گویه: حقیقت، علیرضا پنجهای
گویه:
حقیقت معطلی دارد اما گم نمیماند.
۲۱ آذر ۱۳۹۹ خورشیدی
#علیرضا پنجهای
گویه:
حقیقت معطلی دارد اما گم نمیماند.
۲۱ آذر ۱۳۹۹ خورشیدی
#علیرضا پنجهای
گفتوگو با علیرضا پنجهای، شاعر و روزنامهنگار
تاریخ معاصر تهران مدیون منظومههای سپانلوست
روزنامه فرهيختگان:
مقدمه:علیرضا پنجهای را هم شاعر و هم روزنامهنگار میدانیم. آثارش هم گواه این است كه بر هر دو كار مسلط است. او كه این روزها میانسالی را میگذراند، به جز فعالیت حرفهای در نشریات، اولین دفتر شعرش را با عنوان «سوگ پاییزی» در ۱۷ سالگی به چاپ رسانده و چراغ شعرش تا به امروز روشن است. «هم نفس سروهای جوان»، «آن سوی مرز باد»، «برشی از ستاره هذیانی»، «گزینهی شعر گیلان»، «عشق اول»، و اخیرا «شب هیچوقت نمیخوابد» و «پیامبر كوچك» از دیگر دفترهای شعر این شاعر است. با علیرضا پنجهای پیرامون شعر «نام تمامی مردگان یحییست» و ویژگیهای شعر محمدعلی سپانلو گفتوگویی كوتاه داشتهایم.
در میان اهالی ادبیات نقل است كه شما برای نخستین بار شعر معروف «نام تمام مردگان یحیی ست» آقای سپانلو را به چاپ رساندید. این اثر چه سالی و در كدام نشریه به چاپ رسید؟
به گمانم سال ۶۷ بود، در واقع از شماره دوم ویژه هنر و ادبیات «كادح» كه آن روزها زندهیاد صالحپور و من و بهزاد عشقی (از اعضای شورای دبیران نشریه) انتشار آن را پی گرفته بودیم. عشقی بیشتر به سینما میپرداخت و از دوستان دیگر نویسنده كه میشناخت اثر میگرفت. من هم دبیر شعر و نقد بودم، هم كار مدیریت داخلی نشریه را انجام میدادم و هم ناظر بر صفحهبندی و امور گرافیكی بودم.
قرار شده بود از سپانلو شعر گرفته شود، من گفتم میخواهم بعد از مطالعه روی آثارش مصاحبهای درخور شأن او در همان شماره داشته باشیم، این شد كه چندین پرسش كلیدی از سپانلو مطرح كردم. یادم هست مصاحبه جانانهای شد. از دو یا سه شعر سپانلو ناگزیر بودیم تنها از یك شعر استفاده كنیم. این بود كه از این میان «نام تمام مردگان یحیی ست» برای چاپ انتخاب شد. من مطمئن بودم كه این اثر ازجمله آثار ماندگار سپانلو برای جنگ خواهد بود. این اثر در ژانر خود یكی از آثار ارجمند شعر نیمایی در دهه ۶۰ بهشمار میرود.
چه ویژگیای در این شعر باعث شد شما علاقهمند به چاپش شوید؟
ویژگی این شعر مربوط به ساخت زبانی اثر است، اثری كه از دل جنگ بیرون آمده با قضاوتی شاعرانه از روایتها؛ راوی شعر شاعری است كه به خلق تصاویر ملموس اما استعاری نشسته است. سپانلو شاعر موفق منظومههای نو فارسی است. زبانش هر چند روایی است اما دلبستگی به تصویر دارد، منتها تصاویر او برگرفته از مظاهر زادبومی و پیرامون خود اوست و از سویی عینیت مظاهر مدنی در شعرهایش حرف اول را میزند.
بازخورد این اثر در جامعه ادبی و مطبوعاتی آن زمان پس از چاپ چگونه بود؟
ویژههای هنر و ادبیات گیلان در دهه ۶۰ همانند دهه ۴۰ كه شاهد انتشار «هنر و ادبیات بازار» توسط زندهیاد صالحپور بودیم، مورد توجه بسیاری قرار گرفته بود. استقبال از این شاعران و حتی بزرگان این عرصه، گیلان را به كانون انتشار ویژههای ادبی وزین و كمشائبه شهره كرده بود به همین دلیل جامعه ادبی روی شعرهای چاپ شده ما توجه و درنگ میكرد؛ شعر سپانلو هم خیلی زود در زبانها پیچید.
سپانلو معروف به شاعرِ تهران است، از دیدگاه شما چه عنصری در شعرش باعث شده چنین لقبی بگیرد؟
تاریخ معاصر تهران مدیون منظومههای سپانلوست. او مدنیترین شاعر ایران است. بهویژه زباندانیاش (فرانسه)، حقوقدانیاش (منطقِ حاكم بر محاكمات برای استدلال اتهام و دعوا) سبب شد كه شعر او بهره بسیاری از ویژگیهای جانبی شاعر برگزیند. او یكی از بافرهنگترین شاعران معاصر است كه در مصاحبه همیشه مطالب خواندنیای برای مخاطب داشته است.
اگر خاطرهای از آقای سپانلو دارید برای ما بفرمایید.
زندهیاد بیژن كلكی نقل میكرد كه پیش از شاملو و منوچهر شفیانی با همكاری او خوشه را انتشار میدادند، میگفت: «سپانلو جوان مستعدی بود كه ما با او مصاحبهای ترتیب دادیم، بعد در نبود صاحبامتیاز و مدیرمسوول عكس سپانلو را بردیم روی جلد و به خیال اینكه خوشه رفته زیر چاپ، دفتر نشریه را ترك كردیم. وقتی خوشه بیرون آمد دیدیم روی جلد عكس درشكه دارد، فهمیدیم كار كار مدیر مجله است. بعدها مدیرمسوول گفته بود: او هنوز جوان است و برایش زود است كه روی جلد بیاید.»
نیما راست گفته بود آنكه غربال دارد از پس قافله میآید. امروز لابد آن مدیرمسوول نیست شفیانی و كلكی هم، اما نام بزرگ محمدعلی سپانلو در شعر معاصر بیانگر درك صحیح آن روزنامهنگاران بود.
گفتوگو کننده:#سیدفرزام_حسینی
چامک*
سفرهی ایرانی
میان آزادی و وطن
یکی را برگزیدهام
رشت، شهریور۱۳۸۸
علیرضا پنجهای
*Chamak#
Iranian tablecloth
I have chosen one
between freedom and homeland
_______________
➡️Rasht, September 2009
__________________
Poem by :Alireza panjeei
Chamak is *Short poem & *Chistaneh* or *ChamakChistan* is a short poem that is written in the form of a riddle.
Iranische Tischdecke
__________________________
Zwischen Freiheit und Heimat
Ich habe einen gewählt
Rasht September 2009
Poesie und Übersetzung von: Alireza panjeei
سفرهی ایرانی با ترجمهی س.مرندی به روسی
Иранская скатерть
________
Между свободой и родиной
Я выбрал один
Решт, сентябрь 2009 г.
Поэзия: Алиреза Панджаи
Перевод: С. Маранди
قائمة الطعام الفارسي
________
اخترت بين الحرية والوطن
رشت ، سبتمبر 2009
شعر: علي رضا بنجي
ترجمة نرجس مبارك
「チャマック」と呼ばれるイランの短い詩の日本語への翻訳
イラン料理メニュー
自由と私の故郷の間
私は1つを選びました
ラシュト、2009年9月
AlirezaPanjehiによるChamakと呼ばれる短いペルシャの詩
詩の翻訳:イズダタハミ
ترجمه شعر فارسی به فرانسه
Menu de la cuisine iranienne
Entre liberté et patrie
J'en ai choisi un
Rasht, septembre 2009
Un court poème persan appelé Chamak par Alireza panjeei
Traduction de poésie: Qasem Naseri
می ترسم از ترس
مثل لنگ که از سنگ
میترسم میترسم
مثل ننگ که از رنگ
از تو ای مرگ!
مثل زندگی
تشویشی که تمامی ندارد
مثل شکست که بترسم
از تو
میترسم ای ترس!
مثل ترس از زندگی مرگ
و شکست که قابیلِ پیروزیست
پیروزم
مثل شاعری
که همه چیز باخته
برای قرصی نان
از نان میترسم
که چنان کارتنکی
احاطه میکند
نام مردان را
و...
میترسم
از ننگ
که سزاوار مرگی
آهسته و پیوسته
بیش نیست
ص۷۳و۷۴ _کوچهچهرزاد_علیرضاپنجهای_ ۱۳۹۳تهران_ نشر نگاه، نایاب
#گویه
یکی از مصائب روشنفکران از زیست در جهان سوم این است که بهجز وقت تحمل زندان ، خود نیز برای دور ماندن از گزند حاکمان ناگزیرند از خود در هزار توی سلولی خود محافظت کنند تا از گزند در امان مانند ، نیز چنین است که روشنفکر دگرخواه در جهانسوم هم در نقش زندانی هست، هم در نقش زندانبان خود!.
#علی_رضا_پنجه_ای
۲۶مهر۱۳۹۹ خورشیدی
گویه:
اگرطوری زندگی کنیم که انگار امروز آخرین روز زندگی ماست، آن زمان است که تازه میفهمیم چهقدر بد زندگی کردهایم، حتا در آخرین روز زندگی اگر خودمان را به آدمیت نزدیکتر گردانیم، دست کم در آخرین لحظات عمرمان واقعیت من ِ خود را به حقیقتِ ما نزدیکتر ساختهایم.
روزی که بفهمیم حیات ما قطعیت ناپذیر است، نسبیت در زندگی ما سبب خواهد شد که باورهای جزماندیشانهی سیاه یا سپیدِ و ایدهآلیستی خود_ همچون تقسیم همهی گزارهها به خیر و شر_ را کنار بگذاریم، تلاش کنیم سبکسرانه با آبروی صاحب آبرویی بازی نکنیم، نهاینکه چون استعداد و نبوغ کسی آرزوی ماست به تخریبش بپردازیم؛ بر کسی پوشیده نیست که دو به هم زنی منش نکوهیدهایست، هم از این رو کاری نکنیم که با ایجاد تنش و تفرقه، مهربانان را از مهربانی خسته کنیم چهرا؟ که دودش فقط به چشم جامعه خواهد رفت و عایدیای از آن برای ما در بر نخواهد داشت. به آدمها بهمثابهی تسهیل کنندهی سوداهامان ننگریم. بهتر آنکه بدانیم ناسپاس موجب گسست تاریخی میشود و مانع از آن که انسانهای موثر و نخبه دریافتهای خود را به نسلهای رو به رو ، و در راه منتقل کنند، بد دلی اگر چه موقتن نیازهای پلشت روحیِ بیمارِ مبتلا به نوعی سادیسم ِِ بدجنسی را بر طرف میکند، اما به جامعه آسیب جدی میزند. کار معلمی با دلسوزی و تاثیرگذاری در کارهای خلاقه بهطور کیفی، نزد تنیچند از افراد در جامعه بیش نیست، کاری نکنیم تا همین اندک آدمهای توانا آزرده شوند و گوشه بگیرند، برای عوض شدن و بهچالشگرفتن خود وقت بگذاریم، هر شب پیش از خواب جای مرور دیگران خود را مرور کنیم، مطمئنن این ما هستیم که میتوانیم تغییر اساسی ایجاد کنیم. بیکه منتظر تغییر موضعی در دیگران باشیم و یا به قضاوت رفتار ایشان بنشینیم. ما هر یک محصول بسترهای ناسالم تربیتی در خانه ،مهد مدرسه ، کوی و برزنایم، هر یک با کولهباری از انواع باورداشتهای غلط، نباید فکر کنیم چون دیگران مانند ما نیستند و یا نشدهاند سزاوار تخریب و هرگونه منش بددلانه از سر انتقاماند، ما همه بی که حق انتخاب داشته باشیم هر یک میراثخوار مردهریگهایی هستیم که سزاوار نه ما هست و نه جامعهمان،بنابراین تمام سعیمان در زمان باقی، مصروفِ دور کردن این خصایص ناگوار از خود خواهد شد و مرمت رفتارهایی ناخواسته و مبتلابه همین فرهنگ بیمار، همازاین سبب بایسته است که پیش از خواب حتا برای آنها که به هر دلیلی خواسته و ناخواسته اکنون از ما دور شدهاند_ به احترام خاطرات مشترک_ آرزوهای نیکدلانه و سزاوار جامعهی نوین انسانی کنیم، چرا که دریافتهایم شب همواره نمیپاید، چندان که روز؛ میل به دگرگونگی و تغییر در ذات هستی است. خودخواه ِ کیفی من برای خودِ کیفی ما باشیم . با ما باشیم، برای ما، ما باشیم!
اول مهر۱۳۹۹ خورشیدی
علیرضا پنجهای
جاودانگی در ۵ گذرا
بازخوانش شعر۰۰۷
علی رضا پنجه ای
بهنقل از:خبر کتاب هفته، سردبیر محمد ولی زاده،شنبه هشت اسفند۹۴،جاودانگی در ۵ گذرا، علی رضا پنجه ای، صفحات ۲۷تا۲۹:https://t.me/worldpoem/623
نصرت در خصوص شعر دیداری نیز آزمون محتاطانه ای داشته است، اگرچه طاهره ی صفارزاده شاعر آوانگارد و پبشرو در خصوص کانکریت آزمون های قابل تاملی از خود برجا نهاده و نسخه ای نه چندان قلب شده اما درنگ خیز در حوزه ی شعر دیداری ارایه داده است ،لیک نصرت نشان داده که حتی در نمونه شعرهای دیداری اش _ قایم به ذات _ از باورها ی خوبش دور نشده است، هرچند نه مانند آفرینه های صفارزاده پبشرو، اگر چه در گونه های دیگر شعرهایش نیز می توان استقلال شاعر شعرسیاه را واجست:
شعر ۰۰۷ چنین آغازی دارد*1
نوشتم:۵
گفتم:
_شعری برای تو
لبخند مرد!
اندوه خیمه بست
بی باورم!/عزیز!
هرعدد شعری ست
و_۵ _ شعر عددهاست_ شکل قلب_
_ ۵۵_ بیتی ز تک غزل عاشقانه ای ست!
نفرین به عشق فسون جاودانه ای ست
بی باورم! عزیز!
هر عدد شعر ی ست
و_ ۵۵۵۵_ آه.،
سرخ و سپید
زرد و سیاه
هرگز سرود اتحاد ملل نبست
نفرین به احتمال محالی است
بی باورم! عزیز!
هر عدد شعری ست
حتی_۰۰۷_
مقدس ترین ترانه این نسل مبتذل
یا_۱۱۸_
عنوان انتظار!
بی باورم! عزیز!
هر عدد شعری ست
و_۱۳_
تک شعر شعرهای عددهاست
منفور و نحس
چون سرنوشت من
بی باورم! عزیز!
هر عدد شعری ست
از_۰_تا۰۰۰۰۰
اندوه مرد
وسواس خیمه زد!
گرینه اشعار نصرت رحمانی / انتشارات مروارید/ چاپ چهارم ۱۳۸۵/ شعر ۰۰۷/ از کتاب میعاد در لجن/ ص ۱۳۷تا۱۳۹*2
بازخوانش شعر:
شعر پیچی ندارد که نتوانی ازش به سلامت عبور کنی،چندان ملایم است که آن سوش نیز به سهولت دیدنی ست. اشاره به پنج وارونه که شکل قلب به دست می دهد و بدیهی ست که مستفاد گردد ۵ نماد و سمبل عشق است. یعنی با اختصار و رعایت اقتصاد کلام هرجا عدد ۵ دیدید بر اساس جدول معادل نشانه هایش برابر عدد 5 بنویسید :دوست ات دارم یا عشق؛ خود گوید: "نوشتم ۵ /گفتم: _شعری برای تو" و بی فاصله قطعیت می بخشد: "لبخند مرد!" نتیجه نیز می گیرد با صراحت تمام: "اندوه خیمه زد" یعنی از وقتی که عدد ۵ را نوشتم عاشق تو شدم و از همان دم شادی از زندگی ام رخت بربست و چنین ادامه می دهد:" اندوه خیمه بست" و نمی گوید اندوه گین شدم، بلکه: غم چادر به پا کرد،یعنی نه زیر سقف خانه که چادر یا همان خیمه با هم زوج عشق شدیم!
نصرت را شاعر شعر سیاه نامیده اند البته شاعرانی که از پس کودتای ۲۸ امرداد زیست شاعرانه داشته اند،چه مانند اخوان که در شعر جاودانه ای چون زمستان اعتراض کردند و چه مانند نصرت که نیهیلیسم (برگرفته از nihil لاتین به معنای هیچ) در جهان بینی شان خانه کرد او خود در گفت و گو با ویژه ی هنر و ادبیات کادح*3 اذعان داشته بود که بیش از نیما از هدایت متأثر بوده است و هدایت نیز در پس زمینه ی حهان بینی اش همواره تاثیر بلافصلی از کافکا حک شده بود. پس عدد۵ اگر دیدیم یعنی با صراحت و نه باژگونه معنی می کنیم: دوست ات دارم و عاشق شدن که نتیجه اش در آن سوی تساوی یعنی: افسردگی و چادر زدن غم(خیمه بستن) در خانه ی عشق ؛ در این پاراگراف به خوبی موقتی بودن عشق با چادر زدنش( خیمه بست) تصریح شده، چون خودآگاه شاعر بر اساس بن مایه های اعتقادی اش رمز جاودانگی عشق را موقتی بودن آن می داند نه پایداری اش،چه بسا با کاربرد خیمه بستن اشاره به نماد خمسه ی(5) نظامی که مثنوی سومش در باره ی لیلی و مجنون است نیز دارد . در پاراگراف دوم شعر نیز تاکید می کند،تاکید در شعر نصرت جز نقش موسیقایی سرآغاز پاساژ و گذرگاه دیگری برای مفاهیم در نظرگرفته شده ی شاعر دارد.او به بی باوری خود اذعان دارد و ۵ را در پاراگراف پیشین نماد عشق و دوست ات دارم شناسانده و اکنون در میان اعداد معادل شعر می داندش و تاکید مجدد دارد به شکل قلب؛ می گوید شکل قلب نه خود باژگونگی سپس می افزاید به همین مناسبت پس ۵۵ یک بیت از تک غزل عاشقانه ای ست و نتیجه می بخشد به مخاطب که " نفرین به عشق فسون جاودانه ای ست " همان گونه که گفتیم او عشق را ماهیتا موقت می داند، و جاودانگی اش را نه به او نسبت می دهد، که به فسون: نفرینش را نثار به عشقی می کند که فسون( افسون) جاودانه ای ست. و عاشق محو و مات و گول که قدرت و اختیار ازش سلب شده است.
در پاراگراف سوم باز بی باور است و باز هر عدد را شعر ی داتسته و این بار چهار عدد۵ را یعنی ۵۵۵۵ را با دریغی شاعر انه"آه" باز بی باوراست به این نمادها ی دوست ات دارم که به هر رنگی که باشد اگر چه سرخ نماد عشق آتشین؛ سپید نماد خوشبختی؛زرد تنفر و؛ سیاه، شوربختی ،در پاراگراف چهارم: و البته رنگ ها نماد رنگین پوستی بشر، نیز هست و حتی سرخ نشان و نماد انقلاب گری، سپید صلح و آ رامش،زردتنفر و سیاه سرنوشت شوم و نحس، این چهار عدد۵ را نیز نشان باهمیدن ملت ها نمی انگارد و نفرین می فرستد و باز تاکید به بی باوری دارد ، تا برسد به این که هر عدد یک شعر است؛ در پاراگراف پنجم حتی به فیلم جیمزباند ۰۰۷ که زمانی در جامعه رخنه کرده بود و نماد پوشالی قدرت و سرپوش سرخوردگی جوان ها شده بود یورش برده و با کاربرد مقدس برای این که7 نماد شانس است و وقتی۰۰ در کنارش قرار می گیرد ، می شود: ۰۰۷ که نمادی برای ابتذال آن را می انگارد، او بر این سیطره تاخته و یک مفهوم پارادوکسیکال از آن ارایه می دهد. نگاه کنید:" مقدس ترین ترانه این نسل مبتذل " و چنین است که عبارتی غیرقابل پیش بینی در شعرش رخ می نماید، و حتی اشاره به ۱۱۸ اطلاعات تلفن دارد که نماد انتظار می شود .در پاراگراف شش باز هم بی باور است و باز هر عدد را یک شعر می داند و ۱۳ را به واسطه ی بن مایه ی تفکر پوچ گرایی (نیهیلیسم) تک شعر شعرهای عددها می داند یعنی ۱۳ عدد نخبه و مورد علاقه ی اوست،چرا که لابد علی رغم "منفور و نحس" بودن " چون سرنوشت من" در پاراگراف پایانی باز شاعر تاکید به بی باوری دارد و این که هر عدد یک شعر است و نتیجه و مخلص کلامش" از۰ تا ۰۰۰۰۰/ سپس گوید" اندوه مرد/ وسواس خیمه زد" چنین پایان غیر مترقبه را تنها از نصرت شعر می توان سراغ گرفت، جالب آن که چند نقطه اش بی نهایت خوانده می شود نه این که در خوانش شعر بگوییم از ۰ تا.... و حرف ا مطنطن پژواک داشته باشداو رندانه" لبخند مرد/ اندوه خیمه بست" را در آخر پاراگراف اول بدل به حسن ختامی خاص می کند،چرا مگر او شاعر شعر سباه نبست؟ پس چه را با نگاه امید شعرش پایان خوش می پذیرد؟ می توان چنین پنداشت که رندی او در بی نهایت و 5 های آن نهفته است و علت این که وسواس چادر زد باز تعدد عشق هایی ست که گذراست.گفتیم در کارگاه ذهن او راز جاودانگی عشق در گذرا بودن آن نهان است در شعرهای دیگر هم این نگاه در او ریشه دارد:" وفاکن تا رها گردی ز دستم" در دوبیتی های مجموعه ی سراب،یا جای دیگر گفته:" با هر که دوست می شوم/ احساس می کنم آن قدر دوست بوده ایم/ که دیگر وقت خیانت است".
هم از این رو جهان بینی نصرت نخبه و ممتاز مانده است.
_________________________________-
1* ۰۰۷ نام مخفی مامور MI6 شان کانری ست در جیمزباند.
2 * با عکس روی جلد که سال۱۳۷۰ از شاعر گرفتم،عکس دو نفره نیز با دوربین زنیط E2 از نصرت و من، پسرش آرش گرفته است.
3* تیر 1367
۳۰ بهمن۱۳۹۴
#علی_رضا_پنجه_ای
نظر علیرضا پنجهای در خصوص نامگذاری روز شعر بهنام شهریار در روزنامهی شهرآرا، ۲۷ شهریور۹۸، در گزارش وحید حسینی ایرانی با عنوان:
آیا نوبت به او میرسید:
من شهریار را شاعری بزرگ، فطری و مسلط و آگاه به ذات شعر میشناسم. شهریار بیشک یکی از بزرگان معاصر شعر قدمایی ماست، اما انصافن آیا او شاخصههای مورد نظر را برای روزآمدی و انتخاب اولی' در فهرست غولهای شعر ایران دارد؟ همازاین رو معتقدم _متاسفانه _ نامگذاری روز شعر بهنام او بدون کار کارشناسی و احصای اولیهی آرای نخبگان بهجهت علقههای تنیچند از تصمیمگیران صورت پذیرفته که از نظر من فاقد اعتبارهای لازم برای این نامگذاریست. صادقانه بگوییم شاعر ملی ما آیا جز حافظ کسی میتواند باشد؟ بهگمانم این تنها انتخابیست که همه را راضی نگه خواهد داشت. شاعری که ریشه در زندگی و فرهنگ ما دارد و کتابش کنار کتاب آیینی اغلب مردم ایران دیده و خوانده میشود و بیشترین اشعار اوست که نزد عوام و خواص از قرنها پیش مطرح است. در واقع به نظرم روز شعر بهتر است بهنام حافظ مزین شود و هر سال را طی یک آییننامهی انتخاباتی مصوب بهصورت همهجانبه و نه تنگنظرانه بهنام آن شاعر نامگذاری کنند هر استان و شهری نیز با الهام از روز شاعر ملی ایران حافظ یک شاعر کلاسیک و یک شاعر معاصر خود را بهنام شاعر سال استان برای نمونه: گیلان و شاعر برگزیدهی سال در شهر رشت یا لاهیجان یا فومن و آستارا و... انتخاب کنند. هر استان دیگر و مرکز و شهرهای مشمول این طرح همازاین رو. بنابراین پیشنهاد آییننامهی استانها و شهرها نیز توسط شوراهای شهری ملهم از آییننامهی انتخاب چهرهی سال تدوین و مصوب شود. بیگمان این مهم در سایهی رعایت حقوق یکایک آحاد جامعه در پناه قوانین مصوب سبب احساس نشاط در جامعه خواهد شد. احساسی که اکنون ما از آن داریم اعمال بخشنامه و دستور از بالا برای روز شعر است و نه جز این! در ضمن هر سال میتوانیم بهصورت همیشگی روز ملی شعر روز حافظ در نظر گیریم و هر سال شاعر سال ایران را فردوسی، یکسال مولوی یک سال نظامی، سعدی، صائب، بیدل ، شهریار، ابتهاج، نیما، شاملو ، فروغ و ... انتخاب کنیم. در پایان اگر در این مهم نیز مانند برخی از امور دولت دخالت کند و داستان آشنای خودی و ناخودی باز بر این مهم سایه افکند، مطمئنن از آنهمه برای جامعه ماحصلی بهدست نخواهد آمد.
گویه:
دوستان چامه و چامکساز، جای عکس و نقش برای #آنکنگاری که میشود آن را #آنکانه نیز نامید، موسیقی را هم مضافن بهآزمایند و ببینند کمکی اگر بهمخیله کرد که میتواند نشانی از شور شاعرانه نزد ایشان داشته باشد، اگر نه که چون در وضعیت بهاقتراح گذاشتن 《عکس》 و 《نقش》 نوعی اقتباس 《بصری》 از 《کلام》 محسوب میشود. از نکات مشترک آسیبشناسی در بهره از تصاویر واژگان مشترکیست که در برداشت از تصویر به ذهن شرکت کنندگان در مسابقهی آنکنگاریست، بله درست شنیدهاید آنک نگاری نوعی اقتراح تصویریست بین 《چامکسازان》، اما در بهره از موسیقی این یارِ همیشهی چامه، همواره منشا خلاقیت برای نوشتن متن، خلق نقاشی، تیاتر فیلم و... و چند البته برای چامهسازی بوده است، هنگام شنیدن موسیقی نیروی رویاپردازی و مخیله بهکار میافتد که ساروج و موتیو هرگونه کُنش چامهمدارانه برای چامهساز است، همازاینرو توصیهی ما به نوخاستگان است که عزیزان مدام خود را در معرض موسیقی خاصه بدون کلام قرار دهید، چامه و چامک را بلند بخوانید و بگوشید، چهرا که هنرها روابط بینرشتهای دارند، بسا پسا دیدن یک تیاتر، فیلم یا پسا مطالعهی یک رمان و خواندن و شنیدن یک چامه و چامک از دیگران احساس شور آفرینش در شما بیدار میشود، نیز از یاد نبرید در اثنای گوشیدنهای چامههای خود و دیگران است که فکر و دغدغهی ویرایش چامه و چامک _بهویژه پسا بیاتیدن_ گوش، چشم و زبان(بصیرت چامهورزانه) را برای ساخت چامه و چامک، هشیوار میدارد.
#چامه_کارگاه
#چامک_کارگاه
#علی_رضا_پنجه_ای
آفت کار چامکسراها در جیست؟
خلق هر آفرینه نیاز به زیست خلاقانه و هنری دارد، با عکس گذاشتن و شعر برای عکس و نقاشی گفتن ، هیچکس چامه یا چامکساز نمیشود؛ باید زیست شاعرانه داشت، و سپس خودنویس شد و از خودِ زیست ِ شاعرانه نوشت، از اهم نکتههای مهم پاتولوژیستی و آسیبشناسانه در کارگاههای مجازی و حقیقی یکی همین است. به عبارتی صریحتر تا زیست شاعرانه نداشته باشیم نخواهیم توانست به خلق آفرینهی ماندگار نایل آییم. کار و کار و کار، نیما نیک گفته: 《آنکه میدارد| تیمار مرا | کار من است》، زیست شاعرانه بدون آموزگار مجرب، بدون مطالعهی هدفگذاری شده و سیستماتیک ما را به اهداف حرفهایمان نزدیک نخواهد کرد. چشمه، آب و هوای مطلوب، و سپس سیراب شدگی از سفرهی آب زیرزمینی میطلبد ، سپس بایسته است این غلیان و جوشش با ایجاد آبراهه هدایت شود سوی و پای نهال مناسب اقلیمی و آب و هوایی آن منطقه تا نهال مورد نظر مطلوب رشد کند و بدل شود به درختی تناور که یا از سایهاش بهرهمند کنی خود و دیگران را، یا از ثمره و میوهاش. کار خلاقانه نیازمند دید هنریست، چرا که بدون برخورداری از جوهره و تلاشِ لازم راه بهجای نمیتوان برد. بایستهاست که بدانیم درخت شعر ، درختی دیربازده است، مانند خوانندگی و بازیگری نیست ، که گاه حتا انگار عمر نوح میطلبد، تا بتوانی با هدفگذاری درست به ماحصل نیک برسی. در این گذار الگوهای مناسب چراغ راه تواتد، و درک این مهم لازم مینماید که غوره نشده مویز شدن یکی دیگر از آفتهای پیشِ روی هر نوخاستهایست.
از سویی دیگر قوام کار هر چامهساز حرفهای در گرو داشتن جوهره، تلاش و مداومت است. با بداهه و آنک نویسی صِرف کسی شاعر و چامه و چامکساز نخواهد شد، هر 《آنکانه 》* نیز مستلزم ابتدا زیست شاعرانه و مطالعات پیوسته است. هنگامی فرا میرسد که چون نبض کار دستت میآید، و برخوردار از ماهیتِ بهره از چراغ هدایت هستیم، دیگر ، خود راه بگویدت که چون باید رفت.
۲۹ اَمرداد ۱۳۹۹ خورشیدی، رشت
علیرضا پنجهای
_________________
*آنکانه پیشنهادی برای چامهها و چامکهایی که محصول بداهه، و بداهه نویسی و آنکسرایی یا به زعم راقم، آنکسازیست.