حس نقاش باشي
پرس و گو با فريده لاشايي
فريده لاشايي بانوي نقاش گيلاني است كه مينويسد و ترجمه نيز ميكند اما به زعم بسياري، بيشتر از همه بايد او را نقاش دانست. اطرافيان او را از همان دوران طفوليت « نقاش باشي» ميخواندند.
او الفباي نقاشي را از جعفر پتكي آموخت، درهمان دوران نزديكانش پي به استعداد سرشار او در نقاشي بردند تا اينكه دوران جواني و بعد از آن استعداد آن به بار نشست.
لاشايي جداي از فعاليت در عرصه ي نقاشي مجموعه داستاني باعنوان « شال بامو» منتشركرده است كه با استقبال بسياري مواجه شد.
بهزاد موسايي پرس و گويي را با فريده لاشايي انجام داده كه آنرا از نظر ميگذرانيد. شايان ذكراست لاشايي برايادامه مداواي بيماري اش عازم خارج از كشور بود و مصاحبه را از فرودگاه براي ما پست كرده است.
¾چگونه نقاش شديد؟
ـ در هفت سالگي به همراه خانواده به تهران آمديم و ده يا يازده سال بيشتر نداشتم كه پيش آقاي جعفر پتكر نقاشي را آموختم. پدرو مادرم هر دو اهل مطالعه بودند به گونه اي كه خانه ي ما پر بود از كتاب. برادر بزرگترم نقاشي ميكرد ومن تحت تاثيرش بودم. مدت 2 سال در كلاس آقاي پتكر ماندم و بعد نزد يك يك استاد ارمني رفتم كه در خيابان منوچهري (تهران) ساكن بود.
¾در نقاشي هايتان دو نوع بيان هنري يعني هنر اسلامي و هنر شرقي را ميتوان به عينه سراغ گرفت، اين نگاه نشات گرفته از چيست؟
ـ هيچ اصراري درهيچ نوع خاصي از بيان هنري ندارم.
¾پس لطفا درباره ي سبك نقاشي هايتان بگوييد؟
ـ شيوه ي نقاشي من، نوعي تداوم آزادي است و يا كوشش در اين راستا.برخي آن را آبستراكت اكسپرسيونيست مينامند. ولي شخصاً، لزومي به اينكه به اين يا آن شيوهي مشخص نقاشي كنم را هرگزحس نكرده ام.
¾در مورد محدوديت رنگ ها در نقاشيهايتان چه نظري داريد؟
ـ در مورد محدوديت رنگ ها در نقاشيهايم؟ !، اين يكي را به هيچ وجه قبول ندارم !
¾و اينكه نقاشيهاي خود رابه شكلهاي حجم دار محدود ميسازيد؟
ـ منظور شما را از «شكل هاي حجم دار» متوجه نميشوم. شايد منظورتان اشكال مشخص و آشنا باشد. گاهگداري و يا بهتر بگويم اغلب از اشكال حجم دار استفاده كرده ام .
¾آيا ميشود رَدِّ سورئاليسم ايراني را در آثار شما دنبال كرد؟
ـ در نقاشي هايي كه از من ديده ايد خير. اما در يك دوره ي كوتاه به چنين شيوه اي كار كرده ام. و حس و حال شيرين، اساطيري و تپنده و پويايي اشعار حافظ رهنمونم بوده است.بد نيست خاطرهاي را برايتان در همين خصوص تعريف كنم.«يادم هست يك بار براي ديوان حافظ تصويرگري ميكردم اينها پنج تا نقاشي بزرگ بود و فكر ميكنم در سال 1370 درگالري گلستان به نمايش در آمد. اتفاقاً آقايي در راديو به شدت به اين مجموعه كارها حمله كرد و گفت كه اين نقاشي توهيني به مينياتور ايراني بوده است.يك منتقد هم گفت اين ديگر چه كاري است؟
گفت به كارهاي ديگر شباهت ندارد. البته اشكالي نداشت و حرف و سخن هميشه در اطراف نقاشي وجود دارد. اما در آن زمان اعتماد به نفس حالا را نداشتم و تاثير بدي رويم گذاشت و حسابي توي ذوقم خورد. متاسفانه ديگر ادامه ندادم. بعد از آن شروع كردم به نقاشي اسب هاي وحشي در حالت چرخان و رعب انگيز و در فضاهاي سورئاليستي. مادرم تازه فوت كرده بود و اصلا حال خوشي نداشتم. بعد ها وقتي اين نقاشيها را در يك گالري در آلمان نمايش دادم كسي به من گفت اين اسبها در مكتب يونگ اشاره به مرگ و نيستي ميكند. چيزي كه قبل از آن مطلقاً نميدانستم.
¾چرارويدادها و التهابهاي تاريخي در آثار شما اين همه جنبهي تجريدي به خود ميگيرند؟
ـ رويدادهاي تاريخي اجتماعي روي هنرمند تاثير ميگذارد و او تاثيرآن را در قالبي كه ميتواند ابراز ميكند. آيا اين ابراز ها حتماً بايد به همان شكل تاريخي اجتماعي مشخص باز گو شود يا اجازه دارد به صورت انفجار حس و حالي باشد كه تاثير آن رويدادها خبر دهد. شما چه شكل و شمايلي در مثلا (چون خيلي معروف و آشناست مثال ميزنم) سنفوني «ورونيكاي بهوون» ميبينيد؟آيا جز انتقال حس است؟
¾شما سابقه مبارزه ي سياسي و زندان دررژيم گذشته را داريد. نكتهي مهم اين است كه همان طور كه گفتند اين در آثار شما به صورت يك ايدئولوژي خاص وجود نداشته است؟ به زباني ديگر به طور محسوس ديده نميشود؟
ـ در نقاشي به هيچ، الزام ايدئولوژيكي معتقد نيستم. ضمن اين كه خيلي دوست ندارم نشانه هاي فاجعه بار زندگي را با نقاشي جست و جو كنم ... .
¾شما با همه حس و لحظه هاي پرالتهاب روح و نا خود آگاهتان بيش تر يك نقاش ايد يا يك تماشاگر نقاشي؟
اين را شما بايد بگوييد.
¾برخي معتقدند در آثارشما نوعي زنانگي وجوددارد؟
ـ خير، من معتقد نيستم.
¾ موقعيت كنوني نقاشي ايران در جهان را چگونه ارزيابي ميكنيد؟
ـ نقش تعيين كنندهاي نداريم. اما كم كمك به مدد ارتباط و نمايشگاه هاي متعدد و ببنندگان متنوع آثار ايرانيان، شايد جايي باز كنيم. نقاشي مثل هنرهاي ديگر، تنها به دنبال اقتدار سياسي و اقتصادي است كه ميتواند جايگاه خود را در شكل گيري فرهنگ جهاني باز كند، مركزيت يابد و يا به حاشيه رانده شود. متاسفانه امروز نه تنها نقاشان ايراني جايگاه تعيين كنندهاي درهنر معاصرجهان ندارند، بلكه اصلاً زبان نقاشي در حال حاضر زبان اصلي هنر معاصر به شمار نميآيد.