مهمان ناخوانده

بهار آمده و من
مراقب خط‌های میزان‌الحراره‌ام 
نگران وزن لرزهای‌ام استم
سنبل‌ها عطر کدورت و افسردگی از خانه زدوده‌اند و من فکرِ زخم‌های‌ام استم
《همیشه‌بهار》ها مانند پروانه

با باد خنک نوروزی پر پر بازی می‌کنند 
و من به پرهای کلاغیِ این خرچنگ ناخوانده فکر می‌کنم
بهار گیلان اما با این همه دردادرد
هنوز بهار گیلان است
و مرا با خود می‌برد

تا دوردست‌های دبستان رشیدی‌
تا کوچه‌چهرزادِ همیشه پر از زندگی 
_گر چه با دست‌های تنگ_
تا بغل گرفتن عروسِ خانه

و به‌قول مامان

با کون در باز کردن و

با جفتک بستن‌هاش
بهار آمده و من جرات ندارم نلرزم
بیرون  بهمن  با سردی ناخوانده‌اش
دستش را گذاشته تا بهار از سرما به‌خود بلرزد
این‌جا گیلان ماست
چه بلرزم
چه به‌تبم
این‌جا خاطره‌های شاد فقط

              ثبت خاطره‌ها می‌شوند


می‌روم پیِ دردم
پی خودم
بهار   هم‌چنان بویِ نوروزِ در من است
بوی اسکناس‌های نو
آن‌قدر آجیل خوردن که دل پیچه بگیریم
بوی بچه‌های آبجی زری

از چهارشنبه‌سوری تا سیزده‌نوروز شلوغی خانه
 و بوی غذای مامان
با داستان‌های زندگی‌ش در

                    آوج و ماسال و  ساوه 

                    آمل و تبریز و خلخال
این زندگی  

این بهار و نوروز
در من و ما تا هست

همیشه بهار و سنبل  هست
۴ پروردین۱۴۰۱

علی‌رضا پنجه‌ای