جویبار لحظه‌ها جاری‌ست/ یادداشتی در ویژه‌ی اخوان نشریه کرگدن/علی‌رضا پنجه‌ای

 

جویبار لحظه‌ها جاری‌ست 
 علی‌رضا پنجه‌ای
هفته‌نامه‌ی کرگدن شماره‌ی ۱۲۵، شنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۸
طبق معمول در نیمه‌ی دوم دهه‌ی شصت و نیمه‌ی اول دهه‌ی هفتاد یکی از پاتوق‌هایم در تهران دفتر مجله‌ی دنیای سخن بود. اغلب برای لیتوگرافی و چاپ هفته‌نامه‌ی کادح و ویژه‌های هنر و ادبیات راهی تهران بودم. حکم "هم دیدار یار بود  و هم زیارت شاه‌عبدالعظیم!"  دیدارها در دفتر مجله‌ی دنیای  سخن در زمان سردبیری دکتر جواد مجابی،  به‌واسطه‌ی حضور کاظم سادات اشکوری و نامایادان غلامحسین نصیری‌پور و  محمدمختاری این شوق را چنداچند می‌کرد برایم. این مراودات  گاه جانانه‌ی من با کاظم سادات اشکوری و غلام‌حسین نصیری‌پور  به اطراق شبانه نیز  در منزل‌دوست می‌کشید. از طرفی  رفاقتم با نامایاد دکتر فرامرز سلیمانی کار برخی نشست‌های  ما را با  دوستان پایتخت‌نشین به جمع طبیبان شاعر و ادیب هم می‌کشاند و گاه هم  فرامرز جلسات شعر می‌گذاشت با برخی دوستان سه‌شنبه‌ها و طبیان ادیب و شاعر در مطب. من هم اغلب در جلسات شاعران سه‌شنبه، جلسات مطب  دکترسلیمانی که گاه نامایاد منوچهر آتشی هم حضور داشت و لطف دیدارها را چندجانبه می‌نمود، و خاصه در دفتر دنیای سخن حضور کمی نداشتم. البته گاه سری هم به آدینه می‌زدم چه زمان اشکوری چه باباچاهی و یک‌بار هم که فرج سرکوهی زحمت کشید و ما را تا حوالی میدان فردوسی رساند، و بعدها البته شرکت در جلسات جمع مشورتی کانون هم مزید بر این دیدارهای جانانه می‌شد. در یکی از مراجعاتم به دفتر دنیای سخن  _نیمه‌ی دوم دهه‌ی شصت _گمانم  یکی از نامایادان محمد مختاری یا نصیری‌پور گفت اخوان پیغام داد بچه‌های کادح(ویژه‌ی هنر و ادبیات) اگر آمدند تهران بگویید  به‌من سر بزنند. البته این را به‌عنوان پیش‌زمینه باید افزود که موضوع دعوت نامایاد اخوان هم از این‌رو بود که  گویا یکی از نشریات ادبی نقل کرده بود که  اخوان ثالث با تورق یکی از شماره‌های کادح ویژه‌ی هنر و ادبیات از قسمت شعر سریع گذشت و گفت شعرها همه شبیه هم‌اند، و چون در گزارش آن نشریه طوری عنوان شده بود که مخاطبان گمان می‌بردند اعتراض اخوان نسبت به اشعار انتخابی من است - که پس از شماره‌ی اول ویژه‌ی ادبی عضو شورای دبیران نشربه و مسوول مستقیم شعر و نقد شعر بودم- در حالی که اخوان به دوستان مجله‌ی دنیای سخن گفته بود منظور مرا قلب شده ادا کرده‌اند و  من به‌هیچ وجه نظرم شعرهای این نشریه‌ی دوستان شمالی نبود بلکه اظهار نظرم کلی بود نسبت به  شعرهای این روزها و  روند کلی شعر، هم‌از‌این‌رو او که لابد توسط دوستان مشترک از ارادت نامایاد صالح‌پور- که سابقه‌ی سرپرستی ویژه‌ی هنر و ادبیات بازار در دهه‌ی چهل را در کارنامه داشت و چهره‌ای نام‌آشنا بود برایش و نام مرا هم که  لابد به‌عنوان مسوول مستقیم صفحات شعر و نقد شعر کادح ویژه‌ی هنر و ادبیات دست کم از تقی خاوری یا محمد مختاری  دوست مشترک‌مان شنیده بود- بنابراین از این طریق خواسته بود  شیطنت آن نشریه در قلب حقیقت را_ به روش خود با  دلجویی از  دست‌اندرکاران نشریه‌_ بی اثر  کند.  و اما من هم یک روز که کارهای لیتوگرافی نشریه را زود به‌اتمام رسانده بودم و باید برای چاپ آن تا فردا صبر می‌کردم خیلی زود به دفتر دنیای سخن سر زدم و دکتر مجابی را تک یافتم با هم کلی در خصوص نقد من بر دفتر شعر "پیشگو و پیاده‌ی شطرنج" سید علی صالحی  صحبت کردیم و دکتر مجابی هم  اشاره کرد که از قضا سید علی طی نامه‌ای از دنیای سخن گله کرده که چرا نسبت به چاپ کارهای ارسالی‌اش لطف‌شان کم است و من نیز  با دکتر مجابی از سیدعلی و نامه‌‌ی محبت آمیزش پس از چاپ نقدم روی  کتابش گفتیم و شنیدیم و بحث‌مان به آدینه  و سیروس علی‌نژاد و  آثار نویسندگان آدینه و آرای بهزاد عشقی و نقدهای فیلم خانم نازنین مفخم کشید و بعد از نوشته‌های سید علی در روزنامه‌ی کیهان آن زمان،  گل گفتیم و گل شنفتیم. دکتر مجابی هم با طنز شیرینی گفتند مثل این‌که ما باید اخبار  تهران را هر وقت که تو از رشت می‌آیی  دفتر بشنویم! لابد برای دکتر مجابی جالب بود که من ۷_۲۶ ساله چگونه از فعالیت‌های دوستان خبرهای دست اول دارم ان‌هم علی‌رغم فاصله‌ی رشت تا تهران.  می‌دانستم که از روند  اخبار آگاهی کافی دارد  اما شنیدنش از زبان من  لابد  برایش جالب می‌نمود با در نطر گیری دوری‌ام از مرکز اخبار!  البته سرخوشانه یک تلفن هم زدیم در خصوص یکی از خبرها که او دیگر انگار شکی به دل در صحت اخبار واصله راه نداد، پاری...به قول اخوان " من همیشه نقل خود را با سند همراه می‌گویم/تا که دیگر  خردلی هم در دلی باقی نماند شک!"... خواستم عصر سری بزنم به خیابان پشتی ِ دفتر دنیای سخن که در بولوار کشاورز خیابان شهید علیرضا دائمی  قرار داشت،  به خیابان زردشت گمانم غربی خانه‌ی اخوان  ثالث که دوستان تحریریه سر رسیدند. محمد مختاری، غلام‌حسین نصیری پور و کاظم اشکوری،  من حتی از اشکوری پرسیدم چطور پیاده بروم  از این‌جا که دکتر مجابی گفت بیایید برویم گالری معصومه خانوم سیحون چون گویا زنگ زده  و قرار گذاشته بود نقاشی سهراب را امانت بگیرد ببرد لیتوگرافی برای روی جلد مجله‌ی دنیای سخن. همین شوق دیدن تابلو سهراب از نزدیک هم، دریغ دیدار با اخوان را برایم همیشگی کرد.  چون از آن‌جا رفتیم مطب دکتر سلیمانی که منوچهر آتشی هم مهمانش بود و نشد که نشد ببینیم اخوان ثالث را همان شاعری که شعرهایش بخش مهمی از علایق دوران تازه شاعری‌ام را در احاطه‌ی خود داشت. من با "کتیبه" تمرین گفتار در  تیاتر می‌کردم. با "زمستان" اخوان احساس‌مان را  قاطی آن دوران پر از هول و ولای کوتای ۲۸ اَمرداد ۳۲ می‌کردیم. در واقع "زمستان" و "کتیبه" ما را به نیهیلیسم نمی‌رساند بل‌که با برخورداری از بایدها و نبایدهای حقیقت عریان و تلخ  جامعه و روشنفکری آشنا می‌کرد. اخوان راوی و نقال هماوردی‌هایی بود که سرانجامی تلخ داشتند. او راوی صادق اجتماع خود بود. " این گلیم تیره بختی‌هاست/خیس خون/ داغ سهراب و سیاوُش‌ها/ روکش تابوتِ تختی‌هاست"[خوان هشتم].... او روایتی صریح و به‌دور از امیدهای ایدئولوژیستی از وقایع اتفاقیه داشت: زمان آشناهایی که ناآشنایت می‌انگاشتند و  عافیت آه از این عافیت تاریخ‌سوز!    " ...سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت. سرها در گریبان است. کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را. نگه جز پیش پا را دید، نتواند...هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دست‌ها پنهان
نفس‌ها ابر، دل‌ها خسته و غمگین درختان اسکلت‌های بلور آجین/زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه/
غبار آلوده مهر و ماه/
زمستان است."
 و اما پسا آن همه روایت تلخ امیدش از این دست است: امیدی نه سانتی‌مانتالیستی بل بر آمده از جوهر رئالیسم و محصول رئالیته! فراموشی غم چنین که رفت با من و ما در تاریخ روشنفکری دست کم تاریخ روشنفکری کهن بوم و بر:..."رو چراغ باده را بفروز.... شب با روز یک‌سان است[همان‌جا]"....   و اوست که گفته: "از تهی سرشار/جویبار لحظه‌ها جاری‌ست [از سبوی تشنه- آخر شاهنامه]" و سپس  خودِ خود را  چنین باز می‌گوید: ..." باز می‌لرزد دلم دستم".
یکی از علایق من شنیدن صدای شاعران از سری نوارهای شعر شاعران کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بود، نواری داشتم که یک‌طرفش اخوان و یک‌طرفش سایه شعرخوانی کرده بودند من اما اغلب شعر "بوتیمار" و "لیلی" ... نصرت رحمانی   با "قاصدک" اخوان ثالث را با تقلید صداشان انجام می‌دادم، بعدها که با نصرت رفیق شعر شدیم و مراودات خانوادگی داشتیم نصرت اصرار به تقلیدهای صداهای شنیده از من داشت و می‌خواست با شنیدن‌شان دقایقی از کار پیچیده‌ی جهان فارغ آییم.
اخوان برای من کلید نیما بود، با اخوان به دقایق بدعت‌های نیما بیشتر پی بردم. نیما اما از طریق آرای‌ش بیشتر در گوش هوشم نشست که بخشی از آن مدیون اخوان است. دریغا که نشد با او خاطرات نزدیک‌تری داشته باشم اگر چه مجید دانش آراسته و نامایاد تقی خاوری از او خاطرات به‌یاد ماندنی‌ای برایم تعریف کرده بودند. خاصه شرکت اخوان در مراسم ترحیم مادر نامایاد حسن پستا که خود بخش جذابی از تاریخ شفاهی باشندگان هنر و ادبیات به قول اخوان" کهن بوم و بر" محسوب می‌شود.https://kargadan.net/wp-content/uploads/2020/02/small-pdf125-001.jpg

سقالکسار چامک_چیستانه ای نو از علی‌رضا پنجه‌ای

خالی آبی 
و مداری همه شادی
پرگاری پر از  این‌همه رشت

ر  ا  س  ک  ل  ا  ق   س 🔑
_____________۱۰ بهمن ۹۸
علی رضا پنجه‌ای
#چامک
#چیستانه
#چامک_چیستان

از رشت سوی شفت میانه‌ی راه سمت چپ کمی پس از بقعه‌ی آقاسید شریف  همه‌اش چهارده کیلومتر، راهی برای دیدار با طبیعتی دوست‌داشتنی، استخر طبیعی سقالکسار. 

https://t.me/Alirezapanjeei/3347

نادر نادرپور، بازمانده‌ی سلسله‌ی افشاریه در شعر امروز/علی‌رضا پنجه‌ای

نادر نادرپور، بازمانده‌ی سلسله‌ی افشاریه در شعر امروز
  روزنامه‌ی اعتماد، سه‌شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۸، ص ۸_علی‌رضا پنجه‌ای: تعجب ندارد که اغلب دوستان نزدیک نادرپور و حتی مخالفانی چون فروغ فرخ‌زاد نادر نادرپور را شازده بنامند. هم‌چنین است که می‌توان شازدگی‌ رفتاری‌ نادرپور  را در مناسبات اجتماعی_ادبی  به ژن‌ اشرافی‌اش ربط داد، مواردی که از آن اغلب منتقدان نادرپور سخن سازیده‌اند به‌طوری که تکه‌های پازل شخصیت او بی دردسر شما را به ترتیب چیدمانی دعوت می‌کند که خیلی زود تصویر نهایی نزدیک به حقیقت و مجاز نزدیک به رئالیته‌ی روزگار آقای نادرپور را در  ۷۱ سال گذر  زندگی‌اش با شفافیت هرچه‌تمام‌تر می‌نمایاند.   چه از طریق تکه‌های مربوط به شاخصه‌های شعری‌اش از  چارپاره‌ گرفته ، تا سانتی‌مانتالیسم مشهود در آثارش،  نیز محافظه‌کاری‌اش در شعر و مناسبات اجتماعی و شاعرانه‌اش. شاید بخشی از تفکر جامعه‌ی ما شخصیتی که همه اورا دوست داشته باشند و کسی از او بد نگوید را شخصیتی محافظه‌کار  بدانند و چه‌بسا الگوی بسیاری  از مصلحت‌طلبان و آنان که  زندگی را بی‌درد سر دوست دارند چنین شخصیت‌هایی باشندنادر نادرپور، بازمانده‌ی سلسله‌ی افشاریه در شعر امروز 
روزنامه‌ی اعتماد، سه‌شنبه پانزده بهمن  نود و هشت، صفحه‌ی هشت- علی‌رضا پنجه‌ای: تعجب ندارد که اغلب دوستان نزدیک نادرپور و حتی مخالفانی چون فروغ فرخ‌زاد نادر نادرپور را شازده بنامند. هم‌ از این رو  می‌توان شازدگی‌ رفتاری‌ نادرپور  را در مناسبات اجتماعی_ادبی  به ژن‌ اشرافی‌اش ربط داد، مواردی که اغلب منتقدان نادرپور از آن  سخن سازیده‌اند تکه‌های پازل شخصیت او را بی دردسر برابر جشمان‌تان می‌چیند،  طوری که خیلی زود تصویر نهایی رئالیته‌ی روزگار آقای نادرپور را _قریب به حقیقت و مجاز  _   در  ۷۱ سالگی  زندگی‌اش با شفافیت هرچه‌تمام‌تر   می‌نمایاند.  چه از طریق تکه‌های مربوط به شاخصه‌های شعری‌اش_ از  چارپاره‌ گرفته، تا سانتی‌مانتالیسم مشهود در آثارش_  چه محافظه‌کاری‌اش در شعر و مناسبات اجتماعی و شاعرانه‌اش. شاید بخشی از تفکر جامعه‌ی ما ، شخصیتی را که همه  دوستش داشته باشند_ و کسی از او بد نگوید_ را شخصیتی محافظه‌کار  بداند و  چه‌بسا  بشود الگوی بسیاری  از مصلحت‌طلبان و آنان که  زندگی را بی‌درد سر دوست دارند.  در باره‌ی او مهدی اخوان ثالث شارح بدعت‌ها و بدایع نیمایوشیج چنین گفته است که ذکر آن را شمس لنگرودی در تاریخ تحلیلی شعر نو عیناً  آورده است: «نادرپور در این ایام، بحق در طراز اول از شاعران متجدد و نوپرداز قرار گرفته و پختگی آثارش می‌رساند که به گنجینه‌ی غنی و پرارزش شعر گذشته‌ی پارسی دست دارد، ولی برخلاف بعضی از نوپردازان، شعر گذشته‌ی پارسی بر آثار او سایه نینداخته که رنگ هنرش را دیگر کند و تحت تأثیر بگیرد. بدین معنی که هم احساس از خودش است و هم بیان و تعبیرات.
این شاعر به خوبی توانسته است خود را از تکرار و ابتذال که دشمن‌ترین دشمنان هنر است، دور نگه دارد و همیشه از سرزمینی که خود بدانجا رفته است، برای ما خبر بیاورد.» 
البته بهتر آن است که ما  یاد بگیریم برای هیچ رای و نظری چون از فلان استاد مسلم است قداست قایل نشویم چرا که اخوان از منظر یک شارح و نه واضع به بدعت‌ها و صنایع شعر نیما و نوآوری‌هایش نگاه می‌کند. او از دیدگاه سنت آرایه‌های قدمایی شعر ما به آثار نیما می‌نگرد، و ما نیک می‌دانیم  که وجه مشترک نیما و اخوان زبان صریح و بی‌پرده و در گردش بر محور ادبیت سبک خراسانی و خاصیت زبان طبری‌ست که همین شاخصه  از  شاخصه‌‌های شعرای سبک خراسانی‌ نیز به حساب می‌آید: 《خیزید و خز آرید که هنگام خزان است/باد خنک از جانب  خوارزم وزان است》. تمام وجه شعر بر محوری در گردش است  که ادبیت آراسته‌ی زبان خراسانی را  به خدمت گرفته  تا قدرت  بازی با حروف 《خ》 و 《ز》را بنمایاند. اخوان شارح وضعیت بهره‌گیر از زبان خراسانی‌ست در حالی که نیما این زبان را  در محدوده‌ی زبان زادبومی خود مورد بهره برداری قرار می‌دهد و به ارایه‌ی نقاشی  مخیل می‌کشاند  و نه برای نمونه تصویری صرف در شعرِ ِ 《خانه‌ام ابری‌ست》. و در 《حرف‌های همسایه‌》اش از فردایی انقلابی در هزار سال شعر پارسی سخن می‌گوید چیزی که نگاه محافظه‌کارانه‌ی  اخوان را از  ماهیت ساختاری نیما دور نگه می‌دارد،  می‌پرسید چرا؟ چون او ماهیتاً نمی‌تواند در جست‌وجوی سطح نباشد   و برود دم‌بال ژرفا در شعر نیما، متر او ذاتاً چندان که باید  نمی‌تواند بر  انقلاب عظیم و دامنه‌دار نیما دلالت کند،  این‌که او می‌خواست شعر را در  منطق نثر استحاله‌ بخشد. و اما  ببینید فروغ در این خصوص به نادرپور چه می‌گوید اگر چه فروغ هم ‌ آرایی دارد که از خاستگاهِ نه مانند اخوان  برآمده از سنت_ که  از خاستگاهی انقلابی و دگرگونه‌خواه _ نشات گرفته است، درست مقابل دیدگاه محافظه‌کارانه‌ی اخوان و خود نادرپور که محافظه‌کاری در محافظه‌کار دیگر‌ است ، در حالی که نسبت اخوان با نیما  نسبتی محافظه‌کارانه  با  وضعیت شعری ِ  یک شاعر انقلابی‌ست. بنابراین بهتر است هر کسی از ظن خود بشود یار من ِ شعری شاعران: اما فروغ در مقدمه‌ی  دیوان اشعارش  که توسط انتشارات طلایه  جاپخش شده چنین می‌گوید:
«عیب کار نادرپور را باید در روحیه‌ی نادرپور جستجو کرد. به نظر من نادرپور آدم این دوره نیست، حتی اگر بگوید هستم و باز از من برنجد و با من قهر کند. حالت محافظه‌کاری نادرپور و حساسیتی که نسبت به عقاید مختلف درباره‌ی شعرش از خودش نشان می‌دهد، بزرگ‌ترین دشمن اوست. به نظر من او باید تکلیف خودش را با خوانندگان شعرش روشن کند. اگر شعر نادرپور در یک حالت رکود باقی مانده - چه از نظر فرم و چه از نظر محتوا - علتش این است که او می‌ترسد عده‌ی زیادی از طرفدارانش را از دست بدهد. خب بدهد. مهم نیست که ابراهیم صهبا از شعر من خوشش بیاید. اصلا اگر بیاید، توهین است و دلیل بدی شعر. او شعر می‌گوید تا دیگران تعریفش را بکنند، حالا فرق نمی‌کند این دیگران چه کسانی باشند.
شعر نادرپور از نظر محتوا به کلی خالی است. او تصویرساز ماهری است، اما تصویر به چه درد من می‌خورد؟ او با این تصویرها می‌خواهد چه چیزی را بیان کند؟ چیزی بیان نمی‌کند، حرفی ندارد. از نظر فرم هم که حساب خط‌کش است و سانتی‌متر. انگار تا یک سیلاب اضافه می‌شود، سعی می‌کند در مصرع بعدی از این گناه و تخطی عذر بخواهد. عیب نادرپور این است که شازده است و جرأت ندارد. نادرپور روحیه‌ی کهنه و پیری دارد. از هیچ چیز جز از دردهای خودش متأثر نمی‌شود، که آن‌ها هم دردهای غیرلازمی هستند. نادرپور اگر تکلیف خودش را روشن نکند، رفته است. او شاعر است، اما حیف که خودش را به نفهمی می‌زند. همان‌قدر در مورد خوانندگان شعرش و عقاید آن‌ها وسواس دارد که در مورد شستن دست‌هایش، ای بابا، یک روز هم دست نشسته غذا بخور، شاید چیزی کشف کنی!» 
نادرپور هرگز شاعر دوران تازه‌جوانی علی‌رضا پنجه‌ای نبوده است در حالی که کتاب‌هایش همیشه کنار کتاب‌های نیما، شاملو، نصرت رحمانی، رویایی، اخوان، سهراب سایه، حمید مصدق و... چه در کتاب‌فروشی‌ها و چه در کتاب‌خانه‌های عمومی شهر و به‌ویژه کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بوده است. با این وجود نادرپور را در رسته‌ی شاعران نوقدمایی  با سرودن چارپاره به‌عنوان شاعران ضربه‌گیر می‌شناختند، شاعرانی که کمک می‌کردند تا  شاعران شعر پیشرو کار خودشان را در  توسعه‌ی شعر نو با آسودگی بیشتری به انجام برسانند. نمونه‌های چارپاره‌ی او  هم‌چون لشکری زره پوش مدافع حملات  لشکریان کهنه‌گراها می‌شد. هم‌از این رو  نام نادرپور را راحت به  بدخواهان شعرنو نمی‌توان تسلیم کرد. چرا که قاعده‌ی  لزوم جذب  حداکثری چنین حکم می‌کند. هم‌از‌این‌رو نام و آفرینه‌های او در  رسته‌ی  شاعران محافظه‌کار سپاه تجددخواه شعر آزاد ایران  و در قطعه‌ی محافظه‌کاران جای گرفته است. 
در پایان گفتنی‌ست از جمله آثار این شاعر می‌توان به کتاب‌های شرح زیر اشاره کرد: «چشم‌ها و دست‌ها»، «دختر جام»، «شعر انگور»، «سرمه‌ی خورشید»، «گیاه و سنگ نه، آتش»، «از آسمان تا ریسمان»، «شام بازپسین»، «صبح دروغین» و «خون و خاکستر» شایان ذکر است که نادرپور  شعرهای تعدادی از شاعران بزرگ فرانسوی و ایتالیایی را از زبان فرانسه  به  زبان پارسی برگردانده، هم‌چنین مجموعه‌ای با عنوان «هفت چهره از شاعران معاصر ایتالیایی»  را  همراه با بیژن اوشیدری چاپخش کرده است.
نامایاد نادرپور پس از انقلاب  جلای وطن کرد و به پاریس رفت، او سرانجام  در  ۲۹ بهمن‌ ۱۳۷۸   در شهر لس‌آنجلس امریکا  اشعارش را با مخاطبانش تنها گذاشت.

شعر دوران ما شعر چندرسانه‌ای‌ست مصاحبه‌‌ی ماهان سیارمنش از روزنامه‌ی اعتماد با علی‌رضا پنجه‌ای

گفت‌ و گو با علي‌رضا پنجه‌اي به بهانه‌ی انتشار مجموعه شعر از خويش مي‌دوم

شعر دوران ما، شعر چند رسانه‌اي است

ماهان سيارمنش

روزنامه‌ی اعتماد، سه‌شنبه ۲۴ دی ۹۸، ص۸ و ۹

علی‌رضا پنجه‌ای ۵۸ سال پيش در ۲۷ اَمرداد ۱۳۴۰ خورشيدي در ساوه به دنيا آمد؛ از پدر و مادري كه هر دو اهل رشت بودند. در سال‌هاي نوجواني به نوشتن علاقه‌مند شد و قالب شعر را براي آزمودن طبع خود براي نوشتن برگزيد. چنانكه خود مي‌گويد، نخستين شعرهايش را سال ۱۳۵۶ نوشت. با اين وصف بايد گفت، حاصل بيش از ۴ دهه شاعري او ۱۲ كتاب شعر است كه اولين آنها به سال مهم تاريخ معاصر يعني ۱۳۵۷ و آخرين‌شان امسال منتشر شد. از ديگر كتاب‌‌هاي شعر پنجه‌اي مي‌توان به عشق اول، پيامبر كوچك و شب هيچ‌وقت نمي‌خوابد اشاره كرد. با او به بهانه انتشار از خويش مي‌دوم آخرين كتاب شعرش، گفت‌وگويي انجام شده است كه مي‌خوانيد.

نوشتن شعر معمولا آميزه‌اي از ساختن و جوشش شاعرانه است. شما هنگام سرودن يك شعر با چه چالش‌هايي روبه‌رو مي‌شويد؟

غالبا كشف و شهودي شعر مي‌گويم. البته به لحاظ علمي نمي‌دانم اين واكنش ناگهاني از چه لابرينتي مي‌گذرد و ماهيتش چيست كه منجر به خلق اثر مي‌شود. چون در اين زمان بخش اكتسابات، خاطرات، مطالعات و هوش دچار قلياني مي‌شوند و همزمان به كار مي‌افتند. مسلما علم برايش از اين فرآيند تعريفي نزديك به حقيقت دارد. به عنوان نمونه كسي كه سكته قلبي مي‌كند يك‌سري عوامل در اين بيماري دخيل است؛ مانند مصرف دخانيات، خوردن غذاهاي چرب، عدم فعاليت لازم و كم ارج ‌نهي به ورزش و عناصر ژنتيكي؛ همين موضوع را بايد در شعر هم بررسي كرد تا به يك جمع‌بندي علمي رسيد. اما آنچه ما مي‌توانيم به لحاظ تجربي بگوييم، فرهنگ شاعر، گذشته شاعر، دغدغه‌ها و حساسيت‌هايش در پديد آمدن اثر خلاقه موثر است. فرض كنيد، حادثه‌اي طبيعي بسان زلزله پيش بيايد، من بعد از زلزله ۳۱ خرداد سال ۶۹ چندين ماه شعر نگفتم؛ طوري كه زنده‌ياد محمدتقي صالح‌پور مي‌گفت چطور چندين ماه شعر نگفته‌اي؟ مدتي طول كشيد تالمات زلزله فروكش كرد. از آن آه و واويلاهاي شاعرانه بسيار شنيديم. ولي خب ذات هنر به‌جست‌وجوي زبان ديگر است در آفرينش هنري. شعرهايي كه آقاي باباچاهي در گزاره‌هاي منفرد به عنوان نمونه كارهاي من استفاده كردند- و در نشريات هم بسيار بازخورد يافت- دو شعر من در خصوص زلزله بود. در آن شعرها كارگاه ذهن من از تمام ويراني و خسران‌هاي مادي و معنوي كه در زلزله ۶۹ اتفاق افتاده بود، متمركز شده بود بر يك دوچرخه و از دريچه تخريب آن زير آوار و ناكارآمدي‌اش به عنوان بازيچه كه به گونه‌اي استعاري و تشبيهي به آلام انساني در اين حادثه مي‌پردازد؛ شعر بازيچه چنين است:به زمين كه نلرزد دوچرخه‌اي بي‌ركاب/ بي‌دستگيره/ /كودكي/ هراسان روي كپه كپه خاك/ روياي بازيچه‌ی كودك/ فردا در كدام كوچه مي‌چرخد. بين همه آن ويراني و مرگ، ذهن من رفت پي ِ كودكي دبستاني؛ چراكه زلزله درست در ۳۱خرداد روي داد كه فردايش اول تابستان و روز رهايي دانش‌آموزان از قيد درس بود و با عشق دوچرخه‌سواري كودك دبستاني شب مي‌خوابد و فرداي اولين روز تابستان با ويراني خانه‌ها و كوچه و دوچرخه و مرگ خانواده و هم‌محلي‌ها و آشنايان مواجه مي‌شود. بنابراين تمام روياها، شور و شوق و دلبستگي‌هاي آن كودك را تحت لواي دوچرخه‌ روايت كردم. بوكوفوسكي مي‌گويد سعي نكن! اين جمله معني تنبلي را نمي‌دهد، بلكه منظورش جز اين نمي‌تواند باشد. يعني كه طبيعي باش. نيما هم مي‌خواهد بگويد آن‌ طور كه زندگي مي‌كني، بنويس. در شعري ديگر هم كه آقاي باباچاهي در گزاره‌هاي منفرد آورده، باد هم‌چون لالايي مادرانه در فضاي ييلاق در نظر گرفته شده كه گهواره بدون نوزاد را تكان مي‌دهد. كودك باد عنوان اين شعري سمبليستي انسان‌گراست:به زمين كه نلرزد:

مي‌جنباند گهواره‌ی خالي را / مي‌گويم: هواي چادر چه سرد است / چيزي نمي‌گويد؛ هيس! خوابيده كودك او آيا؟ / باد كه هوهوكشان تن مي‌سايد به‌صخره‌ها/  و غبار از کف ویرانه می‌برد/لختي درنگ مي‌كند/ سر مي‌آورد به چادر/ صداي گريه‌ی شبانه‌اي مي‌آيد/ مي‌جنباند او هنوز گهواره‌ی خالي را.

شعر قبل تمركزش روي شي است. از نظر من شما نمي‌تواني به شعري بگويي كه براي نمونه شعر قدمايي يا نو نيمايي باشد يا شعر منثور سپيد، حجم. موج نو، شعر ديگر يا انواع اشعار ديداري... برو روي شي يا انسان تمركز كن شعر و شاعرانگي شاعر و بررسي باقي عوامل دخيل است تا به چند و چون و چرايي پديدار شدن شعر پي بريم. شعر خودش قوانينش را در دم نگاريدن مشخص مي‌كند. شعر قانون و بخشنامه‌پذير نيست و تنها لذت زيباشناسانه را از همين ظرف و مظروف مطالبه مي‌كند به نظرم از طرف ديگر مساله نقد وجود دارد. در نقد بايد تعارف را كنار گذاشت و با آفريننده صادق بود. چون يك منتقد هوشمند مي‌تواند از دغدغه‌هاي آفرينشگر آگاه شود و به مخاطبان آفرينه بگويد كه در ذهن خالق اثر چه مي‌گذرد.

فشردگي و بلندي شعر   

مستقيمي با ارتباط برقرار كردن خواننده دارد يا خير؟ شاعراني مانند ادگار آلن پو معتقدند كه اگر شعري در يك نشست خوانده نشود از تاثيرش كاسته مي‌شود، شما تا چه حد با اين حرف موافقيد؟

هر شعري وضعيت خودش را خودش به وجود مي‌‌آورد و بر اساس همان قواعد بر چند و چون خود دلالت مي‌كند. ما نبايد شعر كوتاه فارسي را با نام هايكو صدا كنيم. چون هايكو يك قالب از شعر هجايي شعر كهن ژاپن است و نبايد هر نوع شعر كوتاه را هايكو بناميم. از مشخصه‌هايي كه من براي چامك ارايه كرده‌ام، روزآمد بودن و اتميك بودن آن است. دائو مي‌گويد:كلمات بسيار تباهي معناست. البته از اين عبارت نبايد خِست مستفاد شود. چراكه مي‌توان در يك چامك از چند كلمه استفاده كرد و در يكي چند برابر اما همان متن مختصر بايد بتواند ايجاد بينامتنيت كند. بُعدپذيري و پرهيز از بيان خطي و تك‌ساحتي، محك چامك موفق و چامك‌هاي عام ديگر است. چامك، چامه‌‌اي است كه بر اساس فن‌آوري روز توان انتقال سريع توسط پيام‌رسان‌ها و فضاهاي مجازي را دارد. گونه‌هاي نگاره‌اي پيشنهادي نيز هم‌آهنگ و هم‌‌ساز با ظرفيت‌هاي ديجيتال و گرافيكي اپليكيشن‌هاي موجود و در راه است. فن‌آوري بر اساس روند زندگي و اجتماع امروز بر اساس ضرورت‌ها سياستگذاري سپس هدف‌گذاري مي‌شود. متاسفانه جامعه انساني هنوز اين تغيير فرمت را باور نكرده تا براي بهره درست از آن برنامه‌ريزي هدفمند كند. هم از‌ اين ‌رو گلايه مي‌كند از تقليل فرهنگ چاپ. به ‌رغم گذشت زماني حدود 3 دهه از فراواني سخت‌افزارها و نرم‌افزارهاي گرافيكي و مناسب چاپ، هنوز خود را در شوك مي‌بيند از افت فروش و ورشكستگي تجارت چاپ كتاب و نشريات. البته حس درجا زدن در سنت چاپ، حسي ارتجاعي است اما حس نوستالژيك در بهره از كتاب و مطبوعات كاغذي فقط به عنوان يك نوستالژي مي‌تواند قابليت طرح داشته باشد. غفلت بيش از اين جايز نيست. بايد جامعه را از كودكستان‌ها و مدارس ابتدايي آماده شناخت از محاسن و معايب جهان نو كرد. بايد راه استفاده درست و منطقي از محصولات فن‌آوري را هر چه زودتر گسترش داد.

آنچه شما از آن به چامك ياد مي‌كنيد به لحاظ ساختاري چه مختصاتي دارد؟ به چه شعري مي‌توان چامك گفت؟

من نام چامك را براي هر نوع شعر كوتاه پيشنهاد داده‌ام و در نظرم دو گونه چامك بود. يكي اطلاق چامك به‌ صورت عام و يكي به ‌صورت چامك خاص. در واقع چامك عام هر نوع چامكي است كه همه از آن به عنوان شعر كوتاه نام مي‌برند. مثل متن منظومي كه اغلب بر سر در گرمابه‌ها يا اماكن كسب عمومي نصب مي‌شود؛ اما درك كارشناسانه ادبي دست‌كم به ما مي‌گويد هر كلام منظومي شعر نيست. چامك خاصي كه مورد نظر ماست، شاخصه‌هايي دارد. اين گونه چامك، تك ساحتي نيست روي يك نقطه متمركز است و در عوض ديدن دو يا چند منظر روي يك وضعيت جولان مي‌دهد. يعني اول داخل اتاق را توصيف نمي‌كند و بعد شما را به حياط ببرد. اگر در چامكي به جاي دو يا سه كلمه از چند كلمه بيشتر هم بهره برده شد، عيبي ندارد. به ‌شرط آنكه ماهيت تعريف چامك كه نظر به كوتاهي دارد و اين كوتاهي بر يك سوژه و منظر متمركز مي‌شود؛ اما چامه مي‌تواند بر چند منظر دلالت كند منتها شرط، رعايت جوهره معطوف به پرهيز از پرگويي است و رعايت اقتصاد كلام در قواره و اِشل فراخ‌تر. هم ‌از ‌اين ‌رو با حرف آلن پو كه نقل كرديد، موافق نيستم. چون مي‌توان در يك نشست قسمتي از شعري را خواند و به آن نزديك شد و در نشست بعدي با يادآوري نشست پيش، شعر را ادامه داد. شعر بلند سرزمين هرز تي.اس.اليوت و ايمان بياوريم ‌به آغاز فصل سرد فروغ فرخ‌زاد هم از نمونه‌هاي درخشان شعر بلندند. در شكل نوتر منظومه‌هاي دراماتيك، افسانه نيما از چنين خاصيتي برخوردار است البته بست به نوع گرايش شاعر هم دارد اينكه روايت‌محور است يا زبان محور. در كل ضرورت نيست كه تعيين كنيم يك شعر بايد چه مقدار باشد؛ اما خب تعيين زوايا و مساحت آن البته كاركردي سبك‌شناسانه دارد كه اين كاركرد ربطي به شاعر ندارد. شاعر شعرش را مي‌گويد و كارشناسان نقد و مباني نظري هستند كه به ارزيابي چند و چون آن مي‌نشينند. در دوران زيست ما همه چيز دچار تغيير فزاينده است. چون شتاب از شاخصه‌هاي توانمندي هر انرژي نوپديد آمده است بايد باور كنيم كه انرژي مكانيكي رفته رفته كم رمق شده و در حال بازنشستگي است. وقتي بسياري از اطلاعات را مي‌تواني در يك تراشه ذخيره كني بايد ظرف و مظروف را هم تغيير دهي. انرژي الكترونيكي است كه دارد، سلطه‌گري مي‌كند و طبعا بساط فن‌آوري كهنه‌شده را گنديده تلقي مي‌كند و همه را به جانب تسلط خويش فرامي‌خواند.

نكته ديگري كه در شعر جديد نسبت به شعر قدمايي وجود دارد، رفتن شعر به سمت نوعي فرهنگ مكتوب است. يك جور فاصله ‌گرفتن از شفاهي بودن. در منظر شما اين رويكرد چه دلايلي داشته است؟

نقطه عطف شعر قدمايي بهره از حافظه بود. مانند نگاه سنتي به هنر و قرينگي‌ كه از شاخصه‌هاي  

 هنر به سنت است. در گذشته شفاهيت اصل بود و هنوز كتابت صنعت نشده بود كه فراواني گيرد. كار دست استاد چه خوشنويس چه قلمكار از كميت برخوردار بود. از اين رو محدوديتش ريشه در فناوري خود زمان داشت. هنوز ماشين چاپي نبود، گوتنبرگي. بنابراين براي اينكه شعري حفظ شود، نياز به جناس، مراعات نظير و ديگر آرايه‌هاي شعري بود. شعر توسط حافظه و سينه به سينه نقل مي‌شد. وقتي گوتنبرگ آمد، ديگر نيازي به وزن، قافيه و رديف ديده نمي‌شد. شعر مشروطه نويد آن بزنگاه در راه را مي‌داد، نيما هم‌ چون يك برگزيده ظاهر شد و هم به شعر و هنر و ادبيات ما فرمان داد كه وقت ديگرشدگي است. شعر نيما محصول تغييراتي بود كه عباس ميرزا، اميركبير زمينه‌هاي بروزش را به ايران آورده بودند. مشروطه محصول نوخيزي سياسي، اجتماعي ما بود و نيما آمد و كارستان كرد.

نيما شعر فارسي را متحول كرد و توانست از چارچوب‌هاي شعر قدمايي عبور كند. با اين حال بخشي از پتانسيل شعر فارسي همچنان مشغول نوشتن شعر كلاسيك ماند. آيا نيما بر قالب‌هاي قدمايي و كلاسيك‌سرايان هم تاثير گذاشت؟

نيما فقط بر شعر ما اثر نگذاشت؛ هنرهاي ديگر هم به تبعيت از شعر كه مادر هنرهاي ما بود، مشق نوآمدي كردند. به هر حال نيما يك ضرورت تاريخ‌ساز بود و جدا از شعر به همه هنرهاي ما كمك كرد. بسياري با خواندن نامه‌ها و ارزش احساسات او دگرگون شدند. برخي هم مانند شهريار با سرودن دو مرغ بهشتي تا افسانه به استقبالش شتافتند. سيمين بهبهاني كه آفرينه‌هايش بيشتر ملهم از وضعيت شعر مشروطه و وضعيت شعر نيمايي و پسانيمايي بود چراكه وقتي وضعيتي نو در قالب‌هاي سنتي ارايه مي‌دهيد، خود را بيشتر نشان مي‌دهد چون ‌كه آن قالب‌ها با نمونه شعرهاي خود از شاعران نامدار در پس‌زمينه تاريخي ذهن مخاطبان حك شده‌اند تا فرمت‌هاي نوبنياد! دليلش هم عدم آشنايي لازم مخاطبان با فرم و مضامين آفرينه‌هاي نو است كه به‌ جز شاعران قدمايي امروزه حتي ترانه‌سرايان در كارگاه‌هاي ترانه ياد مي‌گيرند كه روي اشعار آوانگارد شعر نو متمركز شوند چون شاعران آوانگارد مانند سربازان پيشرو هستند كه راه را براي ديگران باز مي‌كنند. البته مسلم است كه محصول كنش آوانگارديستي به نفع شعر رايج است. بخشي جذب بدنه شعر رايج مي‌شود و بخشي هم كه جامعه فعلا قابليت پذيرش آن را ندارد در تاريخ ادبيات به حالت تعليق مي‌ماند تا در رويكردهاي مكرر يا نوآوري ديگر احيا شود. مي‌خواهم برگردم به پرسش‌تان درباره كوتاهي و بلندي بسته به نوع شعر دارد. امروز ما در دنيايي زندگي مي‌كنيم كه امكان دارد، شاعر براي نوع بيانش از انيميشن و يا حتي از بخشي از فيلم استفاده كند.

شما از شاعراني هستيد كه تمايل زيادي به طبع‌آزمايي در فرم‌‌هاي تركيبي از جمله فرم‌هاي گرافيكي داريد. چه ضرورتي شاعران امروز را به آزمودن امكان‌هاي ديگر هنرها و عرصه‌ها در شعر مي‌كشاند؟

شعر دوران ما شعر چند رسانه‌اي است. براي نمونه اينستاگرام به شعر ديداري، شعر اجرا و چند رسانه‌اي كمك كرده است. براي انواع شعرها، فرم‌هاي مختلفي پيشنهاد شد. شايد از بين همه اينها فقط يكي به نتيجه برسد؛ ولي تمام اينها به غنا و امكانات شعري ما كمك مي‌كند؛ بنابراين هميشه بايد آوانگارديسم را پاس بداريم. آوانگارديسم مانع بيهودگي و مرگ هنر و ادبيات است. هميشه نبايد طبق عادت پيش رفت و روش رايج و تثبيت شده‌ را مد نظر قرار داد.

در اين شعرهاي تركيبي نسبت انديشه با احساس در شعر چگونه نسبتي است؟

بسته به آن است كه شما چه انتظاري از انديشه و احساس داشته باشيد. بايد اين مميزه‌ها را در نظر داشت كه انديشه مي‌تواند بر وجاهتي عقلاني دلالت كند و احساس بر وجاهتي غيرعقلاني. وضعيت شعر به ما مي‌گويد كه اين شعر نيازمند عطف بر انديشه است. به هر حال، گاه چند عنصر با هم وضعيت شعري ايجاد مي‌كنند. در شعر هر اتفاقي ممكن است، بيفتد. قوانين شعر بر چگونگي وضعيت خود آن شعر دلالت مي‌كنند. حقيقت شعر به ‌طور ذاتي قوانين محدودكننده را برنمي‌تابد. سطح زيبايي‌شناسانه من آفرينشگر و مخاطب است كه عيار كمي و كيفي شعر را تعيين مي‌كند. براي نمونه زبان بيژن الهي نسبت به روزآمدي وضعيت شعر اكنون زباني كهنه است. در اين چند دهه در شعر ما اتفاق‌هاي خجسته كم نيفتاده است؛ اما كاهلي و منش غلط نقد ادبي و غربت شاعران كه سربازان بي‌مزد و مواجب هر فرهنگ و هر زباني به‌ شمار مي‌روند و عوامل ديگر كه نياز به آسيب‌شناسي جدي دارد در توسعه‌نيافتگي ما بي‌تقصير نيستند. بنابراين برگشت به گذشته، چه به لحاظ تاريخي، چه سياسي و چه در علوم انساني، بيانگر همان آسيب جدي است كه ما بارها گوشزد كرده‌ايم و گاه حتي هزينه‌اش را هم داده‌ايم؛ روشن است كه قدرت در دست سياستگذاران بوده و هم از اين رو نهاد قدرت هيچ‌گاه با توهم بيگانه نيست. بنابراين چون آحاد مختلف از مسوول تا آفرينشگر و مخاطب هر يك وظايف خود را به ‌موقع انجام نداده‌اند بنابراين حتي بين شاعران نيز تلاش يادآوري گذشته به ‌زعم خود طلايي و مكيف شدن از اين يادآوري راه را بر نقد گذشته مي‌بندد. نه دهه تثبيت شده 40 ملك طلق كسي است و نه دهه 70. غوغاسالاري، كنشگر را سر زبان‌ها مي‌اندازد اما در ژرفاي ادبيات به جنم نياز است. به معرفت نياز است تا اثري ماندگار شود. رودي كه به خود پيچيده هرگز به سرچشم‌هاش بازنمي‌گردد؛ اما اگر خودمان را به خويشتن خويش بازگردانيم شايد بتوانيم رود ديگري را از سرچشمه آغاز كنيم.

مي‌گويند شعر امروز خودارجاع است و خود را از ارجاعات برون‌متني بي‌نياز مي‌كند. چقدر با اين نظر موافق هستيد و شعر شما آيا در زمره اين شعرهاي خودارجاع قرار مي‌گيرد؟

در شعر من همه چيز را خود متن تعيين مي‌كند. در اين چامك درنگ كنيد:كلمه/ همه/ سر ريز خيابان من بود. استتيك اين نوع اشعار متفاوت است. گاهي يك نام، يك تقديم‌نامه، يك تاريخ و يا يك محل سرودن شعر ممكن است، وضعيت يك متن را از نثر به شعر و چامه ارتقا بخشد. شعر و نثر توفيرشان گاه بسيار نازك‌تر از مو ا‌ست.

در بحث خودارجاعي و برون‌ارجاعي متن، موضوع تقابل عينيت و ذهنيت هم پيش مي‌آيد. شعر شما بيشتر عينيت‌گراست يا ذهنيت‌گرا؟

عينيت و ذهنيت هر دو در شعر بسامدهاي خود را برمي‌تابند. به اين پرسش‌ها بايد منتقدان پاسخ بدهند. من تا اينجا هم ناپرهيزي كرده‌ام. تخيل مي‌تواند موجد تصوير باشد و تصوير هم مي‌تواند تخيل را نمايندگي كند اما خب، شعر بر زبانيت دلالت مي‌كند و زبان است كه نماينده ذهن و انديشه است و اين ذهن و انديشه چه با زبان واژه چه با زبان اشاره و چه زبان ديداري ذهن مخاطب را هدف مي‌گيرد. در سن بيست و چند سالگي و در كتاب برشي از ستاره هذياني كه در سال ۱۳۷۰ چاپ شد، نوشته بودم:به ‌نعل تگرگ تازيده‌ام/ بر خرمن آرزوهاي بامدادي. يا: جغدي بلعيد استخوان رويايي پدرم را/ مادرم گريست. اين نمونه‌ها از دهه ۲۰ تا ۳۰ سالگي زندگي‌ام بودند. از دهه ۶۰. دهه‌اي كه خاستگاه بسياري از كنش‌هاي شعري دهه ۷۰ بود.

ابزارک تصویر

پرسش و پاسخ  چامک‌گزار و چامک‌گذار  کاش پیرامون چامک_چیستان یا #چیستانه

پرسش و پاسخ 
چامک‌گزار و چامک‌گذار

●کاش در چامک_چیستان یا #چیستانه دو گونه تعریف می‌شد ، چیستانی که پاسخ دارد و چیستانی که پاسخش مستتر است.
■شکل لغزگونگی بر عهده‌ی چامک‌ساز است. چامک ماهیت ضد مانیفست دارد چه‌را که واضع آن در صدد القای تفکر خویش نیست، او امکاناتی از جنسدیگر که موجود نبوده برای چامه‌سازان تدارک می‌بیند، امکانات او حاوی بسته‌هاییست که ذهن شما را به چالش می‌گیرد برای چگونه بهره‌ور شدن از آن؛  هم‌از‌این رو چامک  دست شما را نمی‌گیرد تا از تاریکی عبورتان دهد بل امکاناتی در اختیارتان می‌نهد تا خود با خلاقیت متکی به‌خود و به اشارتی از سیاهی گذری با خطر حداقلی داشته باشید. چامک از گفتمانی برآمده که نمی‌خواهد نخبه‌گی را انحصاری کند،بل آمده تا  امکان نخبگی را برای همه‌ی کنشگرانش به اشتراک گذارد، مخاطب چامک از طریق شیرین‌کاری‌های فرمت‌های چندرسانه‌ای و نگاره‌ای آن، نیز اتم‌وارگی در محور اجرای  زبان اندیشه‌  ایجاد جذابیت می‌کند. چامک حواس روزآمد انسان معاصر است.
#علی_رضا_پنجه‌ای 
#چامک_کارگاه
#چامک_چیستان #چیستانه

سال سیاه/ تازه‌ترین چامک علی‌رضا پنجه‌ای

سال سیاه

نیازی
به رمزگشایی این‌همه جعبه‌ی سیاه  نمی‌بینم

هابیل هم
هموطن ما بود
ری‌را

#علی_رضا_پنجه‌ای
#چامک
#سقوط_هواپیما
#پرواز_اوکرایین
#بوئینگ
#شعر
#چامه

#hamed_esmaeiliun
#canada
#Afghanistan
#Boeing_plane
#Boeing737
#poetry
#Ukrainian_Airlines
#Tehran
#ImamKhomeini_Airport
#اوکرایین
#کانادا
#افغانستان
#ایران

لزوم برخورداری از تکنولوژی روزآمد و  مظاهر و مناسبات زیباشناسانه‌/علی‌رضا پنجه‌ای

 زیباشناسی کم کم  ارتقا خواهد یافت. ببینید ما در  چامه و چامکِ  روزآمد دم‌بال مراعات نظیر نیستیم. مراعات نظیر و آرایه‌های قدمایی را کنار بگذاریم. چامه و چامک باید لابیرنتی کهکشان‌های تو در تو را از مقابل نگاه ما بگذراند. در چامه و چامک دم‌بال  بالنده‌گی باشیم. از ظرفیت‌های روز بهره‌مند شویم و چامک خود را به‌آفرینیم. چامکی که توان بهره از مظاهر و مناسبات جهان نو با امکانات چند رسانه‌ای‌ را داشته باشد. چامه و چامک لزومن با قلم و کاغذ نوشته نمی‌شود.

ادامه نوشته

از اهم تفاوت‌های چامک با سایر شعرهای کوتاه در چیست؟/علی‌رضا پنجه‌ای

چامک، چامه‌ی  کوتاه روزآمد است که از امکانات جهان نو_ در پدیدآوردن آفرینه‌هایی که سرچشمه‌اش برگرفته از ذات جوهره‌ی لذت زیباشناسانه است،_ هوشمندانه بهره می‌برد. چامک در معنای عام به هر نوع شعر کوتاه پارسی و وارد شده به زبان پارسی می‌تواند اطلاق شود. اما چامک در معنای ویژه و زیباشناسانه‌اش، همان وضعیت موعود چامک است که در کمیت  بتواند کیفیت چندمنظوره ارایه دهد. چامک به آرایه‌های گذشته‌ی چامه  بی‌توجه نیست،  اما برگذشته از عناصر عَرَضی‌ست و با درنگ بر جوهره‌ی آفرینه به مکاشفات نو از منظری دیگر توجه دارد. ذات چامک در رودارودی‌ش است روان اما  پیچاپیچ، منزلش دریاست، آن‌جا هم ناآرام است و می‌موجد مدام. چامه‌نگاران، چامک‌نگاران یا چامه‌سازان و چامک‌سازان یا آفرینشگران چامه و چامک  همان مصداق بیتی هستند که گفت : 《ما زنده به آنیم که آرام نگیریم _موجیم که آسودگی ما عدم ماست》.

 

دولت و جایزه شعر/ علیرضا پنجه‌ای

دولت و جايزه شعر

عليرضا پنجه‌اي

اعتماد سه‌شنبه، سوم دی ۹۸، صفحه‌ی اول

اشاره: با معرفي دبير چهاردهمين جشنواره شعر فجر، اين رويداد وارد فاز خبري تازه‌اي شد. به جهت اهميت موضوع، ديروز يادداشتي به قلم اسماعيل اميني در اين ستون منتشر شد. امروز عليرضا پنجه‌اي از منظري انتقادي يادداشتي پيرامون ابعاد ديگري از اين رويداد نوشته است كه مي‌خوانيد.

https://www.magiran.com/newspapertoc/39592

ابزارک تصویر

چه‌طور از تصویر در چامه و چامک بهره بریم؟

 

چه‌طور از قشنگی و قدرت  تصویر  بهره ببریم ؟

و این‌که چه‌طور به شعرمان کمک کنیم ؟

شعر هنر اکمل است. نیاز به تصویرسازی‌اش در چنبره‌ی زبانیت و در جوهره‌ی چامه قابلیت تاویل می‌یابد آن‌هم تحت امکاناتی که حواس به‌طور چند رسانه‌ای در اختیار زبانیت چامه می‌گذارد، اما آن‌گونه چامک‌آرایی که مورد نظرشماست، نه! که اگر به‌ نیت و قصد  مصورسازی شعر باشد، خب هیچ ربطی به استتیک و لذت آن ندارد، اما  عنصر ایماژ _و نه مصورسازی مرسوم شعر و داستان خاصه در دهه‌های دور، _در چامه و  در شعر می‌تواند منبع الهام هر هنرمندی از سایر رشته‌ها قرار  گیرد. این‌که در آنک‌نگاری《بداهه‌》 مشق کنید خب مشق، مشق است و به نیت آن است که عضلات ذهن را تقویت کند. شعر اما وقتی خود را مطرح می‌کند نظر به طرح حرفه‌ای خود به‌عنوان اثر دارد، چامه و شعر البته  از قدیم همیشه در خود عناصر چندرسانه‌ای داشته، صدا داشته، رنگ داشته، حرکت داشته. رقص هم مانند سماع عارفانه در اشعار دیوان شمس و... حضور داشته است. ما در روایت سوم شخص شاهنامه و رجزخوانی‌های پهلوان‌ها  در فردوسی حرکت می‌بینیم.  پرفرمنس  نزد قدما در اشکال سنتی خود احساس می‌شده است. حافظ می‌گوید: 《شاه شیرین سخنان خسرو شیرین دهنان که به‌مژگان شکند قلب همه صف‌شکنان》. صدای شین صدای چکاچک شمشیر است صدای سان دیدن است برای دیدن پادشاه عشق خسرو یا آن‌جا که گوید: 《لبم از بوسه ربایان بر و دوشش بود》 آن‌قدر لب غنچه می‌شود که نیاز ندارد شما شکل غنچه را بکشید. ولی گاه نگاره  و امکانات جندرسانه‌ای کمک می‌کند به لذت بیش‌تر از درک مناسبات جوهره‌ی چامه. بنابراین آن وجه مصورگردانی اثر با این‌که نگاره و چندرسانگی جزء ذات و جوهره شود و نه عَرض توفیر ماهوی دارد و  علی‌السویه یا جداسرانه است حکایتش. و اما ما را از نقش چندرسانه‌ای چامه و جامک مرا، د بهره از امکانات و مناسبات روزآمد است که به خدمت جوهره و دوات چامه آید.