دیدار، تازه ترین چامک ِ علی رضا پنجه ای
برای خواهر شعرهایم سیما- ک
آن قدر کوتاه می آیی
که به آهم نه می رسی
۳۰ بهمن ۸۹
برای خواهر شعرهایم سیما- ک
آن قدر کوتاه می آیی
که به آهم نه می رسی
۳۰ بهمن ۸۹
سلام !
می خواهم به رسوب چشم هایت خیره شوم
جایی میان دلم که جا نیست،
یعنی نه بود؛ خودت ساروج ابتکار و سماجت شدی که اثر گذار بمانی.
یا این که تو گلویم گیر کرده ای و نسوجت را مثل خرچنگ دوانده ای
که چیزی نه توانم بگویم تا به یادت نه باشم !
هـــی!.... استغفرالله مگر خدا یی؟
انتظار داری پیش از هر که و هر چه اول از تو یاد کنم؟
مثل زگیل
یا x بین انگشت شصت و اشاره
که هر وقت خواستم بنویسم اول تو به یادم آیی؟
عشق همین هاست ؟
می دانم!
اما کمی منتظر باش،
شاید یک وقتی زورکی هم که شده عاشقت شوم.
بعد ...
شاید این شایدها زیاد دور از دست رس هم نه شوند،
چه می دانی؟ چه می دانم؟
پس حالا شب به خیر
فتیله ی ماه را کشیده ام پایین
ببین !
۱۶-۱۱-۸۹
حسنی نا مبارک ۸ ماه از کارش در تصدی رییس جمهوری بیش تر نمانده است. چه طور روز روشن آدم می کشد و شب طوری خطابه صادر می کند که انگار هیچ اتفاقی روی نه داده (نداده) است! زهی بی شرمی!
این شعر را خطاب به حسنی مبارک نوشته ام. از مترجمان شعر می خواهم این شعر را ترجمه کنند تا بل که او بخواند و سر عقل به آید(بیاید) و از کشتار فرزندان سرزمین اش دست کشد.
علی رضا پنجه ای
من با خطابه های تو آرام نه می گیرم(نمی گیرم)
خون ِ فرزندم را
از آسفالت ِخیابان
به رگانش باز بسپار
و به او بگو
هیچ اتفاقی نه افتاده(نیافتاد)
می توانی به آغوش خانه بازگردی!
۱۱-۱۱-۸۹
علیرضا پنجهای - اخیراً دو كتاب خواندهام؛ هر دو هم اولین كارهای یك شاعر و یك نویسنده. اولی مجموعه شعر «نبض كوچه را بگیر» از خانم دكتر مریم اسحاقی بود كه پیشنهاد میدهم دوستان و علاقهمندان به ادبیات آن را از انتشارات نوح نبی فراهم كنند و بخوانند. این خانم دكترِ متخصص كودكان كه بسیار جدّی دارد ادبیات را تجربه میكند، در كنار قصّه به شعر هم پرداخته و جالب است كه علیرغم زباندانی و اینكه در وبلاگ خود كتابهای خواندهشدهاش – شعر، رمان و داستان- را معرفی میكند،در كار شعر وامدار زبانِ كسی نیست. پست و بلند نخستین كارش از آن خودش است و این قائمبهذات بودن نشان از آن دارد كه بالاخره جدّیت خانم دكتر كار دستش میدهد و غرقهاش میسازد در دنیای شعر و قصّه كه هرچند دنیای قشنگی است ولی ترسم از آن است كه او از آن سوی اسب بیفتد. یعنی ادبیات با او كاری كند كه با همه ما كرده! و اما در شعرهای مریم اسحاقی میتوانی ردّ پای نوستالوژیك رشت را در دو سه دهه پیش ببینی. نوع نگاه او در نخستین اثرش نشاندهنده آمدن یك سربازِ جدّیِ ادبیات است. مقدمش را گرامی میداریم.
كتاب دوم از آن فرامرز نجدی است، برادر (دو سال كوچكتر) زندهیاد بیژن نجدی. گویا سال گذشته مجموعه شعر منتشر كرده بود توسط انتشارات حرفنو كه ندیده بودم، اما كتاب داستانش را خودش آورد در محل كارم. عجیب شبیه بیژن بود؛ ظاهرش را میگویم. در باطن هم شباهتهای عجیبی با او داشت. هر دو دبیر ریاضی، هر دو شیفته ادبیات؛ اما قریب 5 دهه زندگی فرامرز نجدی در شهر انار(ساوه) و تأثیر محیط از او شخصیتی مجزّا ساخته. روایتهای داستانیاش از قول اول شخص است و زبان نوشتاریاش ساده و صریح و دور از زبان شاعرانه. میبینید این دو برادر چقدر شبیه و در عین حال با دو دنیای متفاوت از هم زندگی را به قصد آفرینش شعر و داستان مصادره كردهاند! نجدی در قطعه چهارمِ این كتاب درواقع به جهان شتابنده و نو نمیتازد، بلكه آرزو میكند كه ای كاش كمی ماضیتر یا كمی آتیتر به دنیا میآمد. او هرچند به قهرِ خود با كامپیوتر اشاره میكند اما او را نفی نمیكند. او این پدیده را بهانهای میسازد تا به یاد بیاوریم كه در دنیای قبل از خودپردازها، هرچند در صف طویل فیشهای آب و برق و... میماندیم اما با آشناها اختلاط میكردیم. او در واقع با دستاوردهای طبیعی اما منفیِ عناصر دنیای نو مخالف است؛ اینكه آدمها را از هم دور میكند. این دو كتاب را به خاطر نه صرفاً ارزش ادبیشان، كه بهواسطه قائمبهذات بودنشان پیشنهاد دادهام.