گویه از واقعیت تا حقیقت، علیرضا پنجهیی
گویه:تلاش برای ثبت درست واقعیت کمک به حقیقتیست که چون چشمهی جان هر لحظه تو را نیز در بر خواهد گرفت.
۵ دی ۱۴۰۰
#علی_رضا_پنجه_ای
گویه:تلاش برای ثبت درست واقعیت کمک به حقیقتیست که چون چشمهی جان هر لحظه تو را نیز در بر خواهد گرفت.
۵ دی ۱۴۰۰
#علی_رضا_پنجه_ای
سبقت و نخبهگی چامکاندیشان را جز در خلق آفرینههایی که به مکاشفههای جهانهای نامکشوف نخواهد انجامید، متصور نیستیم.
چامکاندیشان ِ چامکساز، سازِ چامک با تکیه بر جان خجستهی شما میرود که جانی جانانه بگیرد، و سوی سازیدنش آهنگی بگیرد که با تسری فرمتها و ریختهای گونهگون چامکمدار، سبب رُنسانس و نوزایی ماهوی در حیطهی چامهی نوین پارسی شود، هم از این رو در شب چلهی ۱۴۰۰ خورشیدی،بار دیگر میثاق میبندیم که با الهام از روح بلند لسانالغیب بر وجه زبانیت و آرایههای خودبسنده پای بفشاریم تا بر مکاشفههای گوهرمند و صیقلیِ چامک ، در اکنون جهانِ آفرینش جامهای نو بپوشانیم، نو از نو، این است کاتالیزور و اتوماسیون در رمزوارهگی سعادت و بالایندهگی و پویش چامکنواران. اکنون با فراهم آمدی بسترهای روزآمد در فضاهای مجازی و اصول فلسفهی زیباییشناختی فرهنگ، هنر و ادبیات، برای بَر شدهگی مهیای دگرگونهگی در عرصهی هندسهی آفرینش چامکبر آن شدهایم، با عطف به ملاحظات اجتنابناپذیر چامک، تحت عنوان چامک، همانا بسان مسیح جانفزای و روحالقدس، عرصهی چامهی کوتاه جهان را نقشهای دیگر زنیم، پاری...همهی ابزارها آماده شده تا نامگذاری چامک برای هر آفرینهی شعورمند نزد اقوام و زبانهای ملل در زبان پارسی نامی خجسته و فراگیر گیرد، بی که از کنار آفرینههای نخبه و تاپ حتا بداندیشان نسبت بهخود ، معیار را نه میزان همراهی وهمرایی تایید آفرینههامان، بدانیم، بلکه به لحاظ کمی بر کیفیت نوزایی و ایجاد لذت بر اساس 《رفتار دیگر》در حیطهی رتوریک و پارادایمهای منتهی به لذایذ نوین، کمر همت _محکم_ بربندیم؛ ما در پی افزودن بر خویشاوند و رفیق همخون و تحت ژنوم هم نیستیم، تکیهی ما بر ژنوم مورد نیاز ما در رشتههای خویشاوندیست منتها این نسبت خویشاوندی هرگزا برآمده از این باور غلط نیست که هر که با ما نیست بَر ماست!، چه؟ که این با ما بودهگی و محرمبودهگی، در حلقهی چامک، حکایت از قدر و جایگاه رفیع هر آن کس است که عیار رفاقتش چالش در جهت زیست دانشمدار است که جز به لذت و زیبایی نظر نمیبندد، و مدام در پی نقد و چالش است حتا با واضع و شارح(نظریهپرداز )چامک، بنابراین عهد ما با شعور و فکر بکر و نوزاست، فکری که در جا نمیزند و جز به ابهت ادبیات مباهات نمیورزد، ارج ما در مدار پرگار معطوف به هم آن نقطهایست که چامک است و چامک همانا چامهی نخبه،چامهای که خود را خادم گوهر وجودی میداند که هشیوار است و از ساختار گوهرفشان و چشمهی نوزایی برخوردار است، سامانهای که حکایت از حلقهای چالشمدار دارد و بس! پاری... بین ما تنها و تنها همانا برآیندی جز افزونههای فراوانیبخش در حیطهی لذت متن و مجازن متصور نخواهیم بود. بنابراین ژنوم مورد مباهات ما تنها در گرو مکاشفه در حیات نو نخواهد بود. رشک و حسد نزد چامکاندیشان جایگاهی ندارد و سبب بلندمرتبهگی ما جز پیرامون آفرینه در 《وضعیت دیگر》 نخواهد بود. اکنون میتوانید این متن را با سرخط: سبقت و نخبهگی چامکاندیشان را جز در خلق آفرینههایی که به مکاشفههای جهانهای نامکشوف نخواهد انجامید، متصور نخواهیم بود، در کارگاهها و گروههای پر تعداد چامک بپراکنید.
مدخل: دیده اید که وقتی پهلوان روی بند دارد با جانش بند بازی می کند دلقکی زیر بند و روی زمین ادایش را در می آورد و مسخره گی می کند تا بل تماشاچی از فرط اضطراب بل به او توجه کند ؟ حکایت برخی از جاعلان عرصه ی ادبیات هم شده روزگار یالانچی های گرد پهلوانان بندباز! و اما گویا یالانچی و دلقک چامک به همان رویه اقدام به خلط مبحث کرده و با گستاخی و سوء استفاده از نادانی و یا کم اطلاعی برخی از علاقه مندان به چامک خود را در فضاهای مجازی همه کاره ی چامک معرفی کرده است. هم از این رو با توجه به نگرانی تعدادی از دوستانی که سال هاست به چامک پیوسته اند و برای پیشبرد آن غیرت به خرج داده اند، بر آن شدم تا رسمن اعلام کنم : بدین وسیله از انتساب هر ابوالبشری به عنوان آن که از من نمایندگی چامک و تعیین روز به نام واضع و شارح چامک دارد برائت می جویم ، چامک اندیشان چامک ساز اما می توانند تحت عنوان چامک با حفظ حقوق واضع و شارح آن و قوانین مربوط به حقوق پدیدآورندگان (مولفین و مصنفین) در جهت آفرینش در قالب انواع فرمت برای چامک های پیشنهادی به فعالیت در جهت تسری و فراوانی بخشی به این گونه ی ادبی بپردازند. و من نیز با توجه به ضیق وقت همواره راهنمای ایشان از طریق برخی عزیزان که از نخستین گروندگان به چامک بودند، هستم . نا گفته پیداست چامک یک جریانی در شعر کوتاه ماست که واضع و شارح آن صاحب این قلم است و بس! شایان ذکر آن که در حوزه ی فرهنگستان زبان نیز برای نامیدن شعر کوتاه در زبان پارسی نام چامک را مطرح کرده است مضافن گونه های نویی را ابداع تئوریزه و به داوری جامعه ی ادبی گذاشته است که مشروح آن طی مقالات و گفت و گوها متعدد در جراید نیز در همین سایت و رسانه های معتبر مجازی، وکتاب های پزوهشی، پایان نامه های دانشگاهی عدیده در سطح کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکترا سال ها پیش ثبت و ربط شده است .
چامک اندیشان ِچامکساز روز چامک روز تولد من نیست، هر روز که شما «چامک» خلق کنید آن روز روز چامک است.
چامک اندیشان ِچامکساز، همان گونه که در مستندات معتبر موحود است، زادروز من ۲۷ اَمرداد ۱۳۴۰ است، گویا فردی کمآگاه و یحتمل با نظر سوء سعی داشته بین زادروز من و چامک پیشنهاد روز چامک را به زادروز خود تعمیم داده و مطرح کند، هماز این رو به آگاهی علاقهمندان به چامک میرساند، متاسفانه علیرغم وجود مستندات موجود در رسانههای معتبر از دههی هشتاد و ثبت عنوان چامک در کتب پژوهشی و پایان نامههای کارشناسی ، کارشناسی ارشد و دکترای ادبیات پارسی در دههی هشتاد، که برخی از آنها در همایش بینالمللی دانشگاه علامه طباطبایی موفق به احراز مقام برتر و سخنرانی در پیشگاه استادهای خارجی شده است، برخی افراد با نیات سوء و انتساب چامک به خود و تغییرات سبکسرانه در نحو آرای متنوع پیرامون چامک، ،سعی نمودهاند با قلب واقعیت و تصرف اندوختههای معنوی دیگران بهنام خود بر بضاعت ناچیز خود بیفزایند، هم از این رو بهعنوان واضع و پیشنهاد دهندهی نام چامک برای چامههای کوتاه ، و شارح گونههای جدید تحت عنوان چامک، صراحتن اعلام میدارد، چامک هنوز بهعنوان یک وضعیت تجربی مطرح است و 《فرصتی بایست تا خون شیر شد》، هم از این رو از علاقهمندان و کوشندگان جدی ادبیات امروز انتظار دارد جاعلان و افرادی که با سوء استفاده از ظرفیتهای پدید آمده سعی در کسب آبرو برای خود داشتهاند، صف خود را از جاهطلبان و جاعلان و سوءاستفادهگران جدا کنند و آرای مطروحه پیرامون چامک را از طریق پایگاه رسمی بنده و رسانهها، کتب و پژوهشهای معتبر دنبال کنند.
۲۹ آذر ۱۴۰۰
علیرضا پنجهیی( پنجهای)
عليرضا پنجهاي
روزنامه اعتماد، پنجشنبه، ۲۵ آذر ۱۴۰۰، شماره ۵۱۰۰ سال نوزدهم ص۱۱ هنر و ادبیات:
هنرمندان بهواسطه زيست گونهگون و متنوع در دادهها و باورداشتهايشان با هم توفير دارند و هنر آيينه تمامنماي همين رنگارنگي و طيف متنوع در هر آفرينشگر و آفرينه است. هنگامي كه ناشعرترين واژگان و مضامين با اخذ ويزاي شعري ميتوانند وارد كشور شعر شوند، اگر ملاحظات برشمرده را شاعران بتوانند رعايت و نوآورانه مطرح كنند، زهي جاي خوشوقتي است، منتها به شرطي كه قوانين شهر شعر را رعايت كنند و از ذات شعر كه تسخير ناشناختهها و نو از نوست و معيارش زيباشناسانه است، دور نمانند.
همانگونه كه ميدانيم قدما در تكثير اثر مشكل داشتند. كار گوتنبرگ را حافظه افراد برعهده داشت؛ وزن رديف، قافيه، جناس، مراعات نظير و... كمك به در حافظه ماندن اثر ميكرد. آيا پساگوتنبرگ و چاپ و اكنون كه سالهاست با جهان تحت وب مواجهيم و گوشيهاي هوشمند آثار را با يك كليك در كسري از ثانيه ميپراكنند همواره بايد معطوف به آرايهها و قوانين قدما ماند؟
نيما آمد تا رفتهرفته شعر را به ذات نثر نزديك كند و نه البته به خود نثر؛ چراكه نثر معمول با نثر شعر اگرچه بعضا به ظاهر دم دستي آيد اما با چند بار خوانش آن به جور ديگر ديدن عادت ميبريم. نيما شعر را از عوامل دست و پاگير و هدفگذاري شده و قصيدهوار رهانيد.
در اينجا سعي ميكنم به موارد مطروحه از سوي «اعتماد» براي اين يادداشت پاسخ گويم. در واقع طرز شاملويي عبارت از چه ميتواند باشد؟
نقل به مضمون از شاملو است كه اصطلاح شعر سپيد نخستينبار توسط او در ايران مورد بهرهبرداري قرار گرفته است، اين اصطلاح را پژوهندگان ادبيات امروز بر آمده از زبان فرانسه دانستهاند:
«Blank verse»
همان زمان در اين خصوص انقلتي نيز تراشيدند كه اين معادلِ «شعر آزاد» است و منظور فرانسويها از شعر سپيد آن شعر مورد نظر و پيشنهادي شاملو نيست، چراكه شعر blank از بزنگاه وزن، خود را رها نميداند و به قولي پاگير وزن است و چون مانند هايكو هجايي و تحديد شده در تعداد خاصي هجاست كه شعر blank بر پايه ده هجا سرشته شده است. اگرچه خود را از قيد قافيه رها ميداند، مانند «بهشت از دست شده» ميلتون! كه ولتر در مورد بهشت از دست شده اين شاهكار حماسي آييني كه وامدار عهد جديد و عهد عتيق است، چنين ميگويد: «بهشت از دستشده، تنها كتاب شاعرانهاي است كه يكنواختي و يكپارچگي و سبك نگارش در حدي بسيار عالي و كامل آشكار شده است؛ به گونهاي كه ذهن خواننده را به خوبي راضي ميسازد بدون آنكه كم و كاستي در حضور پرثمر تخيل وجود داشته باشد.»
اما، شعري كه در اروپا و امريكا خود را از بزنگاه وزن و قافيه رها ميداند «freeverse» يا «verselibre» يا شعر آزاد ناميده شده است. به علت ناشناخته ماندن جزييات ساختاري و فرمت اين دو شعر، بعضا در تفكيك شاخصهها بينشان تداخل ايجاد ميشود، در واقع سوء برداشتهاي مطروحه هم از اينرو ميتواند باشد. شاملو جز روح آييني بهشت از دست شده از اين دست آفرينهها در كنار عهد عتيق و عهد جديد كه منبع الهام ميلتون نيز بوده، بيبهره نمانده؛ نيز مشخصا در نحو شعري متاثر از ابوالفضل بيهقي بوده؛ نيز در پارهاي از كارهايش از فلكلور كه يكي از دغدغههايش از زمان روزنامهنگاري بوده است؛ و اما اگر نيما را پدر شعر آزاد ايران بناميم و طرز نيمايي را با شاخصه سبك نوشتارياش كه او نيز بسيار از منابع شاعرانه و دراماتيك كتب پارسي و اروپايي بهره برده، شاملو نيز با الهام از منابع ذكر آمده، پايهگذار شعر منثور ايران است با طرز شاملويي، در واقع هر طرز برخوردار از يك هيستوري و شاخصههاي خود است.
هر شاعري در آغاز متاثر از شاعر الگو است؛ من به واسطه روحيه حماسي و تغزلي، اجتماعي بين شاعران بيشترين نزديكي را در اشعار شاملو ميتوانستم جستوجو كنم؛ هم از اين رو اواخر دهه بيست زندگي هنوز وامدار طرز شاملويي بودم، اما از كتاب «برشي از ستاره هذياني» به نوشته دكتر براهني در تكاپو رفته رفته استقلال را در بيشترينه شعرهاي «برشي از ستاره هذياني» و بهويژه مجموعه چامكهاي سال ۱۳۷۰ «آنسوي مرز باد» كه همزمان با «برشي از ستاره هذياني» چاپ شده بود، به تجربه نشستم.
البته در مباحث مربوط به طرز، طرز يك شاعر مختص هموست و داراي شگردهاي خاص او، شاعران نوجو تا جايي ميتوانند به آن شگردها نزديك شوند اما ماندن در باتلاق طرز بزرگان از آدمي جز نسخه فيك به بازار ادبيات تحويل نميدهد. متاسفانه ما پساگذشتِ حتي قريبِ شش تا هفت دهه، هنوز شاعراني داريم كه نتوانستند خود را از نزديك شدن به طرز شاملويي برهانند. يعني رهتوشه بگيرند و سپس قدردان از آن جدا شوند. برخي شاعران كارگاهدار ما نيز متاسفانه استقلال و زيست مستقل را به شاعران زيرمجموعه بهرغم پر سني ياد ندادند كه هنوز دارند از خاطرات همان كارگاهها ارتزاق ادبي ميكنند.
شاملو نيز زود راه خود را از نيما جدا كرد، چراكه او شاعر مدني و شهري بود و دل در گرو طبيعت نداشت، چراكه ياد گرفته بود از خود نيما هر كه بايد طبيعت خود را بنويسد و طبيعت شاملو شهر و مراودات شهري بود، دعوايشان سر آب و زمين و دام نبود، دعواها در شهر دعواهاي عقيدتي و خاستگاهشان از قدرت مدني بود، پس شاملو خود را در هيات ليدر ادبيات مقاومت روشنفكرانه يافت و مانند الوار زير بيرق آزادي سينه زد.
شعر شاملو هم از اين رو دستاورد يك سنت است؛ سنتي كه ريشه در طرز شاملويي دارد، اگرچه كودتاي او توانست نظم سنتي و نيمايي را به چالش گيرد و چرخش شعر از نظم به نثر و گوهر وجودي شعر را در وضعيت منثور صراحت ماهوي بخشد.
هر طرزي پساتوليد آفرينه اگر در خود نوزايي نداشته باشد، خيلي زود نخنما ميشود. بخشي از اين نخنماشدگي، ناشي از تغيير ماهوي مناسبات جوامع انساني است. زماني تحزب سبب رشد شاعر ميشد اگرچه او را به بردگي فكري دكترينهاي سياسي ميكشاند اما يك واكاوي گذرا به ما نشان خواهد داد كه خيل قابلتوجهي از شاعران و هنرمندان محصول پروپاگاندا بوده و هستند، بسا شاعران با استعدادتري كه در عزلت ديده نشدند و اين دستاورد همان زشتي مناسبات مافيايي جوامع محسوب ميشود.
نسبت طرز شاملويي با شعر آزاد نسبت زيرمجموعهگي است چنانكه طرز نيمايي نيز زيرمجموعه شعر آزاد است اما شعر منثور زيرمجموعه شعر آزاد است و با طرز نيمايي رابطه سويهگياش جداسرانه است. ما شعر آزاد داريم كه زير مجموعهاش به دو بخش منظوم و منثور تقسيم شده است. طرز نيمايي و طرز شاملويي دو سويه شعر آزادند.
طرز شاملويي شق دوم پساطرز نيمايي است. نيما از نظم نهال شعرش را پروراند، شاملو از نثر. در واقع شعر نيمايي در ادبيات ما هنوز ميتوانست تا مقطع دستكم دهه پنجاه حرفهاي بيشتر و ديگري بزند اما كودتاي شاملويي اگرچه در ظاهر دست خيلي از نوآموزان شعر منثور را گرفت و به عرصه آورد اما همچون هر جريان پر نفوذي ناخالصي هم داشت، شاعران دست و پاگير شعر منثور و خاصه متاثر از طرز شاملويي كم نيستند كه در واقع هنوز دارند براي دل خود مينويسند و شاعران پاره وقت هستند نه تمام وقت و حرفهاي.
در اواخر دهه بيست و اوايل دهه سي اتمسفر سياسي و روشنفكري سبب پيشتازي شعر امروز شد. بخش باسواد جامعه ديگر شعر منثور را به عنوان شعر پذيرفته بودند و نشريات بسياري از پايتخت و رشت محل چاپ اشعار شاعران نوگرا شده بود و شمارگان نشريات روشنفكري بالاي ده هزار نسخه بود. در واقع از دهه سي تا مدتها شعر طرز نيمايي و شعر طرز شاملويي دوشادوش هم پيش رفتند. البته شاهينپراكنيهاي تندر كيا و اشعار آوانگارد و غيركاربردي و افراطيگرايانه هوشنگ ايراني تنها توانست در رده تفننهاي شعر منثور جاي گيرد. مداومت نداشتن و پيگير نبودن و عدم برخورداري از جوهره كشف و شهود شاعرانه از دلايل كنار ماندن جريانات ياد شده بوده است. اخوان ثالث، اسماعيل شاهرودي، منوچهر آتشي، سهراب سپهري، فروغ، نصرت و... بدل به طرزهاي ديگر شدند. برخي مانند اخوان ثالث در نحو روايت بهواسطه نزديكي زبان طبري با خراساني بيشترين قرابت را با نيما داشت يا آتشي كه در پرداختن به نمادهاي جنوب با نيما همداستاني و همرايي كرد.
و اما آنچه مهم است تاكيد شود در موخره:
بين شعر سپيد با شعر منثور، تفاوتي نيست. شعر سپيد در واقع همان شعر آزاد است. آزاد از قيد وزن و قافيه و بسياري از مناسبات شعر كهن. شعري كه آمد تا رتوريك خود را بسامد بخشد، مانند هر جريان نويي.
شاملو بنيانگذار و شاعر مهم يك طرز شعري در ايران است موسوم به شعر سپيد كه با شعر سپيد فرانسوي توفير دارد. شعر سپيد يك طرز از شعر منثور ايران است با شاخصههاي زباني مانند كاربرد زبان فخيم، عبارات و كلمات آركاييك، افعال مصدري، تبديل وزن نيمايي به آهنگ دروني و... كه درصد فراوانياش بسيار و تاثيرش نيز چنداچند تاكنون ادامه دارد. اما انواع شعر حجم و موج نو و متفرعاتش شعر ديگر و شعر ناب و... گونههايي ديگر از شعر منثورند كه يك طرزش با شعر سپيد شاملويي آغاز شد. بنابراين ميتوان شاملو را پدر شعر منثور ايران دانست؛ چنانكه نيما از طرفي پدر شعر آزاد و از سويهاي داراي طرز خاص خود است در شعر آزاد.
آدورنو هنر را حتي اگر در بيان و اكسپرسيون (هيجانات انتزاعي) از سرشتي معطوف به فرديت برآمده باشد، در حيطه معناشناختي ماحصل فرهنگ و جامعهاي مدني، شهروندي و جمعي ميداند. به گمانم او كه با اين اعتقاد آراي كانت، هگل، فرويد و لوكاچ را بهچالش مينشيند، خواسته به تعادل بين عقل و احساس بنشيند؛ چراكه ذات هنر در جستوجوي هدفي بالنده براي رسيدن به چنين تزويجي است.
شعر برآيند انديشه و مجموعه باورهاي شاعر است؛ هم از اين رو به مثابه آيينه زمان و زمانه تلقي ميشود. گونهاي كه صرفا آيينه دريافتها و آگاهي شاعر از اطلاعات روزآمد است. اين تعهد با رديفهايي از ملاحظات زيباشناسي در ذات شعر است.
هنرمند (شاعر) براي خلق آفرينه به فرديت نيازمند است؛ فرديت او در تزويج باورها و مشاهداتش بستر انديشه آفرينهاش ميشود. دخالت افراطي و دستورالعملي به نوعي منجر به افراطيگري و نفوذ به فرديت موردنياز آفرينشگر ميشود كه ميتوان آن را مخل ذات آفرينش دانست، چراكه تراريختگي ايجاد ميكند و دستكاري درآفرينش آفرينه تلقي ميشود. بنابراين نقش انقباضي مييابد. در چنين بزنگاهي است كه جبهه مقابل، بحث هنر براي هنر را علم ميكند. مفهومي كه به عبارتي ديگر در خروجي از آن نوعي قلبشدگي را ميتوان به عينه ديد.
مفهوم هنر براي هنر صرفا در مقابل هنر متعهد مطرح ميشود. در مقابل يك افراط- تفريط! هنگامي كه ميگوييم هنر براي هنر يعني رعايت معيار قشنگشناسي و چون ادبيات و هنر سفارشي و بخشنامهاي كاناليزه شده و تماميتخواه است، مفهوم هنر براي هنر در مقابل آن افراط- تفريطي مينمايد. در واقع هنر براي هنر: آفرينش هنر با عيار قشنگشناسانه و رعايت استتيك است. گمانم آن مفهوم آدورنو در چنين وضعيتي نمود عيني خواهد يافت. حال ممكن است بگويند اين همه آفرينههاي هنري مگر زير بيرق هنر متعهد آفريده نشده؟ آنجاست كه ميتوان گفت اگر با ذرهبين بگرديم در انبار كاه به استثنا شود پيدا سوزن ما، بنابراين استثنا نافي قاعده نيست و جزو ناچيزي از محتملات است و اينكه «اثبات شيء نفي ما ادا نكند» و تصريح كرد كه ديگر گذشت زمانهاي كه شاعر، عطار و منجم و حكيم بود. امروزه جهان در يد تخصص است.
بر شاعر ايرادي نيست اگر در گذشته يا حال ميتواند زبان تودهها باشد؛ اما به شرطي كه به ذات زيباشناسي پشت نكند و دست در دست «شعار» ننهد. در واقع همه شاعران مدرنيست و پسامدرنيست به همگي اتفاقات توجه دارند. منتها شعرشان داراي رمزگان نويي است كه رمزشناسان به راحتي نميتوانند به آنها دست يازند. بايد تصريح كرد از همان زمان كه جنگ شعر و هنر متعهد و شعر و هنر غيرمتعهد مطرح شد، اساسا هر دو نهاد و گزاره ناصحيح بيان شدند، چراكه هنر در ذات خود به هيچ چيز جز زيبايي و زيباشناسي متعهد نيست؛ بنابراين اساسا هنر غيرمتعهد نداريم؛ چراكه هنر معطوف به زيبايي است و انديشه هنرمند براساس دادهها و باورداشتهايش غني شده و آماده آفرينش ميشود.
طرز يك شاعر مختص هموست و داراي شگردهاي خاص او، شاعران نوجو تا جايي ميتوانند به آن شگردها نزديك شوند اما ماندن در باتلاق طرز بزرگان از آدمي جز نسخه فيك به بازار ادبيات تحويل نميدهد. متاسفانه ما پساگذشتِ حتي قريبِ شش تا هفت دهه، هنوز شاعراني داريم كه نتوانستند خود را نزديك شدن به طرز شاملويي برهانند.
شاملو شاعر مدني و شهري بود و دل در گرو طبيعت نداشت. ياد گرفته بود از خود نيما هر كه بايد طبيعت خود را بنويسد. طبيعت شاملو، شهر و مراودات شهري بود و دعواها در شهر دعواهاي عقيدتي و خاستگاهشان از قدرت مدني. پس خود را در هيات ليدر ادبيات مقاومت روشنفكرانه يافت و مانند الوار زير بيرق آزادي سينه زد.
كودتاي شاملويي اگرچه در ظاهر دست خيلي از نوآموزان شعر منثور را گرفت و به عرصه آورد اما همچون هر جريان پر نفوذي ناخالصي هم داشت، شاعران دست و پاگير شعر منثور و خاصه متاثر از طرز شاملويي كم نيستند كه در واقع هنوز دارند براي دل خود مينويسند و شاعران پاره وقت هستند نه تمام وقت و حرفهاي.
نسبت طرز شاملويي با شعر آزاد نسبت زيرمجموعهگي است چنانكه طرز نيمايي نيز زيرمجموعه شعر آزاد است اما شعر منثور زيرمجموعه شعر آزاد است و با طرز نيمايي رابطه سويهگياش جداسرانه است. ما شعر آزاد داريم كه زيرمجموعهاش به دو بخش منظوم و منثور تقسيم شده است. طرز نيمايي و طرز شاملويي دو سويه شعر آزادند.
بر شاعر ايرادي نيست اگر زبان تودهها باشد؛ اما بهشرطي كه به ذات زيباشناسي پشت نكند و دست در دست «شعار» ننهد. همه شاعران مدرنيست و پسامدرنيست به همگي اتفاقات توجه دارند. منتها شعرشان داراي رمزگان نويي است كه رمزشناسان به راحتي نميتوانند به آنها دست يازند. با آغاز جنگ شعر متعهد و شعر غيرمتعهد، هر دو نهاد و گزاره ناصحيح بيان شدند.
اگر نيما را پدر شعر آزاد ايران بناميم و طرز نيمايي را با شاخصه سبك نوشتارياش كه او نيز بسيار از منابع شاعرانه و دراماتيك كتب پارسي و اروپايي بهره برده، شاملو نيز با الهام از منابع ذكر آمده، پايهگذار شعر منثور ايران است. با طرز شاملويي، در واقع هر طرز برخوردار از يك هيستوري و شاخصههاي خود است.
پاسخ به پرسش ادمین صفحهی چامکاندیشان در اینستاگرام:
درمورد بهکارگیری ادات تشبیه درچامک چه نظری دارید ؟
اساس نوآوری در شعر نو پارسی و هماز این رو در عرصهی چامه و چامک گذر از همین بایدها و نبایدها بوده است، هر آرایه و هر چه که فکر میکنید، بهشرط ایجاد لذت نوآورانه و نه مستعمل و مهوع و پرت و پلاگویی به جای نوآوری و آوانگاردیسم و نه از سر ادا و اطوار، در چامه و چامک محدودیتی ندارد. البته در موارد مربوط به چامک خاص بهتر است آرایههای قدمایی کارکرد نوآورانه داشته باشند تا چامک را طرفهتر و خواستنیتر و ماناتر مطرح کند. در چامک خاص میتوانیم از آدات بیاوریم به شرط لذت چنداچند نه خرکیف شدن از تشبیه! نیما آمد تا بیدارمان کند، تشبیه محراب به ابروی یار، قرنهاست تکراری شده ، دنیا هر لحظه دارد رنگ دیگر میگیرد، روز به روز، ما شاهد نوآوری در هر لحظهی اکنون به اندازهی ده سال زمان گذشته هستیم، در چنین بزنگاهی شرط انصاف نباشد که برخی به فکر وصل کردن بوق بنز روی ارابه و زین شترِ جلودار کاروان باشند، تعجب من از این است با این همه اطلاعات و دیتا در زمان حاضر در قیاس با زمان نوآموزی ما یک کلمه نشد دست کم از جنس کارگاههای رایگان مجازی ما کسی به ما یاد دهد، اما ما آن زمان که با نامه از هم خبر میگرفتیم و یا توسط تلگراف،اما در مقابل از آخرین کتاب منتشر شده با خبر بودیم، کتاب اگر گران بود کرایه میکردیم، قرض میکردیم.اینهمه امکانات خواندن بهصورت مجازی و حقیقی؛ بی پرده بگویم خب مشکل جای دیگر است بهزور نهمیشود، سعدی گفته: 《پشه چو پر شد بهزند پیل را》 تا پر شدن خیلی مانده، تلاش و عرقریزان روح نیاز دارد، جماعت اگر فقط همین مطالب سایت یا کانال بنده را بخوانند اغلب پاسخهای از این دست در آنجا هست، از نه سالگی هر وقت لغت سختی میشنیدیم از هم خانهای کتابخوان مان نمیپرسیدم،با او بحث میکردم تا با توجه به ده سال اختلاف سن بلکه در لابهلای حرفهاش چیزی در بیابم، میرفتم فرهنگ عمید باز میکردم، چهرا؟ چون وقتی دنبال یک لغت میگردی دهها لغت هم جلوی چشمت رژه میرود و اینچنین چیز یاد میگرفتیم. اغلب پاسخهای از این دست در سایت و کانال تلگرام من هست در قالب گویه، نقد، گفت و گو، چامه، چامک، ترجمه، سرمقاله و... ادبیات لقمه نمیکند در دهان کسی بگذارد این را خوب است به نوآمدگان عزیز در ابتدا بگوییم. حتا یک چامک هم سالها پیش در خصوص جست و جوگری و دیدن و نگریستن گقتهام:
نگاه کن!
میبینی!
#علی_رضا_پنجه_ای
۲۳ آذر۱۴۰۰
#کارگاه_چامک
کرونا کرونا کرونا
چهقدر دوستت دارم
وقتی که گریز پا از کنار محبوبم میگذری
و خودت را بهقول مامانم مانند دیوانه باد
میپیچانی به پر و پای هر چه که آدمی را از خط قرمز گذشت
کرونا کرونا کرونا
چهقدر دوستداشتنی با کسی دست نمیدهی
در آغوش نمیکشیش و میگویی حسابی ترسیدی ازم علی؟
تلخندی پسا آهی...
کاش بیایی و
مرا در کلبهای دور از هرچه باداباد بیابی
دیگر این زندگی
به دوست نداشتن نمیارزد کرونا...
شعر :علی رضا پنجهای
برگردان به انگلیسی :
فانوس بهادروند
Corona Corona Corona
How I love you
When you fleeing pass over
my beloved
And as my mom saying:
Thee as the mad wind ,rotate to
all that human kind
crossing the red lines
Corona Corona Corona
How lovingly thee
don't hand to anybody
Don't hug anybody
and telling me : Oh Ali
Were you afraid of me ?
A bitter smile after an oh ...
If only come thou
and find me in a far cottage
afar from whatever
may happen
This life is not Worth
to be loveless
Corona...
Poetry: Alireza Panjeei
Translated into English :
Fanous Bahadorvand
https://instagram.com/stories/ar_panjeei/2723501882234056247?utm_medium=share_sheet
طرح یک پرسش در بارهی ادعایی در خصوص یک وضعیت از چامک
پرسش:آیا چامک دوسویه هم داریم .
چامک به دلیل کوتاهی در اغلب موارد از خصیصهی برعکس یا وارونه هم برخوردار است، بنابراین وقتی این خاصیت ماهویست و در تعداد قابل توجهی از چامکها قابلیت اطلاق دارد، ماهیت و شاخصهی نوولاده بر آن نمیتوان قایل شد، تا مشمول نامگذاری شود. ؛ چون این شاخصه در اغلب آفرینههای کوتاه شعر پارسی بوده است، و حتا در برخی ابیات شعر قدمایی، صنعت عکس یا وارونه بوده، مضافن وقتی ما با وضعیت شعر مربع یا چامک چارگوش یا چرخانهچرخ، وسطچین و... مواجه میشویم که یک شعر را میتوان چندین و چند بار 《با نحو و خوانش دیگر 》 خواند دیگر وارونه خوانی چندان بر نخبگی چامک نهمیافزاید. و اما ... قرار نیست که ما مدام سعی کنیم تا دیگران را از واضحات، آگاه کنیم؛ یا کارمان این باشد تا دیگران را از افتادن در دام شیادان نجات دهیم. همین که خودمان شمعی بهافروزیم، از ظلمت کاستهایم. در دنیای ما هرزهگویی چند برابر اثر هنرمندانه و درست فراوانی یافته است، حرفهایگری به ما گوشزد میکند تا معطوف بهکار خود باشیم ، بهقول نیما آنکه میدارد تیمار مرا، کار من است و آنکه غربال دارد از پس قافله خواهد آمد. و اما... کار ما چامکاندیشانِ چامکساز، رساندن مبانی درست و دست اول به مخاطبان است، تا مانع رشد علفهای هرز در زمین حاصلخیز چامک شویم.
نگاه کنید به چامکی از کتاب سوگ پاییزی،که ۲۷ آذر ۱۳۵۷ در وزارت فرهنگ و هنر گیلان ثبت شده است:
عشق را اگر در راه دیدی
بگو دیر است
امروز پاییز است
خب حالا از زیر بخوانید چه میشود؟
امروز پاییز است
بگو دیر است
عشق را اگر در راه دیدی
پاری...دوسویهگی بهواسطهی کوتاهی و ایجاز چامک در اغلب چامکها ذاتی و فراوانی دارد، هم از این رو امر متکثر ماهیتن برخوردار از ادعای حق انحصار نخواهد بود. چرا که فراوان است و امر فراوان خاص نیست.
اساسن صنعت عکس یا به پارسی اگر به شیوهی واضع چامک معادل پارسیاش را بهکار گیریم( دوسویهگی) در تاریخ ادبیات شعری نزد قدما سبقه دارد و اگر ما بخواهیم شکل نوآورانهای از آن پیشنهاد کنیم نباید پیش از آن نمونههای دیگر وجود داشته باشد، یا نمونهی پیشنهادی ما باید ملاحظات و جوانب مضاعفی نسبت به نسخهی متاخر داشته باشد. وجه عکس و دوسویه در شعر نو بسیار سبقه دارد ، در کارهای خود من زیاد بوده و خب اگر کسی این وجه دوسویهگی را از شاخصههای شعر من قلمداد کرد، این را او کشف نکرده بلکه بودنش در شعر مرا قلمی و اعلام کرده است، پس هر اعلام شاخصه و آرایه و یا رتوریکی در چامه و چامک کشف منتقد نیست بل، اذعان اوست به بسامد آن در آثار شاعر مورد نظر. کسب اعتبار دیرپا در ادبیات، به این سادهگیها نیست که با یک کلیک در دنیای مجازی بتوان دارای اعتبار شد، بهتر است به مستر فیکهای ادبیات بگوییم《عِرض خود میبری و زحمت ما میداری》.
نمونه البته در بین چامکهای تاریخ ادبیات شعر معاصر کم نیست که بتوان آنها را برعکس و وارونه خواند، پر روشن است که تصرف در شاخصههای شعر دیگران آدم را واضع ، مبدع و مبتکر نمیکند، اینها البته از زمره بدیهیات ادبیات هستند.
پاینده باشند چامکاندیشان ِچامکساز
#علی_رضا_پنجه_ای
کارگاه_چامک
آه آذر ۱۴۰۰
آنی نگاه به نگاه تمام سلولهای انفرادی شعری که بیست سال پیش تقریر یافته است:
#کریسمس_پابرهنهها
#علیرضا_پنجهای
دکتر #فرزادمیراحمدی
کریسمس پابرهنهها
آنی نگاه به نگاه تمام سلولهای انفرادی شعری که بیست سال پیش تقریر یافته است:
#کریسمس_پا_برهنه_ها
#علیرضا_پنجه_ای
#فرزادمیراحمدی
کریسمس پابرهنهها
«تمام سلولهایم انفرادی ست/ من حق ندارم/ تمام راه بیراهت بگویم/ امشب خدا حتما به زیرشیروانی سر میزند/ امشب برف میبارد/ به کاجهای رنگارنگ بالادست نگاه!»
کریسمس پابرهنهها/ص۹۶/مجموعهشعر عشقاول/علیرضاپنجهای/انتشاراتفرهنگایلیا/چاپسوم۱۳۹۰/
«تمام »خیلی مهم است،« تمام»، «راه »،٬«تمام سلول ها»در شعر ،حجم« تمام »،همه ، سبب می شود که پدیده به پدیدار برسد و یک مفهوم وسیع شکل بگیرد، البته بدون خروجی در جامعه ؛ این شعر هم آن نگاه پدیدارشناسانه« نوئما» ،«نوئسیس» «هوسرل»ی را رصد کرده، هم خروجی معنامدارانه و زیستی اندیشهمدار را هدایت نموده است و واژهی «حتما» و «خدا» ؛خدا قدیم است و حتما حکمی مطلق ،وقتی «شیروانی» و«کاج» و رنگ می آیند یک نگاه فلسفی_شبیه هستنده بودن تا باشنده شدن_ زیستی _شاعرانه تا باشنده شدن _شکل زیبایی از زیبایی شناسی را شکل می دهد.
تمام راه این فاصله سفید تداعی برف را برای مخاطب ایجاد می کند یک سفید خوانی برای یک مصداق قابل رؤیت به اسم «برف» .اما بند آخر شعر /«به کاج های رنگارنگ بالادست نگاه !»
حذف«کن»به قرینهی اینجا (بازی ) سبب میشود دیالوگ ایجاد شده که طی فرآیند / «تمام سلولهایم انفرادیاست»/ که یک گزارهی خبری است در خصوص «من» به «توی» مشخص و معین ختم نگردد ،یعنی ناتمامی «من» ٬ «تو» و «او» در تصریفی معلق باقی می ماند
دوباره به این واژه گان نگاه کنیم
«حق ندارم» ،«حتما »،«می بارد» ،«تمام »و همه به نگاهی معلق ختم می شوند .
کریسمس پابرهنهها/ص۹۶/مجموعهشعر عشقاول/علیرضاپنجهای/انتشاراتفرهنگایلیا/چاپسوم۱۳۹۰/
ترجمهی شعر کریسمس پابرهنهها توسط شهرام خوشنیاز:
Natale degli scalzi
Tutte le mie cellule sono in isolamento.
Io non ho ragione.
Tutta la strada ti dico deviato.
Questa notte il dio passa sotto le grondaie.
Questa notte nevica.
Lo sguardo aiuto pini colorati sopra le mani.
آرزو
روزگارا! تلخیات از ما بگیر
کام ما را تلختر از این مکن
علیرضا پنجهای
#چامک تکبیت
جهان کتاب، نیازمند یک رنسانس واقعی است
علیرضا پنجهای
شاعر و منتقد ادبی
روزنامهی ایران، شمارهی ۷۷۷۳، دوشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۰:
سال ۱۳۸۴ در نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران که برای نخستین بار در مصلی تهران برگزار میشد، با گوشی تلفنم که به امکانات آن زمان تلفنهای همراه مجهز بود، نمونهای از شعر دیجیتال پیشنهادیام را با عنوان از شعرتوگراف تا شعر دبجیتالی [من شاعر شعر دیجیتالی هستم] بهصورت کارگاهی اجرا کردم، همانجا بود که اعلام کردم، رفتهرفته باید مهیای تغییر جدی شکلی _فرمت_ و محتوای درخور شاکله جدید مطالعه باشیم، ضرورت اینکه کتاب و نشریات نیازمند دیگرشدگی در ساختار حرفهای از تهیه تا ارایه هستند، هم از این رو تغییر برخی ابزار و ملاحظات مربوط به این تغییر ماهوی آگاهی در اطلاعرسانی و خلق آفرینهی فرهنگی، رسانهای و هنری را امری اجتنابناپذیر اعلام کردم. در این بزنگاه بر بستر اینترنت، شکل بهرهبرداری و مراودات جوامع بشری در فضای مجازی مدام رشد و روزآمدی فزاینده یافته بود، بهطوری که پساماشین تایپ و ساخت رایانه به عنوان سختافزار و انواع اپلیکیشنها، شکل نامه و متن نگاری در اپلیکیشنهای پیامرسان از رایانامه گرفته تا وبلاگ، وایبر، وتساپ، تلگرام، سیگنال و... نیز به فیسبوک، توئیتر، اینستاگرام و اخیراً کلابهاوس و حتا مراودات خدماتی، اداری و بانکی تغییر و بهتر گفته آید موجب دگردیسی در آگاهیرسانی و مناسبات و مراودات جوامع انسانی شد.
در چنین بزنگاه تاریخی مکتوبات نیز به عنوان امکانات ارتباط جمعی تغییر ماهیت یافت، طوری که دیگر باید این حقیقت را بپذیریم که نباید آمار مطالعه را بر اساس تعداد پنجاه، صد، دویست تا نهایت پانصد و در بهترین حالت هزار نسخه، نشریه و کتاب و مکتوبات ارایه داد و در شرایط گذار از وضعیت سنتی به وضعیت پرشتاب کنونی به داوری سطحی نشست، اگر چه هر وضعیت جدید محاسن و معایبی داشته باشد و این خود در چگونگی کیفیت اطلاعات نقش بهسزایی ایفا کرده است. چرا که بر اساس معیار مکتوبات، به درستی آمار مطالعه، نگران کننده مینماید. آسیبی که چرخهی نشر، اطلاعرسانی و آگاهیبخشی در چنین مقاطعی میبیند، آنچنان شکننده است که اگر درست هدایت نشود ممکن است سبب انواع خسران جبران ناپذیر روانشناسانه و جامعهشناسانه شود، چرا که اقشار آسیبپذیر در این چرخه بسیارند و از پشتوانهی لازم مالی برای بازایستادن و احیای مجدد برخوردار نیستند. البته در جوامعی مانند ما که سلایق معدودی جای نگاه حرفهای و دانشمحور تصمیم میگیرد، چنداچند و مضاعف است. از این منظر باید اذعان داشت چرخهی نشر نیازمند یک رنسانس واقعی است و موکداً نیازمند فکر بکر و باز، به عنوان نمونه من شاعر وقتی در جایگاه تصمیمگیری قرار میگیرم در نهادی حول محور فرهنگ، رسانه، هنر و ادب، نباید چون با دوستان شاعر بیشتر مراوده دارم و سلیقهام خاص است پیرامون شعر ، باور خود را نیمامحور بر باورهای دیگر ارجح دانم و تحمیل کنم بل جانب حق بر آن است که برنامهها، بودجه و امکانات را بر اساس مطالبات جامعه پیش برم، اگرچه خاستگاه من برآمده از فلان انجمن شعری باشد اما خواستگاه من در هیات گردانندهی ساز و کار یک کلیت بینارشتهای قابلیت انعطاف دارد. بنابراین سزاور نیست که بایدها و نبایدهای درون انجمنی خود را به همهی رشتهها تسری دهم.
شمارگان نشریات و کتاب در بهترین حالت به واسطهی تغییر ماهوی در شکل کاغذی و مکتوب، تمایل به ارایه به شکل مجازی دارد، بنابراین کوچکترین خطا در سیاستگذاری و تدبیر، ناگزیری سونامی تاریخی پدیدآمده را بدل به جهنم خواهد ساخت. فهم این مهم که آفرینشگر حوزهی فرهنگ، رسانه، هنر و ادب ذاتاً چون کارش آفرینش دیگر و افزودن به نگاه هنجار است، ارجحیت دارد، مضافاً از جوهره و ذات خرسند هنجارگریزی برخوردار است، و نباید با آن به مقابله برخاست و با اتخاذ سیاستهای نادرست هنجارگریزی در برابر ذات آفرینش را به هنجارستیزی بدل کرد. واقعیت این است اگر این مهم نیز مانند بحرانهای طبیعی، با بیتدبیریهای مسلسلوار مواجه شود دیری نخواهد پایید که قطار پیشرفت ما اینبار برای آخرینبار از ریل خارج و منهدم خواهد شد.
https://www.irannewspaper.ir/?nid=7773&pid=16&type=0