70  به  حافظ موسوی هم رسید او  برای نخستین مجموعه شعرش "دستی به شیشه های مه گرفته  دنیا" توانست این جایزه را مالخود کند. همان زمان کلکی نیز از طرف هیات تحریریه مجله گردون جایزه قلم زرین گرفت؛  بعدها یزدان سلحشور، سعید صدیق و  م. موید هم از گیلان توانستند از کارنامه جایزه اول شعر را به خود اختصاص دهند هر کدام در یک سال. این­ها اتفاقی که نمی تواند باشد؟ گیلان با چنین بضاعتی در عرصه ی شعر جلو آمد جوانانی مانند یزدان سلحشور ، مسعود جوزی( که کتاب او "ما نبودیم "در فهرست آخرین نامزدهای جایزه کارنامه بود)،عادل بیابانگرد جوان (که بعدها شاملو از شعر او در مصاحبه اش نام برد) بعدترها شهرام رفیع زاده (که البته استعداد قابل توجهی در شعر  داشت تحت الشعاع نوشته های سیاسی اش قرار گرفت و اکنون سال های دور از خانه را تجربه می کند او سال ها یک تنه تحریریه روزنامه اعتماد بود و اخیرتر مجتبی پورمحسن (برنده نخست نقد ادبی جشنواره مطبوعات تهران، 1384 در بخش نشریات محلی که نفر دوم نیز مزدک پنجه ای بود) و محمد طلوعی برازنده ( که به جز انتشار مجموعه شعری تجربی و یک ترجمه، اخیراً رمانش در فهرست نهایی کاندیدای جایزه بهترین رمان سال قرار داشت) این گروه  از نوآمدگان گیلانی نیز در بین جوان ترها  در نیمه دوم دهه هفتاد تاثیر گذار بودند، مهین صدری که هم در کار ترجمه با انتشار  زندگی فریدا کارلو  استعداد خود را به خوبی نشان داده و هم با کار مدام  در عرصه  تئاتر در مقام نویسنده ، دستیار کارگردان و اخیرا بازیگر در " کوارتت" به کارگردانی امیر رضا کوهستانی در واقع او همه این موفقیت ها را در سایه شعر کسب کرده ، صدری شاعر بالقوه ای­ست که کار تئاتر و حضور مداوم گروهشان برای نمایش در کشورهای اروپایی او را از کثرت خلاقیت شعری  بازداشته است، هر چند شعر های چاپ شده صدری  نوید دهنده ی شاعری است که باید منتظر فرصتی برای خیزش او باشیم، نیز کارهای طاهره صالح پور و بهاره رضایی اولی از ظرفیت های متافیزیکی و دومی در زبان شعر ی آزمون های موفقی از خود نشان داده اند و جالب این که هر دو خود را تجربه می کنند نه کسی دیگر را. کارهای این دو همشهری از بسیاری مدعیان زن رهرو شعر هفتاد حرف های بیشتری برای گفتن دارند و قائم به ذات ترند. به یاد دارم شعر جوزی که در آدینه چاپ شد بسیاری از آن پس  از بزرگ تا کوچک "خط زدن صورت یار را مشق کردند" .حالا مفت ِشصت هر که برداشت و زودتر کتاب داد و با مشابه سازی این عبارات را به نام خود سکه زد! البته از این تاثیرات و برداشت های بی اجازه  همیشه بوده ، بنابراین انتظار می رود در حیطه ی ادبیات اخلاق جای بد اخلاقی را بگیرد. چون خوب نیست به عنوان نمونه مخاطب پس از چند سال بفهمد فلان قسمت شعر من نوعی دزدی ست، این کار باعث  بی رونقی بیشتر بازار شعر خواهد شد.عدم رعایت کپی رایت در ایران نشان از  تسری  بد اخلاقی است. باید دادگاه های  ویژه حقوق مولفین به صورت  هیات منصفه ای ایجاد، و از حقوق خالقان واقعی آثار حمایت کرد یا حداقل مرکزی برای ثبت آثار  در ارشاد  که بدون در نظر گرفتن  ممیزی در محتوا  مانند عملکرد رایانه ای حتی یک  اثر را  به محض  آفرینش از هر گونه سرقت و غیره محافظت کرد.  تشکیل یک سایت هم این مهم را می تواند قانون مند کند.

از او می پرسم دانستن تاریخ شفاهی شعر امروز چه کمکی می تواند به شعر ما کند؟ و او می افزاید:

دانستن این تاریخ اجمالی شفاهی اما  از نکات مهم و روشنگرانه ای ست که می تواند به شفافیت هر چه بیشتر فضای شعر امروز ما کمک کند. از علی عبدالرضایی در آن زمان به عنوان شاعری جوان یک شعر کوتاه در گردون خوانده بودم و هنوز مطرح نشده بود. در واقع عبدالرضایی پس از سرک کشیدن به ذهن و زبان شاعران مطرح گیلان به جز من با نجدی و سعید صدیق نیز دیدار می کرد و از هر بوستان گلی می چید و در گلدان خود می گذاشت.

مهرداد فلاح بیشتر از شاعران شرق گیلانی دیگر  به دیدارمان می آمد و دوستی اش با ما بیشتر بود تقریباً هفته ای یکی دو بار؛ و البته کتاب "در بهترین انتظار"ش هم با سرمایه خودش و نظارت  و پیگیری من چاپ شد. ضیاءالدین خالقی نیز شاعری از شاعران با فرهنگ و اسطقس دار گیلان محسوب می شد و آن زمان شعرهایش را با ما در آدینه و ... چاپ می کردند. از شعرهای او هم کم برنداشتند "هرکه می خواست به جای نام کتاب او:"سیب اتفاقی ست که می افتد"(شعرهای کوتاه شاعران ایران) در همین نحو  از شیر و کلنگ بگیر تا غیره را به جای سیب گذاشتند.

پشتوانه­ی شعر گیلان که توانست در دو دهه و اندی چهره های تاثیر گذاری از دهه های 60، 70 و 80 به شعر امروز معرفی کند و اگر بسیاری از قائله ها ی ادبی مربوط  و منتسب به این منطقه شد، به واسطه نشریات مهم ادبی گیلان بود که در کنار معرفی هنر و ادبیات گیلان و اقصا نقاط ایران، به پوشش مناسب شعر فارس، جنوب، مازندران،خراسان و تهرانی های با استعداد نیز اهتمام داشته است.

او در پاسخ به این پرسشم  که :حالا وقت آن رسیده که  بگویید چه کسانی پدیدآورندگان حقیقی شعر هفتاد بوده اند؟ می گوید: 

اگر بپذیریم که دهه بندی هر پدیده ای و در این­جا شعر  بر اساس تحولات تعریف شده ای شکل می گیرد، ما در این جا هیچ صحه ای بر نام گذاری های باری به هر جهت نمی گذاریم، خاصه این که هر سه- چار تا خود را همه ی یک دهه می بینند و البته قبل از خود را هم قبول ندارند باید تصریح کرد بسیاری از تاثیر گذاران در شعر هفتاد به واسطه­ی درویش خصالی یا نداشتن روحیه ارتباط جمعی  سکوت اختیار کرده اند، در حالی که شعرشان در این روند بعضا بیشترین تاثیر مستقیم و غیر مستقیم را بر کالبد شعر 70 بر جا گذاشته است و گروه های چند نفره مصادره کننده دهه هفتاد به نام خود، یا  از ایشان هیچ نامی نبرده اند، یا در حاشیه ی کارشان بسنده به ذکر نامشان کرده اند، بهزاد زرین پور از آن دست نوآمده هایی بود که چون از آن روحیات برشمرده برخوردار نبود علی رغم تازگی های شعری به عنوان یکی از رهروانی که  توانست با تکیه بر خلاقیت فردی، خود را به صف بالغان شعر هفتاد برساند می توان نام برد. او جزو شاعرانی بود که وضعیتی مشابه سلحشور داشت که با چاپ شعرهایش در گردون تفاوت دیدش آشکار شد. روحیاتی اینچنین همیشه کار قضاوت را در برابر غوغاسالاران رسانه ای سخت می کنند،چرا که وقتی از فهرست اصلی جا ماندند، دیگر اثبات مشکل می شود، به جز برای حق طلبان.  به زعم من تا آنجا که حافظه من اجازه می دهد به ذکر نام برخی از این پدیدآورندگان می نشینیم امیدوارم پراکندگی اسامی را به حساب عدم تمرکز من بگذارید: آیا می توان همه ی تاریخ شعر را به نفع خود مصادره کرد؟آیا می توان از کنار تاثیر اسم این شاعران به راحتی گذشت و شعر خود را در دهه ی شصت، هفتاد ،هشتاد و...بی ریشه و خلق الساعه دانست؛ در این جا سعی می کنم با بهره از حافظه، این اسامی را به یاد خوانندگان قدیمی بیاورم و پیش روی نوآمدگان بگذارم  : احمد شاملو ،هوشنگ چالنگی، نصرت رحمانی، عمران صلاحی، ضیا موحد، هرمز علی پور، رضا براهنی، اسماعیل نوری اعلاء، شاپور بنیاد، یدالله رویایی، احمد رضا احمدی،سهراب سپهری، فروغ فرخ زاد،م .آزاد،هوشنگ ایرانی،  مفتون امینی، فرشته ساری، کیومرث منشی زاده،شمس لنگرودی، علی بابا چاهی، علی رضا پنجه‌ای، غلامحسین نصیری پور، تقی خاوری، محمد باقرکلاهی اهری، احمد رضا قایخلو، ،آزیتا قهرمان ، نازنین نظام شهیدی، شهاب مقربین، اورنگ خضرایی، سیروس رادمنش ،کیوان قدر خواه،  رضاچایچی،رسول یونان، شاپورجورکش، شیوا ارسطویی، مسعود احمدی، سید علی صالحی، بیژن جلالی، نسرین جافری، موسی بندری، قاسم آهنین­جان، بهزاد خواجات، عباس صفاری ، بیژن کلکی ، عزیز ترسه، گیتی خوشدل،حسین عالی زاده، فرامرز سلیمانی، کامران بزرگ نیا ،عبدالعلی عظیمی، پرویز حسینی، فیروزه میزانی، ندا ابکاری، کسری عنقایی، بیژن نجدی، مهرداد فلاح، ایرج ضیایی، سعید صدیق، مهدی ریحانی ،  ،هیوا مسیح،  بهزاد زرین پور ، مسعود جوزی، شهرام رفیع زاده ،علی عبدالرضاییحافظ موسوی، علی آموخته نژاد، ابوالفضل پاشازاده(پاشا)، آفاق شوهانی، م.آزرم، علی قنبری، یزدان سلحشور، هوشیار انصاری فرد، فرهاد گوران، گراناز موسوی، شمس آقاجانی، رزا جمالی، پگاه احمدی،  ابراهیم رزم آرا،علی شهسواری،شهرام شیدایی، منیره پرورش، آذز کیانی  و بسیاری دیگر  که نامشان توسط دیگر مقالات یا پرس و گوها موجب تکمیل این گزارش در تاریخ شفاهی خواهد شد؛ غالب این بزرگواران  نظاره گر غاصبان جایگاه خود بوده اند و البته تنها، گاه که صبرشان لبریز شده در این جا و آن جا اقدام به افشاگری کرده اند؛ هر چند در میان این اسامی تعدادی شعر هفتاد را ملک فقط  خود  و دوستانشان دانسته اند، اما همیشه اهل درنگ و تاملی پیدا می شود  که جرأت بازیابی حقیقت را داشته باشد. در حقیقت"شعری که از آن به عنوان شعر دهه هفتاد نامبرده می‌شود، شامل طیفی از آثار شاعرانی تاثیر گذار،بنیان گذار و رهرو است که نه لزوما از دهه۳۰ ،40و یا 50و 60 یا 70 نوشتن و انتشار اشعارشان را آغازکردند، بلکه نمود تاثیر ، پختگی و نفوذشان در دهه 70 نیز  می تواند محقق شده باشد.

اگر بخواهیم سبقه‌ای برای منشا شکل گیری دههٔ هفتاد دست و پا کنیم می‌توان به جرات بر مراتب اسامی تاثیر گذاران و بنیان گذاران آن و سپس رهروان پای فشرد.دههٔ هفتاد با تلاش شاعران جوان از سویی مطرح و از سویی دچار هرج و مرج شد، شاعران دهه‌های ۴۰، ۵۰ و ۶۰ با گذار از مرحلهٔ انقلاب و جنگ ناگزیر به سوررئالیسم با بکار گیری خر ق عادت و حس آمیزی پناه برد، این شاعران رفته رفته آرایه‌های ویژه‌ای با شعرشان رصد کردند که شعرهای «چند صدایی»، با تم گریز از مرکز و اسکیزوفرنیک و «شعر نگاره ای» (موسوم به «شعرتوگراف»، «وسط چین»، «مربع»، احیای معما و چیستان‌های منظوم قدیمی در شکل شعری نو با عنوان «لغز»، احیای گونهٔ جدید شعر «کانکریت» با عنوان «خواندیدنی»)، شعر «گفتار»، «شعرحرکت» و همچنین «کاریکلماتورهای اپیزودی» با عنوان «شعرهای چند صدایی» و شعر‌هایی که از حس آمیزی و خرق عادت و استعاره با مضون اصلی طنز با عنوان «فرانو» و «شعر-قصه» درپی چنین وضعیتی شکل گرفتند، این جریان‌های شعری متعاقب تغییرات بنیادین در حوزهٔ مسائل سیاسی و اجتماعی و تغییر در مناسبات اطلاع رسانی جهان با ظهور ابر رایانه‌ها نیز مهندسی ژنتیک، تسخیر کرات، پایان یافتن دنیای دو قطبی، و شکست اردوگاه کمونیسم و جای گزینی خرده تفکرات ملل و به نوعی ورود پر چالش علوم نظری همچون:"فلسفه و زیبایی شناسی سایر هنرها و مبتلا به آن اینترنت، راه افتادن سایت‌ها و وبلاگ نویسی خبری و ادبی و هنری، ماهواره، بلوتوس‌های تلفن‌های همراه و مخلص کلام دگردیسی اساسی در وظایف رسانه‌ای در اواخر دههٔ شصت و تکثر گرایی مطرح در اندیشه‌های فلسفی بدان انگیزه می‌دهد. شعر مضمون گرای دهه‌های چهل و پنجاه در دههٔ هفتاد به نوعی تعدیل می‌شود و زبان و بازی‌های زبانی در این شعر‌ها نقش پر رنگ تری به خود می‌گیرد.به طور کلی در این نوع شعری کلان نگری در ابعاد معرفتی و فلسفی جای خود را به تفرد، جزئیات، پرهیز از ادبیت و توجه به منسبات زبان کوجه و بازار می‌بخشد و فضای شعر به خواننده اجازه می‌دهد که به تاویل و تفسیرهایی شخصی دست پیدا کند. صور خیال و به ویژه در برخی استعاره از شعرهای شاعران این جریان حذف و به جای آن عناصر عینی پیرامون شاعر به عنوان دال و نه مدلول در اختیار خواننده قرار می‌گیرد تا ناگفته‌ها ی دیگر شاعر در ذهن او ساخته شود."

پنجه ای در طول مصاحبه نگران از قلم افتادن اسامی محقانی دیگر بود که من از او خواستم نمی شود به دلیل نقصان احتمالی اسامی بخش اعظمی از و.اقعیت را از همگان پنهان داشت، بنابراین بر خواننده پوشیده نیست که شما به وسع اندوخته و حافظه ی خود این اسامی را نام بردید، با علم بر این مهم خوشحال می شوم  از شعر آستارا هم برای ما بیشتر بگویید.

در میان اسامی شاعران مطرح گیلان هم اسامی بسیاری ذکر نشده که از آن جمله اکبر اکسیر است ، او که از قیل و قال های دهه70 خسته شده بود، تقریبا یک دهه تو  لک رفت، اما با حضور پر رنگش در دهه ی 80 با شعرهایی  که خود به عنوان "فرانو" از آن یاد کرده است توانست مخاطبین بسیاری را به خود جذب کند و همراه زنده یاد بنی مجیدی که شعر او نیز در دهه 80 _ به نوعی قصه- شعر را  با زبان روایی  ویژه ی همو تعرفه می کرد_ متحول شده بود،  در حقیقت آن دو راه انداز نسل  نو شعر آستارا شدند،اکنون آرش نصرت اللهی، افشین خدامرد ، داوود ملک زاده(که استعداد روزنامه نگاری ادبی  هم دارد)  ،شهرام پور رستم و چند تن دیگر، از جوانان با آتیه شعر امروز آستارای گیلان محسوب می شوند که اصیل­تر و قایم به ذات­تر شعر گفته اند. جایزه حوزه هنری به "زنبورهای عسل دیابت گرفته اند" اکبر اکسیر تعلق می گیرد و  انتخاب شعرهای آرش نصرت الهی به عنوان شعر برتر جایزه صلح در تهران همه و همه موید این استعداد ریشه دار و اصیل در منطقه  گیلان است.

شاعران بسیاری در این قریب سه دهه مانند بیژن کلکی این شاعر و مردم شناس مطرح دهه 50 که در شب های شعر پیش از انقلاب، موسوم به ده شب انجمن گوته در تهران شعر خوانده بود و  در اوایل دهه 60 به گیلان و آستارا مهاجرت کرده بود ، در خیل شاعران و البته بسیار تر متشاعران گم نام ماند و به لطف اکسیر و بنی مجیدی مطرح شدن مجدد او  از همان اولین شماره ویژه ی هنر و ادبیات کادح که به کوشش من  منتشر شده بود میسر شد؛ در واقع کلکی آمده بود که به واسطه ی نوستالژی عشق جوانی در آستارا، شعر را در میان­سالی به فراموشی بسپرد، اما کلکی توسط نشریات گیلانی و سپس نشریات  ادبی کشور دوباره احیا شد و شعرهایش که فرهنگ مردم شناسی در آن موج می زد به واسطه اصرار و تلاش های ما به آدینه ( در زمان کاظم سادات  اشکوری  و علی باباچاهی) ،گردون(با حمایت معروفی،کوشان و بعدها اسماعیل جمشیدی)، دنیای سخن( در زمان مجابی تکاپو در زمان سردبیری کوشان و دبیری براهنی راه یافت.

بحث که داغ شد از شاعر پیامبر کوچک خواستم  برای پیشبرد این تاریخ شفاهی از چهره­های دیگر ی که با هم مراوده داشته اند نیز بیشتر نام ببرند.شاعر شب هیچ وقت نمی خوابد در این خصوص  افزود:

 از جمله شاعران با استعداد و نخبه ای که هم قربانی نگاه ایدئولوژیک خود شد و هم سرخورده از قیل و قال­ها باید از کامبیز صدیقی نام برد،  شاعری که تصاویر درخشان شعرهای کوتاهش کاملا با مدل­های پیش از خود فاصله داشت و کتاب­های او در دهه 50 قربانی همین نگاه های مافیایی شد ؛ برخلاف کلکی که به واسطه نقد تند و تیزش در این دهه بایکوت شده بود،- نخستین شعرهای کامبیز صدیقی که منبع الهام شعرهای اولیه من و بعدها دوستان شاعری که با ما ارتباط داشتند بود به فراموشی سپرده شد. و اما بهمن صالحی شاعری که ذاتا شاعر است و در کارنامه اش می توان شعرهای خوش ساختی دید، با تاثیر و بعضا معادل سازی شعرهای  فروغ و سپهری نتوانست خود را از تاثیر بزرگان شعر آن زمان برهاند و پس از انقلاب نیز بیشترینه ی آثارش را از شعر نیمایی به سوی قالب غزل و قصیده با مضامین  انقلابی و مذهبی سوق داد. غلامرضا مرادی نیز مضافا بر شعر سپید غزل هم می سرود او کم کم ماهنامه ادبی پیام شمال را راه انداخت و به نقد شعر و قصه روی کرد.

مسعود بیزارگیتی در کار شعر هنوز سپید می سراید و البته نقد ادبی او از همان دهه 60 در نشریات مهم ادبی حضوری متناوب داشته است، مهدی رضازاده نیز  در آثارش از تجربیات نو و  روزآمد به طور محافظه کارانه بهره برده، سعید صدیق نیز که از نفرات اول جایزه شعر کارنامه در دهه 80 محسوب می شود در آن زمان نتوانسته بود خود را از حیطه ی زبان شاملو برهاند، هر چند رفته رفته دانش مطالعاتی­اش به کمکش شتافت.تا این­که  به استقلال زبانی در شعر طرز شاملویی رسید.  و م.موید برنده جایزه  شعر کارنامه با کتاب گلی، اما آفتابگردان شاعری شیعی و مدرن که شعرهایش را می توان رستاخیز موج نو  و آن روی سکه این موج نامید. م.موید به واسطه گوشه­گیری­اش اگر آن جایزه را نمی­گرفت شاید از چشم خیلی­ها پنهان می­ماند. نشانه­ی پنهان ماندن شاعران اصیل یکی همین م. موید است که تازه در 60 سالگی به شهرت می رسد شاعران همولایتی کوچیده به تهران که خود را از بنیانگذاران و نه رهروان اول شعر هفتاد می دانند از شعر او، زیبایی شناسی رشک برانگیز نجدی، فرهنگ شعری صدیق، شعر اشیا ایرج ضیایی و... تغذیه کردند، همان هایی که از نیما و شاملو و حافظ عبور کرده اند(!؟) و قطار جنون­شان همردیف بیدل(!؟) است.

خب بسیاری از نوآمده شعر امروز ایران تا چه اندازه با این همه تاریخ شفاهی در چار گوشه وطن ما آشناست؟ و تا چه اندازه از کشف این استعداد ها بی خبر مانده؟ او حتی بی خبران از این روایت ها چه گونه می­تواند پدیدآورندگان راستین شعر 70 را از رهروان شعر هفتاد و راه زنان و غوغاسالاران  تمیز دهد و به عنوان چهره های اصلی بشناسد؟ عنایت سمیعی که هر چند در نقد­هایش از  شعر و داستان و بیشتر از او درباره­ی داستان خوانده­ایم نگاهی نخبه و متمایز نسبت به سایرین داشته اما در این کشفیات سهمی برای شناخت همولایتی­هایش کمتر داشته؟ حسین رسول­زاده  که کاشف استعدادش زنده یاد صالح­پور  در صفحات ادبی هفته­نامه کادح بود، نیز از استعداد­های نقد شعر و داستان  و نقد مدرن بوده که او نیز پس از انتشار یک مجموعه داستان به لک فرو رفته  است. کامیار عابدی که در مجله ادبستان نقدهایی درباره شعرهای برخی از شاعران گیلان نوشته بود رفته رفته شعر معاصر را با چاپ مجموعه کتاب­های نقد و نظرها یی درباره شاعران تثبیت شده مانند سپهری و ... پی­گرفت، آن ها اگر چه نام های مطرحی در نقد هستند اما هرگز بلنیسکی­وار ننوشتند و در کشف جریان­ها و استعدادهای شعری پیشاهنگ نبودند.

ما از این تقویم فقط به گوشه هایی اشاره کردیم  در حالی که بودند و هستند چهره­های بزرگی که چه بسا از یاد این مقال رفته باشند بی آن که نقصانی در بزرگی­شان باشد. آگاهی از چند و چون تاریخ شفاهی شعر امروز و از آن جمله گیلان به مثابه چراغ آگاهی دهنده نسل نوست که بتواند تقدم و تاخر شعر، جریانات شعری و شاعران تاثیرگذار را از رهروان تمیز دهد. سپس با آگاهی از این تاریخ به نقد زیبایی­شناسانه آثار شاعران بنشیند؛ به عنوان مثال وقتی زنده یاد تیرداد نصری این خادم بی مزد و مواجب شعر امروز که از تنکابن پا می شد در لنگرود به ضیاءالدین خالقی،مهرداد فلاح، در لاهیجان به نجدی، در رشت به پنجه ای، و به یاد خاطرات زندگی در سیاهکل به رقیه کاویانی و جواد شجاعی فرد(سکونت گزیده در رشت) سر می زد و به نوعی انعکاس دهنده و مفصل ظرفیت های ریشه دار شعر گیلان در اوایل دهه هفتاد بود و یکی از مشوقان  عبدالرضایی های جوان برای شناختن شاعران مهم و تاثیر گذار ولایت به شمار می رفت، او زمان شگفت آوری را برای نقد شفاهی شعر ایران می گذاشت، در نوشته­های تاریخ شفاهی ما اهمیت بلینیسکی وار خود را چند باره باز خواهد یافت ، شهرت طلبی رهروان شعر هفتاد که تلاش کردند حتی با سرقت پاره های درخشان شعرهای شاعرانی این چنینی خود را واضع جریانات شعر هفتاد معرفی کنند، در حالی که بیشترینه شان از اواسط دهه هفتاد تازه داشتد حضور خود در عرصه شعر را می نمودند، دریغا که تلاش کردند با بهره از اندیشه، آرا و آثار چهره های اصیل در ولایت مانده  و سوء استفاده از درویش خصالی ایشان خود را با قطار سریع السیر به پایتخت برسانند، چهره هایی که ادعای گذر از نیما،شاملو،حافظ را دارند.

از شاعر برشی از ستاره هذیانی در باره ی  سرقت ها ی شعری  دهه 70  که بسیار در مصاحبه هایش از آنها سخن رانده بود پرسیدم؛ او  در این باره تصریح کرد:

برخی رهروان و نوآمدگان دهه 70 آمدند به­جای پدیدآورندگان واقعی شعر هفتاد  علی رغم آن که مستقیم و یا غیر مستقیم از شعر ایشان تغذیه کرده بودند به بهانه این که آن ها به مثابه عمله برای من کار می کنند  و  در این مناسبات، مهم این است که عمارت را من به نام خود  سند زده ام ضد اخلاق عمل کردند، در واقع  کسی که در پروژه کتاب مصاحبه "خودمان با خودمان" متن مقاله یک متفکر ایرانی مهاجر به نام  آرامش دوستدار را از جنگ اندوهانا مورد سرقت قرار می دهد این کتاب را عباس صفاری به ایران آورده بود و گویا در جلسه ای به شمس لنگرودی،مهرداد فلاح ، علی عبدالرضایی،یزدان سلحشور ، مسعود امینی(م.روانشید)حافظ موسوی، و ... هدیه می کند، در هر حال قسمت هایی از این نوشته به عنوان پاسخ به سوالات م. روانشید در کتاب می آید که در پی آن بهنام باوندپور  در مجله ی نگاه نو به افشای قسمت هایی چند از سرقت ایشان از متن  نوشته  آسایش دوستدار و شعرهای شاعران مهاجر در آن کتاب  می پردازد و البته موارد مستند دیگری هم بوده که آقای عباس صفاری در نامه ی خصوصی به پسرم ، مایل  نبوده که جزئیات آن فعلا منتشر شود. که البته  از آن بداخلاقی های بی ادبانه هم در وقت مقتضی به قصد سالم سازی این بستر با کسب اجازه پرده برداری خواهد شد  و  گزارش های تکمیلی آن را متعاقبا با نسل دروغ شنیده در میان خواهیم گذاشت.

بدل ها در نشریات پخش شدند: و با سیاست من برای تو می نویسم، تو برای من، و من با تو مصاحبه می کنم تو با من، تو مرا بزرگ بشمار، من تو را و این که در این شانتاژ و شامورتی بازی جوان ترها نیز مسلم است که فکر می کنند خرس هم کدخداست و متاسفانه همین بدل ها از ایشان می خواهند که بروید فقط برای ما بنویسید که ما از حافظ و سعدی و مولانا گذشته ایم. حتی نقش براهنی را نیز نادیده می گیرند، چرا که به محض گریز از شمال به پایتخت در کارگاه های تاثیرگذار او شرکت می کنند،  اما بعد از چندی آن بنده خدا به کانادا مهاجرت می کند و آن ها بهره مند از نام کلاس او خود را مطرح می کنند و البته اقوال دروغ از بزرگانی مانند حقوقی در شان و منزلت  شعر خود می گویند که بعد ها توسط برخی از حاضرین انکار می شود! بعد از چندی نیز می گویند که براهنی کسی نبود، البته این براهنی بود که از تئوری شعر ساختن را در دهان برخی از ایشان گذاشت.حالا کار به جایی رسیده که در عنوان  شعر سراسر تقلیدی یکی از این ها که از دست پلیس شعر متواری ست و عنوان عجیبی دارد بعنی در شعرهایی خواسته از روش معروفیت سلمان رشدی بهره ببرد، بنابراین ملقمه وار از شعر براهنی که برای زنده یاد غزاله علیزاده گفته بود  تا مثنوی مولوی و غزلیات نو قدمایی موسوم به غزلیات دانشجویی ِ موزون و نثر، شیر تو شیر ِ بی یال و دم و اشکمی می سازد که نگو و نپرس. به قول خودش شعری دیگر می سازد شعری که از آن می توان به مشاغل شریفه  وی در رفع انواع انقباضات هیاکل مهمانان مهمانسرا  در بلاد بیگانه پی برد.  آدمی که تصویر هیکل بدقواره خود را عور در ملا ء عام مجازی می نهد و برای خود بیمارش شعری می سراید؛ وی باور کنید شیپور را دارد از سر گشادش می دمد ، و اما جوان تازه از راه رسیده که بیشتر وقت خود را پای اینترنت می گذارد و کمتر دسترسی به منابع مکتوب غنی دارد مسلم است که مرعوب طرف می شود و فکر می کند که شعر یعنی فلانی! اما دیری نمی پاید که جوان در می یابد که چنین آثاری به جز کلاژ اندیشه و افکار دیگران نیست، در بهترین شکلش نوعی ادیت اندیشه و شعر دیگران و سپس کولاژ است. در حالی که شاعر این مناسبات کلمات و موضوع و مفهوم را نزیسته به همین دلیل خود و مخاطب را دچار القائات بینامتنی موهنی می کند که طرف پس از چندی قید شعر و شاعری را می زند. چنین افرادی اطمینان داشته باشید که به انواع بیمار های روحی و روانی مخرب دچارند که بازتاب هیجانات کنترل نشده ی شان بعضا جرم زا نیز می شود. این بیماران خود را در هیات هنرمندان تخفیف می دهند نام این بیماری ها: اسکیزوفرنی، مازوخیسم،اروتیسم، پارانویید و خودآزاری – ناتوانی جنسی و تمایل به لذت از ارتکاب انواع جرم  و رفتار محیرالعقول و از جمله سرقت ادبی و توهین به اعتقادات مردم به قصد نه نوآوری و ایجاد لذت  زیبایی شناسانه که رفع عوارض بیماری خود و افزودن بر شهرت است و لاغیر. ، کمی هم البته برای توجیه تئوریک خود و مخاطبان کم تجربه :سس سوسور، لیوتار ، ویتگنشتاین و براتیگان چاشنی اش می شود که لابد شعر پست مدرن(؟!) و مباحث مطروحه در فلسفه های تئوریک ادبی هم اگر به آن افزوده شود، جوان نو آمده که هنوز فرق غزل و قصیده را نمی داند، و از دانستی های زبان خود کم بهره است، یک جا این همه فضیلت گونه گون را در  عمق 2-1 میلی  در  مقابل خود می بیند، مگر ممکن است مرعوب این همه شاهکار! نشود!  

 در باره شاعرانی که مسلما بر اثر سهو اسمی شان  از قلم افتاده در دیگر گزارش های تاریخ شفاهی شعر امروز  اگر گوشزد کنند و یا به خاطدم آید سخن خواهم گفت، خاصه در باره شعر جوان دهه  ی۸۰ که از نیمه دوم این دهه کوشیده خود را از زبان بازی به دور دارد و البته در این 7 سال هم چهره های قدری در چنته اندوخته، یعنی آسیب شناسی خوبی داشته که توانسته به خوبی کارکرد زبان  را در دانش زبان شناسی با نقش زبان در شعر تمیز دهد. و البته باید مراقب باشد که خودش به کمک توان خود چهره شود و به دام مفلسان نوچه پرور که دهه هفتاد را از کفشان رفته دیده اند باشند. هر شاعری تنها با پتانسیل شعرش باقی می ماند، نه با به به چه چه زدن این و آن . در فرصتی دیگر حتما از این اسامی برای شما بیشتر خواهم  گفت. از شما و سایر همکارانتان برای این گزارش-پرس و گو ی بی پرده، ممنونم. 

 ویرایش:۲۸ بهمن ۱۳۸۷